English |  فارسی |  پشتو |  Русский  


صفحه اول/ شعروادبيات
  تاريخ   |   علم وفرهنگ   |   شعروادبيات   |   طنزوفکاهی   |   سياست   |   اقتصاد   |   و...   |
ديدگاه هاي ارائه شده در نوشته هاي ارسالي بيانگر آراي نويسندگان مي باشد و لزوما مبتني بر موافقت ادارهء «فارسی.رو» با اين جهت گيري ها نيست. مسوليت اين نوشته ها مطابق قوانين اداري و جزايي روسيه فدراتيف و نورم هاي حقوقي بين دول منوط به نويسندگان است.
[1] [2] [3] [4] [»»] 
2008-11-27 19:45:19
سروده ی از دکتور اسد بديع

نا کجا

چقدر اه شوم تا به کشيدن برسم
چقدر راه شم تا به رسيدن برسم

دردی خشمی گلو دارم و نا فريادم
چقدر نا له شوم تا به شنيدن برسم

همه پرواز شوم تا که رسيدم به خودم
چقدر بالم شوم تا به پريدن برسم

منی که يک لرزه دلم. با همهّ ی هستی خويش
چقدر شوم شوق تا به تپيدن برسم

ماتم در بدری قابل يک گريه شد
چقدر اشک شوم تا به چکيدن برسم

هوس اصل ز خا ميست. نديدن عشق است
چقدر چشم شوم تا به ناديدن برسم

منزل وصل ز ائينه گذشتن دارد
چقدر گام شوم تا به دويدن برسم

همه خورشيد شدم. ليک در اغاز شبم
چقدر صبح شوم تا به دميدن برسم

درد نا گفته گلو گير گريبانم کرد
چقدر دست شوم تا به دريدن برسم.
جوابولی از هالند27103
2008-11-17 07:58:47
سخناني از بزرگان

آلبرت انیشتین :
مرد به این امید با زن ازدواج میکند که زن هیچگاه تغییر نکند ، زن به این امید با مرد ازدواج میکند که روزی مرد تغییر کند و همواره هر دو ناامید میشوند .

ناپلئون بناپارت :
هنگامی که دشمنت در حال اشتباه کردن است ، در کارش وقفه نینداز .

آلبرت انیشتین :
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت توضیحش بدی!

اسکار وایلد :
همیشه دشمنانت را ببخش ، هیچ چیز بیش از این آنها را ناراحت نمیکند .

آلبرت انیشتین :
دستهایت را برای یک دقیقه بر روی بخاری بگذار ، این یک دقیقه برای تو مانند یک ساعت میگذرد . با یک دختر خوشگل یک ساعت همنشین باش ، این یک ساعت برای تو به سرعت یک دقیقه میگذرد و این همان قانون نسبیت است !

ناپلئون بناپارت :
مذهب چيزي است كه مانع كشته شدن پولدار بدست فقير ميشود .

مارک تواین :
بهتر است دهانت را ببندی و احمق بنظر برسی ، تا اینکه بازش کنی و همه بفهمند که واقعاً احمقی !

آلبرت انیشتین :
تفاوت بین نابغه و کودن بودن در این است که نابغه بودن محدودیت های خودش را دارد .

بيلي كريستال :
زنان براي سكس به دليل نياز دارند ،‌ مردان فقط به جا !

وودی آلن :
زندگی عشقی من واقعاً وحشتناکه ، آخرین باری که درون یک زن بودم زمانی بود که برای بازدید داخل مجسمه آزادی شدم !!!

آلبرت انیشتین :
دو چیز را پایانی نیست : یکی جهان هستی و دیگری حماقت انسان . البته در مورد اولی مطمئن نیستم !

جاني كارسون :
مردي را ميشناختم كه سيگار كشيدن ، مشروب خوردن و سكس را ترك كرد و از آن به بعد تا قبل از خودكشي زندگي سالمي داشت .

ژوزف استالين :
مرگ يك نفر تراژديه ، مرگ يك ميليون نفر آمار !

ماهاتما گاندي :
آنچنان زندگي كن گويي كه فردا خواهي مرد ، آنچنان بياموز گويي كه تا ابد زنده خواهي ماند .

البرت هوبارد :
زندگي رو زياد جدي نگير ، چون هرگز از اون زنده بيرون نميري .

آلبرت انیشتین :
انسانهای باهوش مسائل را حل میکنند ، نوابغ آنها را اثبات میکنند .

ژان كوكتو :
ما بايد به شانس ايمان بياوريم ،‌ تا كي ميتوانيم موفقيت كساني را كه دوستشان نداريم تفسير كنيم .

آيزاك آسيموف :
زندگي لذتبخش است و مرگ آرامش بخش ،‌اين ميان انتقال رنج آور است .

ناپلئون :
اگر با دشمني زياد بجنگي ،‌ بعد از مدتي تمام استراتژي هاي تو را فرا ميگيرد .

وينستون چرچيل :
پيروزي يعني توانايي رفتن از يك شكست به شكست ديگر بدون از دست دادن اشتياق .
جوابحفیظ الله صمدی از کابل27056
2008-11-17 07:19:34
هيچ كس نمي تواند به عقب برگردد و از نو شروع كند، اما همه مي توانند از همين حالا شروع كنند و پايان تازه اي بسازند.
ديشب فرشته اي فرستادم تااز تو مواضبت كنداماوقتي رسيد توخواب بودي زود برگشت وگفت هيچ فرشته اي نمي تواند مواظب فرشته اي ديگر باشد .
بازي روزگار را نمي فهمم ! من تو را دوست دارم تو ديگري را....ديگري مرا ...وهمه ي ما تنهاييم.
کاش گل بودی تا به تلافی همه ی بدیهایت تو را پرپر میکردم با خود عهد بستم بار دیگر که تو را دیدم بگوویم از تو دلگیرم ولی باز تو را دیدم و گفتم بی تو میمیرم.
جوابحفیظ الله صمدی از کابل27053
2008-11-14 21:59:21
دوستان عزیز شعر که به خدمت تان تحریر کردم از شاعر توانا و عالی مقام ادبیات معاصر مخترم محمد حسن بارق شفیعی است که تنها احساس خود را بیان ننموده بلکه متبلور احساس هر فرد وطن پرست است. و این شعر جاهگاهی خاص خود را دارد.

