[1] [2] [3] [4] [»»] |
2012-03-22 08:24:11 |
سلام دوستان عزیز بنده محمد شریف افشار ازکابل.تشکر ازفکاهیات جالب شما .بسیار خندیدم. |
جواب | محمد شریف افشار |
2012-02-21 23:33:42 |
دوستان کرامی سلام،
در مرز ایران دو تن افغان(لغمانی و کابلی) دستکیر شدند از لغمانی بمراتب پرسیدن: وظیفه ات چیست؟ لغمانی اکیدا جواب میداد: باچاه لخمان، وقتیکه از کابلی پرسیدن وی نیز خودرا کم نیاورده کفت : بادشاۀ کابل٠ قومندان پسته سرحدی امر کرد :هردو را زندانی نموده و فردا تحقیق را ادامه دهد٠
فردا،وظیفه تان چیست؟ لغمانی :باچاۀ لخمان٠
کابلی: تا دیشب شاه کابل از شب کذشته ببعد ملکه لغمان٠ |
جواب | ویس |
2012-02-11 08:25:49 |
از مردی پرسیدند که نماز می خانی گفت نی گفتند که روزه می گیری گفت نی گفتند که افطاری هم نمی کنی گفت آنقدر هم کافر نیستم که افطاری نکنم. |
جواب | نجیب الله از وردگ |
2012-02-06 15:20:57 |
samim: خیلی جالب هست فکاهی شما عزیزان به امید که ادمه پیدا کرده برود |
جواب | علی آقا |
2012-02-05 15:01:11 |
از لغمانی پرسيدند که در عمرت معجزه ديده اي؟ لغمانی در جواب ميگويد بلی چند روز پيش به گلبهار سنتر رفته بود همنيکه نزديک دروازه رسيدم به حکم خدا دروازه خودش باز شد. |
جواب | مفلس خوشال |
2012-01-23 22:21:19 |
سلام سلام دوستا پدرا: توجه.....
میگه یک گاو را می کشتن پرسیدن آخرین آرزویت را بگو:
گفت وقتی مره کشتین پوست مه به ملا بتین گوشت مه به غریبا بتین و شاخ های مه در پس کسی بزنین که این فکاهی را می خواند. |
جواب | بابه قوی مستان |
2012-01-19 16:01:02 |
یک دهاتی ده جهاد رفت خو قومندان امر حمله به دشمن را داد وقت حمله کردن دشمن گوریخت وردکی دوید از مرز او طرف تیر شد ده روی خاک خوده روی بدل انداخت قومندان امد گفت چی میکونی او بچه وردکی گفت قومندان صایب باش که اول ده امی خاک دشمن یک تجاوز کنیم تاتا |
جواب | فاروق |
2012-01-19 15:50:32 |
دهاتی ره گفت که اگه تمام دنیا از تو میبود چی میکدی وی گفت لوده ای هم سوال اس خو کولشه مفروختم امریکا میرفتم تاتا |
جواب | ف وردک |
2012-01-19 10:49:50 |
یک دوزد در نیمه های شب میخواست که مال یک دوکان را دوزدی کند و با اره آهن بری قفل دوکان اره میکرد. ناگهان چوکیدار منطقه خبر شد و از دوزد پرسان کرد که چی میکنی؟
دوزد جواب داد، دول میزنم.
چوکیدار گفت که چی رقم دول است که صدا ندارد.
دوزد گفت صدای این دول فردا برایت معلوم میشه. |
جواب | فهیم |
2011-12-27 16:11:38 |
قيس:
قیس جان سلام,
خوش امدید به این صفحه شوخی.
