English |  فارسی |  پشتو |  Русский  


صفحه اول/ شعروادبيات
  تاريخ   |   علم وفرهنگ   |   شعروادبيات   |   طنزوفکاهی   |   سياست   |   اقتصاد   |   و...   |
ديدگاه هاي ارائه شده در نوشته هاي ارسالي بيانگر آراي نويسندگان مي باشد و لزوما مبتني بر موافقت ادارهء «فارسی.رو» با اين جهت گيري ها نيست. مسوليت اين نوشته ها مطابق قوانين اداري و جزايي روسيه فدراتيف و نورم هاي حقوقي بين دول منوط به نويسندگان است.
[1] [2] [3] [4] [»»] 
2008-04-17 15:57:18
اگر حتی بين ما فاصله يک نفس است نفس مرا بگير
برای يکی شدن اگر مرگ من بس است نفس مرا بگير
جوابراه گم25947
2008-04-11 10:10:17
نرگس از دروازه بلخ:
سلام
خوشحال شدم که گمشدیته برت یافتم. مه هم بسیار وخت بود همی شعر را میپالیدم. بعد از اینکه یافتمش لطف کردم و در خدمت همگان قرار دادم. و ها اگه دنبال نام مه میگردی خو نمیگم ولی اگر دنبال نام شاعر درد بی زبانی میگردی علامه اقبال لاهوری است به فکرم.
بخاطر اجازه گرفتن بروز کردن این شعر در وبلاگ خود اگر به اجازه ضرورت احساس کردی دنبال اقبال لاهوری برو. ولی در مقابل گرفتن این شعر از مه باید فیشه بتی و او هم آدرس وبلاگ خوت است.

گريستیم
شب را گريستیم سحر را گريستيم
ما گام گام راه سفر را گريستيم

وقتي كه ميزد ند سپيدار باغ را
ما يك بيك صداي تبر را گريستيم

دست و دهان بسته به فرياد آمديم
يعني تمام خون جگر را گريستيم

در سرزمين حادثه و داربست شعر
روز و شب سياه هنر را گريستيم

بر آستان آتش و خاكستر مراد
آيينه دار و آيينه گر را گريستيم

باري ز مرگ و مير چو فارغ شديم ما
ده و ديار خاك به سر را گريستيم

مضمون گريه كم نشد از دور و پيش ما
هرچند كه بلا و بتر را گريستيم

اين شعر زيبا از قهار عاصی هست. و من در جستجوی يک شعر ديگرش هستم که يکبار از زبان خودش در تلويزيون شنيده بودم شايد عنوان شعر بود بيگانه بيگانه است. چون فقط يکبار شنيده بودم درست به خاطرم نيست ولی يک فرد آن چنين بود

بگيرم که جان است و جانانه است خبر دار بيگانه بيگانه است

دوستان عزيز اگر اين شعر را بطور مکمل در ختيار داشته باشند و به من ارزانی کنند لطف بزرگی در حق اين بی نام خواهد بود
تشکر
جوابناممه نميگم25893
2008-04-10 21:11:08
درود دوباره به دوستان مجازی فارسی.رو!

شعر (خمسه) زیبای "درد بی زبانی" را که "نامشانه نمیگن" نوشته اند قبلا بآواز استاد گرامی "ناشناس" شنیده بودم و مدت ها میشد دنبال متن کامل و شاعر آن میگشتم که خوشبختانه امروز درینجا یافتم و به نهان خانه ی کامپیوترم سپردم تا بار بار بخوانم و لذت ببرم و بزودی در وبلاگ خود که در دست ویرایش است (بدون اجازه) نشر خواهم کرد، دوستان آگاه باشند. لطفا شاعر آن را نیز معرفی کنید. ثواب دارد.
ضمنا مخمس سعدی نیز عالی بود. با سپاس.
جوابنرگس از دروازه بلخ25889
2008-04-09 16:43:26
من و دريا
من و دريای طوفان زا
که در ژرفای آن يک شهر نو آيين رويايی است
به آنجا گر رسد انسان
شود خوشبخت جاويدان
کسی انجا نمي گريد
کسی انجا ندارد بيم
نه از فقر و نه از دژخيم
نه زندان هست و زندانبان
نه انسان دشمن انسان
عجب شهر تماشايی است !