مادر، مرا ببخش !...

مادر، مرا ببخش!
میخواستم به باغ تو، نخل امید من:
سبز و بلند و شنگ و شگوفا شود، نشد !
هر شاخه،
هر ستاخ –
پُر برگ و بار و خرم و زیبا شود، نشد !
هر برگ گل به شاخ:
تصویر جلوه پرور فردا شود، نشد !
مادر، مرا ببخش !
میخواستم به گاهِ بهارِ شگوفه ها
ذرات جان من
چون نور عشق
گرم و شتابان و پُر فروغ:
در رگ رگِ شگفتن گلها شود، نشد !
مادر، مرا ببخش !
میخواستم ز چاکِ گریبانِ دره ها
این پاره های پیکر خونین کوهسار
- وادی خامشان -
تا شعله زار دامن تفتان دشتها
با شبنم بهار چمن شستشو دهم
تا هر که بنگرد به تو، شیدا شود، نشد !

مادر، مرا ببخش !
میخواستم که هر چی ز خاک تو سر زند :
با رنگ و بوی زینت روی زمین شود،
میخواستم که هر کی به نام تو میزید :
نیروی آفرینش عصر نوین شود،
- جهان آفرین شود-
طراح نظم تازۀ دنیا شود، نشد !
مادر، مرا ببخش !
میخواستم به دامن صحرا، چکادِ کوه،
بر اوج سبز شاخ ِ سپیدار دیر سال:
هر زند خوان زندۀ باغ و بهار تو
بهتر ز هر عقاب فضا گردِ کاینات:
سیمرغ رهگشای ثریا شود، نشد !

مادر، مرا ببخش !
که در روزگار من:
« آیین طالبانۀ » بگذشته های دور،
پرغوی جنگلی ِ ستمباره گان زور :
دست ستم ز دامن پاکت رها نکرد .

مادر، مرا ببخش !
میخواستم برون و برونتر ز خویشتن:
هر همزمان من
از دانه گی برون جهد و خرمنی شود
یعنی به رغم « من » همه جا « ما » شود، نشد !

مادر، مرا ببخش !
زین واپسین « گناه » :
میخواستم تمامت این نا تمامها،
این ایده آلها،
از من جدا شود
وین جان نا توان:
ز « آینده » نا امید،
بی انتظار و بیخود و تنها شود، نشد !

دلو۱۳۸۱ خورشیدی
جرمنی
جوابولی از هالند27048
2008-11-02 02:08:13
با سلام خدمت همه ادب دوستان!
يک پارچه شعر از شاعر عاليقدر، محترم علي شاه احمدي(عباب) را خدمتتان پيشکش ميکنم. اميدکه لذت ببريد.

آسمان در آسمان


خواب دیدم ای وطن رنگ دگر می سازمت
این سفر از چوب و سنگ خوب تر می سازمت
با طلوع با آفتاب و روشنی ها هم نوا
خاک بر رنگ سیه، رنگ دگر می سازمت
می شود روشن ز نور صبح صادق آسمان
وز شکست شب پرستان با خبر می سازمت
آشیان در آشیان هم بال مرغان می روم
آسمان در آسمان پرواز پر می سازمت
می زدایم تا ز روی دامنت رنگ ریا
در میان اشک هایم خوب تر می سازمت
التجایم را خدا باران رحمت می دهد
گلشن پاکیزه، باغ بارور می سازمت
در دل ویرانه هایت می روم چون ماهتاب
آستین بر می زنم، دیوار و در می سازمت
خانه ی آباد می گردد رخش بر آفتاب
آشنا با روزن و نور سحر می سازمت
از پر طاووس بال زاغ می گیرم نشان
با خبر از زشت و زیبا، زین دو پر می سازمت
ناگهان بانگی بر آمد خواب من بشکست و گفت:
" یک رقم نی یک رقم " خون جگر می سازمت
جوابميثم قادري26993
2008-11-01 00:33:45
برای نوجوانان:
جنبهء افسانه ای دارد ولی
این حقیقت بر سر ما رفته است
باغ و راغی داشتیم از زنده گی
حال از یکسر به یغما رفته است

****
و...

چون لاله که فارغ از چمن می سوزد
چون شمع که دور از انجمن می سوزد
نام تو بلند، همچو ماهی، همه شب
بر بام ترانه های من میسوزد

***

آرمان
عاشقی خواهم که دل دریای دریا باشدش
عشق دست و عشق پای و عشق دنیا باشدش

من کسی خواهم که از وسعت نگنجد در کسی
یعنی از هر چیز والا جلوه والا باشدش

یک بیابانگرد دریا نوش یک آتش نفس
بی مقامی کش مقر بالای بالا باشدش

یک کسی آبستن فریاد های هر کسی
یک کسی کش ذکر لب هو هو و ها ها باشدش

یک کسی ترکیب از آبی و سبز و آتشی
یک کسی کز روشنی هر شیوه شیوا باشدش

یک کسی مانند من، مانند تو، مانند او
لیک ایمان و وفا محکمتر از ما باشدش

****
برادر!

برادر! از برادر قاتلان یاری نمی آید
از این نامرد ها بوی وفا داری نمی آید

همه بیدرد های خون و لبخندند مردم را
از اینان جز دو رویی جز دکانداری نمی آید

در آن منزل که از پستان شب بیداد می دوشند
جرس خون می فشاند بانگ بیداری نمی آید

به آوای غلامان نیست جز آهنگ مزدوری
از این زنجیر جز بانگ گرفتاری نمی آید

از این فریاد آباد مظالم، زین بساط خون
به جز ظلمت نمی خیزد به جز زاری نمی آید

چه برگ مردمیت میتوان برداشت از قومی
که کار از دست شان جز مردم آزاری نمی آید

به جان خویشتن افتاده اند آزادی و آتش
بلندی ها کمر بندید! غم خواری نمی آید

تو سر بیرون کن از میدان برادر کاین افق ها را
سواری نیست، طبلی نیست رهواری نمی آید