لغمانی بکابل امده بود و بعد از دراز مدتی ازوی پرسیدند چرا فارسی را نمی اموزد؟
لغمانی: بس اس که یک لغمانی (احمد ظاهر) پاړسی را یاد کدس(فارسی اموخته) که نیم زنهای کابل پشتش دیوانه شده اند ، اکر من هم یاد بکیرم همه زنها دیوانه خواهد شد ،
ارادتمند تان ویس |
جواب | ویس |
2011-12-22 10:34:48 |
به یک حادثه ترافکی ۴۵ نفر کشته و ۵ نفر زخمی شد در نتیجه تحقیغق واضع شد که اثر به شوخی یک وردکی که چشم راننده موتر بسته و سوال میکرد بګو که مه کی هستم |
جواب | Habibullah Bigzadah |
2011-12-21 12:31:57 |
ميگويند: يك طالب در موتر ملي بس بالا شد و چون ديگه بهانه
نيافت به موتروان گفت:كه شما هميشه روز تا شام موتر درايو
ميكنين چطور ميفامي كه اولاد هاي شما از خودتان است و حرامي
نيست در حاليكه هيچ در خانه نيستي؟
موتروان گفت:وقتي كه اولاد هاي ما به دنيا مي آيند تا مدت دو يا
سه سال صبر ميكنيم اگر چهره شان رقم ما بود خوب اگر نبود
روانشان ميكنيم پاكستان تا طالب شوند |
جواب | قيس |
2011-12-21 12:23:27 |
يك افغان در خارج نزد دوكان دار رفته گفت:
9 دانه پوقانه يا (كاندم زد حامله گي) برايم بده دوكاندار پرسيد كه چرا؟ 10 ده دانه نمي گيري او آدم
گفت: بخيالم كه از تو هم ميخاره |
جواب | قيس |
2011-12-21 11:53:42 |
يك لغماني و يك وردكي در راه ميرفتند در اين اثنا گوز لغماني ميره.
وردكي ميگه اوففففف دل و درون تو بچكه گوزت كه اينقدر بد بوي است گويت خو هيچ از خوردن نيست |
جواب | قيس |
2011-12-21 11:27:28 |
سلام قيس استم از كابل
ميگن يك كابلي يك قندهاري و يك وردگي فوت كرده بودند ده او دنيا از خداوند خواهش كردند كه يك فرصت ديگر براي زنده شدن برشان بته خداوند خواهش شان را قبول كرد اما به شرطيكه ديگه ده دنيا مرتكب گناه نشوند كابلي بعد از زنده شدن ده روز اول پشت يك دختره گرفت و مرد وردكي و قندهاري تا چند وخت خوده نگاه كدن تا اينكه يك روز هردويشان ده پارك شهر نو قدم ميزدند كه وردكي يك بيست افغانيگي ره ده زمين ديد خم شد كه بيگيره كه يك دفه قندهاري گفت:بچه خر هم خوده تباه كدي هم مره |
جواب | قيس |
2011-12-21 10:10:23 |
اولين بار است که از اين سايت زيبا ديدن به عمل آوردم بسيار جالب است:پس متوجه:
روزی یک نفر در سرک که نشیب بود قدم میزد و دید که یک موتراز بالا میآید و در تعقیب آن یک نفر میدود شخص ګفت ندو ګیر کده نمیتانی او شخص در حالی که میدوید ګفت دعا کو که ګیر کنم چون دریور موتر خودم هستم |
جواب | حبیب الله |
2011-12-21 08:05:13 |
خری در چشم خود لینز مانده بود و کاکه کاکه در جنگل قدم میزد...
همهء حیوانات طرفش میدیدن...
خر سره بالا کد و صدا زد، چه سیل است ده زندگی تان آهو ره ندیدین؟؟؟
|
جواب | شخبروت ~ |
2011-12-21 08:03:12 |
و... بسيار پریشان و سرگردان بود که صدایی شنید، هرچی بخواهی برایت داده میشود...
و... بلا فاصله صدا کرد... موتر والگا، موتر والگا، موتر والگا...