شاید ضرورت نباشد بگویم این شعر های زیبا از مرحوم قهار عاصی اند. من هنوز به دنبال (خبر دار بیگانه بیگانه هست) هستم
جوابسید قادر علی از دروازه شادیان26983
2008-10-17 21:00:04
دوستداران !عزيزترين عزيزان علم وفرهنگ .شعر وادبيات سلام تقديم است من ميخواهم يکی ازشعر های استاد علم وفرهنگ هنر وادبيات معاصر کشور (محترم بارق شفيعی) را بنوسم واين شعرتوسط هنرمندحنجره طلائی هند محمد رفيع فقيد و هنرمند سرشناس که حنجره اش موجزه اسا به دل وجان وروح هرانسان تاثير مياندازد محترمه ژيلا هنر مند سرشناس افغاني سروده شده و توسط استاد تواناو مشهورکشور استاد حفيظ الله خيال اهنگسازی اش ترتيب گرديده برايتا ن مینوسم اهنگ اش به نزدم وجود ا ست اماافسوس و دريغا که نمی توانم به شما تقدیم کنم فقط شما را قناعت به خواندان شعر میسازم
--
ای تازه گل تو زينت گلزار کيستی ؟
ای مرغ دل تو گر فتار کيستی ؟
گرفتار تو ستم
زگلزار تو ستم
ما ئیم هر دو زیب گلستان زنده گی.
باشد شبی که ما و توو ساغر وسبو
در نور مه. به سبزه تر. در کنار جو
بزمی به پا کنیم
غم را رها کنیم
که این است مقتضای بهاران زنده گی
دوشیزه گان بالغ بیفد ترا به پا
خینا گران شاه ترا گردد همنوا
در گلتنی چنین
در چشم پاکبین
حسن است و عشق. رونق جو لان زنده گی
دوستان عزیز امید که قبول قبول تان قرار گیرد
جوابولی از هالند26902
2008-10-11 19:28:03
دوستانی عزيز سلام من يک شعر از استاد توانا شعر و ادب روانشاد رازق فانی را می نوسم شايد که تکراری باشد اما از کبف اری نيستت. اين شعر صدق ميکنند بازم به شرايط فعلی که زمامداران همواره در تلاش اين است که اشخاص کور و دکم را به سيتم اداری مملکت ذيدخل سازند.
صدف

همه جا دکان رنگ است همه رنگ ميفروشند
دل من به شيشه سوزد همه سنگ ميفروشند
به کرشمه يی نگاهش دل ساده لوح ما را
چه به ناز ميربايد چه قشنگ ميفروشد
شرری بگير و آتش به جهان بزن تو ای آه
ز شراره يی که هر شب دل تنگ ميفروشد
به دکان بخت مردم کی نشسته است يارب
گل خنده ميستاند غم جنگ ميفروشد
دل کس به کس نسوزد به محيط ما به حدی
که غزال چوچه اش را به پلنگ ميفروشد
مدتيست کس نديده گهری به قلزم ما
که صدف هر آنچه دارد به نهنگ ميفروشد
ز تنور طبع فانی تو مجو سرود آرام
مطلب گل از دکانی که تفنگ ميفروشد

ميزان ۱۳۵۸ سمنگان
جوابولی از هالند26859
2008-10-08 22:39:11
از شهید قهارعاصی
به قاتلان مردم کابل
در بدر خاک بسر گشته کبابش کردید
کور کردید که بسیار عذابش کردید
خانهء را که سزاوار پرستیدن بود
مرگتان باد که خستید و خرابش کردید
مادری را که به جز رنج بسر بر نکشید
گیسوانش ببریدی و عتابش کردید
هرکسی راکه امیدی و تمنای داشت
ماتمی داده و با زخم مجابش کردید
خواهری را که دعا گوی جوانی تان بود
داغ در داغ، به خونابه حجابش کردید
کودکی کاو به لب از خنده چراغی افروخت
طعمهء آتشی از سرب مذابش کردید
آنچه که بود ز فرهنگ و شرف آدم را
اندرین شهر به یک " هیچ " حسابش کردید
وآنچه که از سر وحشت به جهان کس بندید
آوردید به این خطه و بابش کردید
جوابولی از هالند26836
2008-10-02 13:45:34
فش فش ِ دیگ بخار در نظر روزگار
ضربۀ دندان شکن بر دهن روزه دار

فش فش بی انتها می کند این بی خدا
اژدر پُراشتها زنده کُش ِ مرده خوار

فش زده بی واهمه سل نکند تاهمه
نگذرد او از سر ِ فش زدن ِ بار بار

فش زند و باز فش چون مگس و چون شپش
گم نتوانش به کش کس نتوانش مهار

مادرآل است فش بی سُروتال است فش
مثل شغال است فش زوزه کشد زار زار

فشفشه زار است فش زیر فشار است فش
حامله وار است فش ، فش فش ِ پیش از نهار

فش فش مشکل کشا گفت به مهمان : بیا!
فش زده و فش زده سرزده مردانه وار

زخمۀ فش فش فشی ، نغمۀ بی دانشی
همهمۀ خودکشی قاتل ِ دنباله دار

لعنت خلق و خدا بر فش و فشخانه ها
فش زند این نابکار ثانیتا ً صدهزار

* * *

فش فش دیگ بخار در نظر هوشیار
فش فش بی جای نیست فش زدن بیشمار

فش فش پُر از سوأل رُستم ِ رقصیده حال
باشۀ چرخنده بال عاقل مستانه وار

فرصت فش فش چرا پخش شود در هوا
معنی فش چیست؟ فش پرسش فاشیست وار

فش فش ِ فش چیست این آیینۀ کیست این
از چه چنین می کند فش فش بی اختیار

فش فش دیگ بخار در نظر هوشیار
فش فش دنباله دار آیینۀ روزگار

6 نوامبر 2006 ، هامبورگ ، کاکه تیغون
جوابHerawi26792
2008-09-14 12:56:59
همه شما ها بسيار خوي و شيرين هستين به اميد روزيكه همه افغانه مثل شما خوب و شيرين شوند.تشكر از همه جوانان و ادب دوستان !!!
جوابشرايط26691
2008-08-24 10:43:18
دل من رای تودارد وسرسودای تو دارد
رخ فرسوده زردم غــــم صفرای تودارد
زتو هر هدیه که بردم بخیال توســــپردم
که خیال شـــــکرینت فروسیمای تودارد
بدوصد بام برایــــــــــم بدو صددام درایم
چه کنم اهوی جانم سر صحرای تو دارد
اگر درنگـــــشایی زره بام برایــــــــــــم
که زهــی جان لطیفی که تماشای تودارد

اميد مورد علاقه خوانندکان قرار بيگيرد.
جوابحامد نقشبندی26632
2008-08-19 11:02:14
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که باطرب میگذرد
ساقی غم فردای قیامت چی خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
جوابکامبیز26619
2008-08-10 17:47:54
صبا اگر گذر افتد ترا به پاکستان
پیام من به بزرگان آن دیار رسان
تو شاخ نورس باغی و ناکشیده هنوز
جفای سورت سرما و رنج باد خزان
تو راه سیل به یک مشت گل کنی مسدود
تو مهر را به دو انگشت میکنی پنهان
فروغ مهر جهان تاب کی شود خیره
ز گرد معرکۀ نی سواری طفلان
ازان فسون که دمیدی به مردم بنگال
برِ قبایل آزاد شیر گیر مخوان
بخوابگاه پلنگان به هرزه راه مجوی
کز اژدها نتوان کام دل گرفت آسان
قبایلی که بود قرنها به خود ثابت
زجای خویش نلغزد به مکر این و همان
به امتحان چه زنی بر دهان مار انگشت
به قصد شیر پی آزمون مبند میان
بپاس خاطر دشمن مشو مقابل دوست
که دوست را نتوان یافتن چنین آسان
مشو فریفته خط دیورند که نیست
به چشم اهل خرد جز علامت خسران
دریغ بر تو که از خط کافری بکشی
خجسته نامه اسلام را خط بطلان
مشو مقابل قومی که داده است بتو
بجای بتکده و بت مساجد و قرآن
تو بودی امَی و در دست تو نهاده کتاب
تو طفل بودی و در گوش تو دمیده اذان
مکن به طعنه مردم زبان دراز که نیست
زبان هرزه سرا حربه جوانمردان
تو کز سعادت آزادگی نداری بهر
چه میشناسی تو قدر سعادت دگران
بدین وسیله مزن در دیار خود آتش
که چون زبانه کشد خشک و تر بود یکسان
مجو ز ملت چندین هزار ساله که داشت
سران باجگذار و شهان باج ستان
کی بر فسانه و افسون تو شود مفتون
بحرف پوچ تو بنیان خود کند ویران؟
اگر ترا نشود گفته های من باور
زجای خویش مرو این گز است و این میدان
جوابب. سواد از شبرغان26598
2008-08-08 22:37:39
شعری از شاعر توانا. هنرمند با احساس و نويسنده خوب . گرداننده پروگرام موفق دیوار کا گلی وپروگرام تماشا رادیو تلویزیون جمهوری افغانستان .داکتر دلسوز وموفق طب. دکتور اسدالله بدیع
را بر تان مینوسم و ای شعر نام دارد (تنها تر)
تنها تر از برگم
جدا از شاخه ام من ، نی هوای سوختن ، نی ریختن دارم
اگر پاییز بگذارد
ازین اندوه برون آیم
بهاران را به رنگ و بوی دیگرتازه خواهم کرد
وتا آخر کنار لاله های مست خواهم ماند
و تا آخر برای دختر خورشید خواهم خواند
و از باران برایم ، وصلت و دیدار خواهم ساخت
من و باران دوتا مهمان خورشیدیم
و من از بوسه ی باران
به شادابی و نور وتازگی ، تسلیم میگردم
من و باران دو تا تنها ،
دوتا آیینه ی نوریم
جوابولی از هالند26590
2008-08-04 16:53:18
قمري دل ميتپد از شوق آن درگاه تو
بلبل گلزار دارد ناله از سوداي تو
جوابحامد نقشبندي26569
2008-07-31 19:20:55
تو را شما ره می گیرم
ادامه ی تمامی اعداد می رسد به خودم
و من دوبا ره نشئه خود
وفتح وفتح تازه ی تو از خود
شبیه لحظه ی اییینه ها و تور
ولی و من هنوز همین جا
میان چادر بستر اسیر خلقت خویش
جوابز.اسرافیل26551
2008-07-27 22:54:22
« ای کاش با تو هیچ مقابل نمیشدم »