صدا با تعجب پرسید، سه موتر والگا ره چی میکنی؟؟؟
و... جواب داد، هرسه تا ره میفروشم که یک موتر بنز بخرم... |
جواب | شخبروت ~ |
2011-12-19 11:27:22 |
Seeyar footballer
بسیار جالب بود زیاد خندیدم
|
جواب | سیر |
2011-12-17 08:04:00 |
ُفکاهی در مورد سانسور
میگن یک مرد کل بود. از اینکه همه اوره کل صدا مزدن بسیار به عذاب بود. روزی پیش ملای مسجد رفت گفت ملا صاحب مره از ای غم خلاص کو.
ملا همه ی مردم را خواست و به آنها اعلان کرد. هرکه این مرد را کل صدا کند باید صد افغانی به عنوان جریمه بپردازد.
چند روز این مرد را از ترس جریمه هیچکس کل صدا نمیکرد.
یک روز وقتی این مرد از مسجد بیرون میشد پسر شوخی او را دید، مرد کل با اطمینان خاطر به طرف پسر لبخندی زد و میخاست رد شود.
پسر صدا زد، وی وی استنه خو استی لیکن چی کنم که ده رپه ندارم... |
جواب | شخبروت ~ |
2011-12-17 07:52:06 |
سلام دوستان،
میگن و...* یک دندانش درد میکد.
پیش داکتر رفت و گفت، داکتر صاحب، تمام دندانای مره بکش، بان امو که درد میکنه سگ واری تنها باشه...
* به اثر تقاضای دوستا منم فکاهی خود را سانسور کردم.
|
جواب | شخبروت ~ |
2011-12-14 08:56:06 |
سلام دوستان عزيزمن وتمام مردم افغانستان لطفآ طنز وفکاهايت داخل چوکات را روی اين سايت نشرنمايد چراکه خواهران هم دراين سايت مطالعه دارند
تشکر ازهمه تان |
جواب | ویس محمد عرب |
2011-12-08 00:48:23 |
خیلی فکاهی های جالب بود.بسیارخندیدم نذدیک بودنفسم بندشود.تشکر. |
جواب | بشیراحمد |
2011-11-30 09:56:00 |
گرسنه ماندن یک قاری!
یک روز قاری در یک ختم خبر بود پیش از رفتن به ختم بچه خود را نزد خود خواست وگفت اوبچه وقت نان که شد و همی که دستر خوان ره هموارکدن مره یک چوندی بکن مه میفامم که دستر خوان هموار شده و قت که مردم شروع به خوردن کدن یک چوندی دیگر بیگی اگر تیز تیز میخوردن مره یک چوندی دیگه بکن که مام تیز تیز بخورم.
مراسم ختم تمام شد و وقت نان چاشت شد دستر خوان ره آوردن بچه هم قاری ره یک چوندی کند قاری بمجردیکه غوری در دسترخوان مانده شد قبل از دیگران به لقمه زدن شروع کرد بچیش که شرمیده بود قاری ره چوندی کند که لقمه زدن ره بس کنه قاری فکر کرد که میگه شروع قاری تیز تر لقمه زدن ره شروع کد بچه باز چندی کند که چه میکنی قاری دودسته به خوردن شروع کرد باز بچه یک چندی کند که بس است قاری خوده بروی غوری انداخت و وگفت از خدا بترسین مه گشنه ماندم |
جواب | سوته فلاش از کابل جان |
2011-11-30 09:28:27 |
سگرت کشیدن یک دهاتی!
یکنفر از یک دهاتی پرسید که چرا در پیشروی پدرت سگرت میکشی دهاتی گفت چرا تانک تیل خو نیست که در بیگیره. |
جواب | سوته فلاش از کابل جان |
2011-11-28 10:55:51 |
سلام من اولین بار که از این سایت دندن نمودم بسیار جالب بود |
جواب | شیر خان خانخراب |
2011-11-26 14:31:11 |
بسیا زیاد تشکر از این فکاهی های تان ولی دوستان عزیز فراموش نکنید که همه خواهرا وبرادرانتان این فکاهی های شما دوستان را مخوانند لطفا نذاکتر را مراعات کنید.