ای بی وفا برو که شبستان خاطرم
دیگر نه جای جلوۀ ذوق وصال توست
زآندم که پی به راز نهان تو برده ام
کابوس خواب راحتم هر شب خیال توست
ای کاش با تو هیچ مقابل نمیشدم!
میخواستم ز پرتو پندار تابناک
نور چراغ خلوت اندیشه ام شوی
میخواستم چو مرغ سبکبال آرزو
تا آخرین دیار خدا همرهم روی
اکنون بخویش گریم و بر آرزوی خویش
در آسمان روشن اشعار دلکشم
دیگر نتابد اختر چشمان مست تو
گردیده چهره ات به غبار گنه نهان
خاموش گشته شمع محبت بدست تو
دیگر تو آن ستارۀ رخشنده نیستی
ای بی وفا که شهرت هنگامه خیز تو
مرهون شور عشق من و نالۀ من است
گر بر سر وفای تو شد نام و ننگ من
پاداش آن بدست تو پیمان شکستن است؟
نی نی تو قدر عشق ندانسته ای هنوز
بگذاشتم ترا به هوس های شوم تو
پنداشتم چنان که نه ئی آشنای من
شبها برو به خلوت دیوان پارسا (!)
بر هر لبی که خواست لبت بوسه ها شکن
دیگر تو آن فرشتۀ پارینه نیستی
زین بعد بر مزار تمنا کنم فغان
آینده را به ماتم بگذشته بسپرم
دامان دل به اشک غمت شستشو دهم
وز سینه داغ مهر ترا پاک بسترم
دیگر نه اعتماد به هر بی وفا کنم.

کابل

۸/٦/١۳۴١

شعر از استاد معظم و گرامی محمد حسن متخلص به بارق شفيعی شاعر.روزنامه نگار و نويسنده توانا کشور عزيز مااست. واین شعر توسط هنرمند محبوب القلوب و سر شناس کشور ما ناشناس ثبت راديو افغانستان شده است.
جوابولی از هالند26518
2008-07-27 10:12:23
خدمت تمام علاقمندان شعر وادب
منزل دوست چون شودتزديک
آتش عشق شعله ور گردد.
عشق است نار سوزان هر کس خبرتباشد
هر چاکه چایگیرد بیشور شر نباشد.
جوابحامد نقشبندي26514
2008-07-20 11:04:17
از گلوله ای که شلیک می شود
از مرگ در مقابل جوخه آتش
نمی ترسم
چرا که می دانم
دیر زمانی
خواهم زیست
اما لابه لای روزها
که ذره ذره می میریم
غم انگیز است
دلم برای زیستن تنگ می شود
جوابخالد26486
2008-07-14 22:15:17
از تنگنای محبس تاريكی
از منجلاب تيره اين دنيا
بانگ پر از نياز مرا بشنو
آه، ای خدای قادر بی همتا

يكدم ز گرد پيكر من بشكاف
بشكاف اين حجاب سياهی را
شايد درون سينه من بينی
اين مايه گناه و تباهی را

دل نيست اين دلی كه بمن دادی
در خون طپيده، آه، رهايش كن
يا خالی از هوا وهوس دارش
يا پای بند مهر و وفايش كن

تنها تو آگهی و تو می دانی
اسرار آن خطای نخستين را
تنها تو قادری كه ببخشائی
بر روح من، صفای نخستين را

آه، ای خدا چگونه ترا گويم
كز جسم خويش خسته و بيزارم
هر شب بر آستان جلال تو
گوئی اميد جسم دگر دارم

از ديدگان روشن من بستان
شوق بسوی غير دويدن را
لطفی كن ای خدا و بياموزش
از برق چشم غير رميدن را

عشقی بمن بده كه مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو
ياری بمن بده كه در او بينم
يك گوشه از صفای سرشت تو

يكشب ز لوح خاطر من بزدای
تصوير عشق و نقش فريبش را
خواهم بانتقام جفاكاری
در عشق تازه فتح رقيبش را

آه ای خدا كه دست توانايت
بنيان نهاده عالم هستی را
بنمای روی و از دل من بستان
شوق گناه و نفس پرستی را

راضی مشو كه بنده ناچيزی
عاصی شود بغير تو روی آرد
راضی مشو كه سيل سرشكش را
در پای جام باده فرو بارد

از تنگنای محبس تاريكی
از منجلاب تيره اين دنيا
بانگ پر از نياز مرا بشنو
آه، ای خدای قادر بی همتا
جوابولی از هالند26470
2008-07-14 22:03:33
ازخون بی نوایان اخذ نفاـــــــــــــــــــــــــد تــــــا کی

وز رنج بی مرادان جســــــــــــــــــتن مـــــراد تا کی؟

بیداد بر ضعیــــــــــــــــــــــفان جایی نگشــت تحریر

لافیدن جـــــــــــــــــــــراید از عـــــــدل و داد تا کی؟

تا رتبه انتصــــــــــــــــــــابیست مشـــکل بود توازن

فـــــــــــــــــرمان روای مطلق هر بیســـــواد تا کی؟

نیکی زخود شمــــــــــــــــــردن زشتی زدست تقدیر

بر دستگاه خلقــــــــــــــــــــــت این انتقاد تـــــــا کی؟

سعی و عمل چو نبود از آرزو چـه خـــــــــــــــــیزد

آزردگی به ملت خواهــــــی زیـــــــــــــــــــاد تا کی؟

تحصیل گنج و فرهنــــــــــــگ بی رنج نیست ممکن

شرط است جهد قومی بی اجــــــــــــــــــــتهاد تا کی؟

همکاری و تعاون از اعــــــماد خـــــــــــــــــــــــیزد

با خلق خویش باشیم بی اعتــمــــــــــــــــــــاد تا کی؟

دیریست مستبد را با شیخ اتحــــــــــــــــــــــادیـست

یارب میان دزدان این اتـــــحاد تا کــــــــــــــــــــی؟

ای مجمع عمومی زین انجـــــــــــــــــمن چه حاصل

گر نیست جنگ مذهــــــــــــــــــب فرق نژاد تا کی؟

تجهیز جیش از چیست وین خوف و ترس از کیست

باغی که صلــــــــــــــــــــح روید تخم فــساد تا کی؟

با ناتوان ندیدیم جز مکـــــر از تـــــــــــــــــــــــوانا

نامی است از حمایت غصــــــــــــــــب بلاد تا کی؟

از عنعنات دیرین تفکـــــــــــــــــــــیک نـــوع زاید

فکری به زنده بایست ازمرده یاد تا کــــــــــــــــی؟

بی گردش طبیعت مارا مســــــــــــــــــــاز مایوس

ناشاد قلب خلقی یک عده شــــــــــــــــــــــاد تا کی؟

بلخی بدهر گویم یا با زمامـــــــــــــــــــــــــــداران

با اهل فضل آنسان کیـــــــــــــــــــــــــــدو عناد ت
جوابولی از هالند26468
2008-07-10 19:43:24
مغزم سکوت کرده
چیزی نمی گوید
چیزی نمی خواهم ....
حتی هوای گرم
حتی هوای سرد
ولی باور نکردنی است
سخت نیازمند شده ام !!!
جوابخالد26448
2008-06-29 11:52:35
زندگی ....

داستانی است
که هر شب با نیازی روشن
اندکی بعد
در بی تفاوتی
خاموش می شود
جوابخالد26383
2008-06-18 12:11:36

به مناسبت روز مادر

آورده اند که در مجلس شیخ ابوالحسن خرقانی سخن از کرامت می رفت و هر یک از حاضران چیزی می گفت .

شیخ گفت : کرامت جز خدمت خلق نیست .چنان که دو برادر بودند و مادر پیری داشتند، یکی از آن دو پیوسته خدمت مادر می کرد و آن دیگر به عبادت خدا مشغول می بود . یک شب برادر عابد را در سجده خواب ربود .

آوازی شنید که برادر تو را بیامرزیدند و تو را هم به او بخشیدند .گفت : من سال ها پرستش خدا کرده ام وبرادرم همیشه به خدمت مادر مشغول بوده است ، روا نیست که او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند .

ندا آمد که آنچه تو کرده ای خدا از آن بی نیاز است و آنچه برادرت می کند مادر بدان محتاج
جوابخالد26342
2008-06-14 18:09:22
سلام برای همه اهل ادب
اُرد بزرگ : اگر می خواهی بزرگ شوی ، از کردار نیک دیگران فراوان یاد کن
بزرگمهر : بیهوده گویان پند آموزند ، زیرا هشیاران عیب ایشان را به دیده می نگرند و از بیهوده گویی می پرهیزند .
سروانتس : زن مانند شیشۀ ظزیف و شکستنی است . هرگز توانایی مقاومت او را نیازمایید . زیرا ممکن است شیشه ناگهان بشکند .
جمال الدین اسدآبادی : هواخواه مرگ در راه سربلندی وطن یا با قهرمانی به شهادت می رسد یا زندگی شرافتمندانه ای بدست می آورد.
کالون : شمشیر می تواند روح را از بدن جدا سازد ، ولی هرگز نمی تواند عقیده ای را از مغز کسی بیرون کند .
ارد بزرگ : اگر بر اداره خود توانا نباشیم ، دیگران سرنوشتمان را خواهند ساخت
آبراهام لينكلن : من نمی دانم پدربزرگم که بود ، اما به این نکته بیشتر اهمیت می دهم که بدانم نوادۀ او چه کسی خواهد شد
اُرد بزرگ : ریشه کارمند نابکار ، در نهاد سرپرست ناتوان است
توماس کارلایل: هر اقدام بزرگ ابتدا محال به نظر می رسد
بزرگمهر : بهترین خو سازش و آشتی خواهی است
توماس جفرسون : صداقت نخستين بخش كتاب عشق است
جیم کتکارت : شما تبدیل به همانی می شوید که تجسم می کنید
تولستوي : ميان آدميان چيزي نيست جز ديوار هايي كه خود ساخته اند
اُرد بزرگ : بداندیش همیشه ، کارش گره می خورد و بدخو عمرش کم است
جوابعمر26329
2008-06-07 12:58:03
بت نازنينم! مه مهربانم
چرا قهري از من، بلايت به جانم
عزيزم! چه كردم كه رنجيدي از من
بگو تا گناه خودم را بدانم
ز من عمر خواهي؟ بگو تا ببخشم
به من زهر بخشي؟ بده تا ستانم
فلك مات بود از توانايي من
كه اكنون چنين پيش تو ناتوانم
ز درس محبت بجز نام جانان
به چيزي نگردد زبان در دهانم
من آخر از اين شهر بايد گريزم
كه مردم به تنگ آمدند از فغانم
چه دستان كنم تا روم جاي ديگر
كه اين مملكت پر شد از داستانم
جوابعمر26300
2008-06-04 15:07:10
باز آمدی ای جان من ، جانها فدای جان تو
جان من و صد همچو من ، قربان تو ، قربان تو
من کز سر آزادگی ، از چرخ سر پيچيده ام
دارم کنون در بندگی ، سر بر خط فرمان تو
آشفته همچون موی تو ، کار من و سامان من
مست است همچون بخت من ، عهد تو و پيمان تو
مگذار از پا افتم ، ای دوست دستم را بگير
روی من و درگاه تو ، دست من و دامان تو
گفتی که جانان که ام ، جانان من ، جانان من
گفتی که حيران که يی ، حيران تو ، حيران تو
امشب اگر مرغ سحر خواند سرود ، ميخوانمش
چون بارها بر بست لب ، او در شب هجران تو
با بوسه يی از آن دو لب ، اکرام را اتمام کن
هر چند باشد پارسا ، شرمندۀ احسان تو
جوابعمر26272
2008-05-23 20:26:29
سلام بر شما
از سایت شما و اشعار آن خوشم آمد. بدم نیامد برای عرض ادب و تقدیر از زحمات شما چند شعر مختلف را بنویسم و بفرستم.