بخاطریکه نذاکت را مراعات کنید یک فکاهی میگم
یک نفر از وردکی پرسان کرد که چرا همه گی در باره مردم وردک فکاهی میگن وردکی گفت خیراست تمامش یک خاطره میماند . |
جواب | سروش |
2011-11-20 07:57:15 |
سلام بسیار فکاهیات دلچست و خنده دار داشت و اميد که از اين بهتر خوبتر شود به امید اینکه فکاهیات آموزنده و اخلاقی باشد ..تشکر.خدا حافظ...اسلام الدين ؛نوري؛ |
جواب | اسلام الدين نوری |
2011-11-12 18:24:06 |
سلام من تازه به این سایت آشنا شدم
خیلی سایت جالب و دوست داشتنی است
و در آینده انشااللا من هم سهیم میشوم
تشکر خدا حافظ |
جواب | فهیم |
2011-11-01 11:36:52 |
یک روز سه نفر یک خر را شریکی خریدند دو نفرش سر خر سوار شده بود برای یکیش جای نماند .گفت که من در کجا بنشینم . یک نفر شان دم خر را بالا کرد گفت پرتی خود را در داله . |
جواب | samim |
2011-10-25 14:45:37 |
گاوه کاکا فتیح:
یکروز دو عاشق و معشوق در کنار هم در زیر درخت شیشته بودند بچه به دختر میگفت در چشمهای تو گلها ره میبینم در چشمهای تو ابر ها ره میبینم در چشمهای تو در یا ها ره میبینم در چشمهای تو با غها و......... در همین وقت کا کا فتیح که بسیار مانده و زله بود نزدیک شان آمده بسیار به عجله گفت جان پدر بیبن که در امونجا گاو مه نیست از صبح که میپالم نمیافمشه . |
جواب | سوته فلاش از کابل جان |
2011-10-25 11:00:20 |
برادران لطفآ بيايد که باهم مثل يک برادر زندنگی کنيم با هم با اتفاق و اتحاد زندگی کنيم مثل برادر فرامش کنيد گب های گذشته احمقانه مانند انيکه تو بشتون هستی وتو تاجيک هستی يا توهزاره هستی ما همه برادران و خواهران يکديگر خويش هستيم به خدا اگر هيچ کس بتواند که وطن ما را بسازد تا اينکه خود ما وشما با هم دست بدهيم و وطن زيبا وقشنگ خويش را با دستان خويش بسازيم هيچ افغان واين کا تهنا ونتها به گفتارنمی شود بلکه هر افغان اول از خود شروع بکند مانند اينکه من ارخود شروع کردم نمی خواهم جنگ را نمی خواهم بدبختی را نمی خواهم خقارت را ميخواهم زندگی ازاد و خوش در مملکت خويش با برادران تاجيک هزاره بشتون ازبک وغيره اقوام ساکن افغانستان زندگی کنم
با احترام برادرتان از کابل |
جواب | ارين |
2011-10-24 19:28:24 |
سلام نعمت الله حافد هستم بسيار فکاهيات جالب خنده دار و آموزنده بود اميد که برادران وخواهران افغان نويسنده بيشتر کوشش بکنند که يک نوشته آموزنده داشته باشند
تشکر از زحمت های تان تشکر
خدا حافظ
|
جواب | نعمت الله |
2011-10-23 15:15:31 |
به بهلول گفتند : چرا انقدر پسرت بد قواره است ؟
گفت : شب تاريک، سوراخ باريک، ... منم تنها،
توقع داشتین یوسف کنعان بسازم |
جواب | M.akbar |
2011-10-21 13:52:00 |
دزدی ده خانه یک زن چاق داخل میشه...