شاد باشید!
عمرم ز فراق عهد «ماضی» شد طی
دیگر چه کنم ز هجر «مستقبل» وی
«امر»ش به وفا کنم کند «نفی » ز خود
«نهی»ش ز جفا کنم کند «جحد» که کی

از دل صنما مهر تو بیرون کردم
وان کوه غمت بدل به هامون کردم
امروز نگویمت که چون خواهم کرد
فردا دانی که گویمت چون کردم

کردی تن من کمان به بازی بازی
از بس که در او تو تیر مژگان سازی
ترکان همه تیر از کمان اندازند
چون است که تیر در کمان اندازی

بیمارم و کارزار و تو درمانی
بیم آرم و کار زار و تو در مانی
جوابعلی زاهد26186
2008-05-18 19:22:52
ارجمند:
حکایت

مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد. درویش را مجال انتقام نبود. سنگ را با خود همی داشت تا وقتی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و او را در چاه کرد. درویش در آمد و سنگش در سر انداخت. گفتا: تو کیستی و مرا این سنگ چــــــرا زدی؟ گفت: من فلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی. گفت: چندین وقت کجا بودی؟ گفت: از جاهت می اندیشیدم اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت شمردم ـ

نـــا سزایی را چـــو بینی بخت یــار
عاقلان تسلیم کــردند اختیـــــــــــــار
چــــون نـــداری ناخن درنده تیــــــز
باددان آن به که کم گیـــری ستیـــــز
هــــر کــه با پولاد بازو پنجه کـــرد
ساعـــد مسکین خـــود را رنجه کرد
بــــاش تا دستش ببنـــد روزگـــــــار
پس به کام دشمنـــان مغـزش بـــر آر
جوابولی از هالند26146
2008-05-16 19:07:03
ولی از هالند:

لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟
گفت:
به شما چی غرض که از کی آموختم؟
اینقدر این سوال را تکرار کردید که مرا از ادب آموختن بیزار ساختید.
جوابارجمند26132
2008-05-15 19:14:39
سلام دوستان من اين شعر مقبول که به وصف مادر است مينوسم اما با تاسف شاعر انرا نميدانم که کی است.
تـــرا ستایش می کنــــم

ترا که قلب سرشـــار و روح بزرگ ودستان گرم و زندگی پرورت چراغ راه ماست

امید و تکیه گاه ما
زندگی و هستی ماست
تـــرا ستایش میکنــــــم
ترا که می بخشایی ومهربانی بی توقعت رانثار میکنی
حجت بی اجر و مزدت را
تـــــرا ستایش میکنم
ترا که می سوزی و میکاهی
و برای مهر ورزیدن نه زمان می شناسی، نی مکان
و نه پشیمانی را پیشه میکنی
تـــرا ستایش میکنم
ترا ای مادر پاک ، ای روحانی پاک
ای سرچشمهء همه مهربانی ها، همه فدا کاریها و همه از خود گذشتی ها
تر ای مادر بخشاینده، ستایش میکنم
بخاطر وجودت که صفای آسمان بهار را دارد
بخاطر قلبت که گستردگی دریای پاک را دارد
و بخاطر دامانت که ما را پروراندو لالایت که نشه خواب را در چشمان ما ریخت
و نگران سرنوشتمان
نگران خوب و بد
نگران خوشحالی و غمها بی پایانمان است
ترا ای مادر، ای روحانی مقدس
ستایش میکنم و در برابر عظمت روح
ودر برابر شکوه رنجهای بی دریغت که
هرگز شکوه ای بهمراه ندارد سر تعظیم فرود آورده و میگویم
مادر! تو فرشته ای
جوابولی از هالند26129
2008-05-15 19:03:14
حکایت

لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بی ادبان . هر چه از ایشان در نظرم نا پسند آمدی از فعل آن پرهیز کردمی ـ

نگوینـــــد از ســـر بازیچـــه حـــــرفی
کــز آن پندی نگیـــــرد صــاحب هــوش
و گـــر صد باب حکمت پیش نـــــــادان
بخــــوانی آیدش بـــازیچـــه در گـــوش

-------
حکایت

دو امیر زاده در مصر بودند یکی علم آمخت و آن دگر مال اندوخت . عاقبه الامر آن یکی علامه عصر گشت و آن دگری عزیز مصرشد. باری توانگر به چشم حقارت در درویش فقیه نظر کرد و گفت: من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مسکنت بمانده است. گفت: ای برادر شکر نعمت باری عزاسمه مرا بیش می باید کرد که میراث پیغامبران یافتم یعنی علم و تو میراث فرعون و هامون یعنی ملک مصر ـ

من آن مـــــورم که در پایـــم بمالنــد
نه زنبــــورم که از دستم بنالنـــــــــد
کجـــا خود شکر این نعـمت گـــذارم
کـــــه زور مـــردم آزاری نــــدارم
جوابولی از هالند26128
2008-05-06 11:19:27
کاش بودم لاله تا جويند در صحرا مرا
کاش داغ دل هويدا بود از سيما مرا
کاش بودم چون کتاب افتاده در کنجی خموش
تا نگردد رو برو جز مردم دانا مرا
کاش بودم همچو عنوانی نشان روزگار
تا نبيند چشم تنگ مردم دنيا مرا
کاش بودم شمع تا بهر نگاه ديگران
در ميان جمع سوزانند سر تا پا مرا
کاش بودم همچو شبنم تا ميان بوستان
بود هر شب تا سحر در دامن گل جا مرا
کاش قدسی از هوا پر ميشدم همچو حباب
تا بهر جا جای ميدادند در بالا مرا
جوابعمر26063
2008-05-02 20:40:30
کيستم من؟ رهنورد آواره و ديوانه يی
داغ مجنونم ز دست بی کسی افسانه يی
نی قبول زاهدم من، نی ز پير می فروش
نی به مسجد راه دادند، نی در آن ميخانه يی
برگ خشکم از درخت آرزو افتاده ام
نی بگلشن راه دادند نی در آتشخانه يی
جوابعمر26035
2008-05-02 20:37:28
آمد نفس صبح و سلامت نرسانيد
بوی تو نياورد و پيامت نرسانيد
يا تو به دم صبح سلامی نسپردی
يا صبحدم از رشک سلامت نرسانيد
من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم
چه سود که بختم سوی بامت نرسانيد
باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
بوی زرۀ غاليه فامت نرسانيد
بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد
زين هر دو ندانم که کدامت نرسانيد
عمريست که چون خاک جگر تشنه ی عشقم
و ايام به من جرعه ی جامت نرسانيد
خاقانی ازين طالع خود کام چه جويی؟
کو چاشنی کام به کامت نرسانيد
نايافتن کام دلت کام دل توست
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانيد
جوابعمر26034
2008-05-02 20:35:43
ای يوسف خوش نام ما، خوش می روی بر بام ما
ای در شکسته جام ما، ای بر دريده دام ما
ای نور ما، ای سور ما، ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما، ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما، نظاره كن در دود ما
ای يار ما عيّار ما، دام دل خمّار ما
پا وا مكش از كار ما، بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل، جان می دهم چه جای دل!
وز آتش سودای دل، ای وای دل ای وای ما
جوابعمر26033
2008-04-22 22:08:44
دوستان عزيز سلام و ادب نثار مینمایم از بار ایزد لاینزال صحت و خوشی استدعا مندم. و شعر مقبول از قهار عاصی را به خا طر خوشی خطر شما انتخاب کرده ام اميد که مقبول قبول تان قرار گيرد.

کبوترهای سبز جنگلی در دوردست از من
سرود سبز می‌خواهند
من آهنگ سفر دارم‌
من و غربت‌
من و دوری‌
خداحافظ گل سوری‌!
و شعر مقبول دیگرش

ملت من

اين ملت من است که دستان خويش را
بر گرد آفتاب کمربند کرده‌است‌
اين مشتهای اوست که می‌کوبد از يقين‌
دروازه‌های بسته ترديد قرن را
ايمان بياوريد!
تنهاترين پيامبر
اينک‌
ملتم‌
با آيه‌های خشم خدا قد کشيده‌است‌
اين ملت من است که تکرار می‌شود
با نام انسان‌
با واژه عشق‌
اين اوست‌، اوست‌، اوست‌
که شيپورهاش را
شيپورهای فتح پيام‌آشناش را
آورده در صدا
بيدار می‌کند
هشدار می‌دهد


اميد مورد قبول دوستداران شعر قرار بگيرد. تشکر از تو جه خردمندانه تان.
جوابولی از هالند25975
2008-04-20 14:05:56
سپاس :

سپاس ای روزگاران جدايی
سپاس ای درد و اندوه نهفته

سپاس ای آرزو های طلايی
شما ای غنچه های نا شکفته

سپاس ای رنج کمبود محبت
تو ای راز به کس هرگز نگفته

سپاس ای راه بی پايان کوشش
سپاس ای دل که در خونی و آتش

سپاس ای انتظار و بيقراری
سپاس ای بردباری بردباری

شما بر جسم شعرم جان دميديد
شما زايندهْ رزم و اميديد

نميدانم زخوشبختی آرام
چه شعری بشکفد ؟ بگذار اين را
بگويد شاعر آزاد فردا

سرود عصرما - فرياد درد است
خروش خشم و غوغای نبرد است

و بانگ آرزومندی انسان
سپاس ای عصر دشوار شگوفان
جوابخالد25963
2008-04-18 15:31:16
از چه ميترسم :

ز من پرسی که آيا از چه ميترسم ؟
من از وجدان فروشان سيه انديشه ميترسم
ز حيوانات درنده
ز انسانی که بی رحم است و حيوان پيشه ميترسم
و اين ترس است يا نفرت ؟
ز توفانی که راه کاروان بندد
ز تندر های آتشزای شب
در بيشه ميترسم

به غم خو کرده ام اما
از آن غم ها
که در جان ميدواند ريشه ميترسم

نميدانم چرا ميترسم از مرده ؟
چرا ميترسم از دل های افسرده
ز چشمانی که بی نور است همچون شيشه ميترسم

و ميترسم
مبادا بچه ها و غنچه ها گردند پژمرده
نديده چهره ی شادی
ز اشک مادران هميشه ميترسم

تو پرسی
ترسد آيا شاعر اميد و آزادی ؟
من از هر کس
که زيبايی هستی را کند نابود ميترسم
و از پدروووووووووووود ميترسم
جوابخالد25956
[1] [2] [3] [4] [»»] 
پيام شما:
آدرس الکترونيکی: نام:
farsi  eng



© 2003-2007 نشريهء آزاد افغانی
كليه حقوق اين سايت متعلق به «افغانستان.رو» ميباشد
نظرات نویسندگان مقالات ممکن است مغایر با موضع اداره سايت باشد
استفاده از مطالب سايت با ذکر ماخذ آزاد است.