از قضا زن چاق دزده گیر میکنه و بالای شکمش میشینه...
زن چاق مزدور خانه را صدا میکنه که او لوده برو پولیسه خبر کو که دزده گیر کدیم...
مزدور میگه که: بی بی حاجی چپلقایم ده زیر دزد است...
ده امی وقت دزد صدا میزنه که حرامی اینه چپلقای مره بپوش، برو زود پولیسه صدا کو... |
جواب | شخبروت ~ |
2011-10-21 13:42:02 |
از وردکی پرسیدند که بزرگترین آرزویت در دنیا چیست؟
جواب داد، آرزو دارم وردک پایتخت شود و هر کس مره دید بگویه اونه بچه کابل!!! |
جواب | شخبروت ~ |
2011-10-20 19:25:18 |
شوخی و افشای راز پنهان
روزی شوهری خواست که با خانمش شوخی کند و او را کمی آزار بدهد. بناً از تشناب به خانمش زنگ زد و با تغیر لهجه گفت: عزیزم خانه هستی ؟
خانمش با وارخطایی گفت: نی بیشرف نیایی که شوهرم ده تشناب اس !!! |
جواب | کاکا زنده دل |
2011-10-19 23:07:51 |
سفید مثل قاز
جوانی در یک مهمانی از قاری که کور و نابینا بود، پرسید: قاری صاحب ! فرنی ميخورین ؟
قاری پرسید: او بیادر ! فرنی چی اس ؟
جوان گفت: فرنی یک نوع غذا به رنگ سفيد اس.
قاری پرسید: سفيد چی رنگ اس ؟
جوان گفت: سفيد مثل قاز واری .
قاری پرسید: او بیادر ! قاز چی است ؟
جوان با تعجب گفت: قاز همو که گردنش مثل عصا چوبیت کج اس.
قاری گفت: نی ! خی گمشکو نمی خورم که ده گلونيم ( گلویم ) بند نمانه !! |
جواب | کاکا زنده دل |
2011-10-16 14:06:35 |
کبی خوشی کبی غم
در یکی از جشنواره های بین المللی سینمایی یکی از سینماگران افغانستانی ضمن صحبت و احوالپرسی از امیتاب بچهن پرسید: زندگی مردم در هندوستان چطور اس ؟
امیتاب بچهن گفت: « کبی خوشی کبی غم ».
سپس خودش رو به سینماگر افغانستانی کرد و پرسید: زندگی مردم و اوضاع کشور شما چگونه هست ؟
سینماگر افغانستانی آه دردناکی از سینه اش بیرون کشید و گفت: بهوت بهوت خراب هی کبی مرمی کبی بم ، ایک طرف انفجار ایک طرف انتحار !!! |
جواب | کاکا زنده دل |
2011-10-15 16:34:07 |
سوداگر خوش باور
روزی دو نفر همباق ها با هم جنگ کرده بودند و به یکدیگر با کلمات بسیار زشت و رکیک فحش میدادند و ناسزا میگفتند. از قضا در همین وقت یک سوداگر دوره گرد از کوچه میگذشت. خانم اولی با دیدن مرد سوداگر خطاب به همباقش گفت: ای همی سامان سوداگر ده ... ( چیزیت ).
خانم دومی با عصبانیت بیشتر گفت: چرا به خودیت نمیگی ؟ سوداگر بیایه و ده پس و پیش خودیت تخته کنه که یک ذره آرام شوی و از جنگ و جتگری بمانی.
سوداگر که یک مرد خوش باور بود و سخنان آن ها را جدی گرفته بود، مدتی انتظار کشید، مگر جنگ و دشنام دادن های آندو تمام نشد و هنوزهم ادامه داشت. بالاخره سوداگر از بسکه طاقتش طاق شده بود با آواز بلند صدا کرد: حالی مه باشم یا بروم ؟!! |
جواب | کاکا زنده دل |
[1] [2] [3] [4] [»»] |