و دريا غرق طوفان است
غريو موج هايش -غرش شيران خشم آگين
دمادم ابر ها را ميکشد از آسمان پايين
که بی تاب و خروشان است

شناگر نيستم ِ افسوس
غواصی نميدانم
دل مشتاقم اما تشنه ی آن شهر دريايی است
چه سازم با دل عاصی ؟ نميدانم

اگر يک سو نهم آرامش غمگين ساحل را
به دريا گر زنم دل را
اگر با يک جهش خود را بر امواج افگنم شايد
کنم آسان هزاران کار مشکل را
مگر يک لحظه جانبازی و يکدم جان بدر بردن
نباشد بهتر از يک عمر با حسرت بسر بردن ؟
و تا خورشيد و آب و آسمان باشد
نفس در سينه و در تن توان باشد
زنم بر آب و آتش خويش را بيش از توانايی
برای ديدن آن شهر دريايی .
جوابخالد25881
2008-04-07 21:26:03
اي كه از كلك هنر نقش دل انگيز خدايي .... حيف باشد مه من كين همه از مهر جدايي

گفته بودم جگرم خون نكني باز كجايي .... من ندانستم از اول كه تو بي مهر و وفايي
عهد نابستن از آن به، كه ببندي و نپايي

مدعي طعنه زند در غم عشق تو زيادم .... وين نداند كه من از بهر غم عشق تو زادم

نغمه بلبل شيراز نرفته است ز يادم .... دوستان عيب كنندم كه چرا دل به تو دادم
بايد اول به تو گفتن كه چنين خوب چرايي

تير را قوت پرهيز نباشد زنشانه .... مرغ مسكين چه كند گر نرود در پي دانه

چشم عاشق نتوان بست به افسون و فسانه .... اي كه گفتي مرو اندر پي خوبان زمانه
ما كجائيم در اين بحر تفكر تو كجايي

تا فكندم به سر كوي و فارخت اقامت .... عمر بي دوست فدايت شد و با دوست عدايت

سرو جان و زر و جاهم همه گو رو به سلامت .... عشق و درويشي و انگشت نمايي و ملامت
همه سهل است تحمل نكنم بار جدايي

درد بيمار نپرسند به شهر تو طبيبان .... كس ندارد در اين شهر سر تيمار غريبان

نتوان گفت غم از بيم رقيبان به حبيبان .... حلقه بر در نتوانم زدن از بيم رقيبان
اين توانم كه بيايم سركويت به گدايي

گرد گلزار رخ توست غبار خط ريمان .... چو نگارين خط تذهيب به ديباچه قرآن

اي لبت آيت رحمت دهنت نقطه ايمان .... آن نه خال است و زنخدان و سر ذلف
كه دل اهل نظر برد كه سري است خدايي

هر شب هجر برآنم كه اگر وصل بجويم .... همه چون ني به فغان آيم و چون چنگ به مويم

ليك مدهوش شوم چون سر زلف تو ببويم .... گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايي

چرخ امشب كه به كام دل ما خواسته گشتن .... دامن وصل تو نتوان به رقيبان تو هشتن

نتوان از تو براي دل همسايه گذشتن .... شمع را بايد از اين خانه برون بردن و كشتن
تا كه همسايه نداند كه تو در خانه مايي

سعدي اين گفت و شد از گفته خود باز پشيمان .... كه مريض عشق تو هدر گويد و هذيان

به شب تيره نهفتن نتوان ماه درخشان .... كشتن شمع چه حاجت بود از بيم رقيبان
پرتوي روی تو گويد كه تو در خانه مايي

نرگس مست تو مستوري مردم نگزيند .... دست گلچين نرسد تا غنچهْ از شاخ تو چيند

جلوه كن جلوه كه خورشيد به خلوت ننشيند .... پرده بردار كه بيگانه خود آن روي نبيند
تو بزرگي و در آينه كوچك ننمايي

نازم آن سر كه چو گيسوي تو در پاي تو ريزد .... نازم آن پاي كه از كوي وفاي تو نخيزد

سعدي آن نيست كه هرگز ز كمند تو گريزد
كه بدانست كه در بند تو خوشتر ز رهايي
جوابخالد25869
2008-04-07 10:54:09
عجب صبري خدا دارد ....
عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم
همان یك لحظه اول ،
كه اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهان را با همه زیبایی و زشتی ،
برروی یكدگر ، ویرانه میكردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
كه در همسایه‌ي صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،
بر لب پیمانه میكردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم ،
كه میدیدم یكی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه‌ي رنگین
زمین و آسمان را
واژگون مستانه میكردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
نه طاعت میپذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز كرده ،
پاره پاره در كف زاهد نمایان ،
سبحه صد دانه میكردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یكی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را كوه به كوه ،
آواره و دیوانه میكردم
عجب صبری خدا دارد !
اكر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه میكردم
جب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
بعرش كبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا كه میدیدم عزیز نابجا ، ناز بر یك ناروا گردیده خواری میفروشد ،
گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه میكردم
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم
همین بهتر كه او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتكاریهای
این مخلوق را دارد ،
وگرنه من بجای او چو بودم
یكنفس كی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه میكردم
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !
جوابخالد از بهارستان25863
2008-04-06 14:09:23
پيام اول درس هايی از زندگی بود خيلی جالب وجذاب بود که من اين قدر توی اينترنت می چرخم تا حالا اين چنين پيام های زيبايی نخوانده بودم
اميدوارم از هميشه زيبا وزيباتر شود
جوابهدی25861
2008-04-04 19:02:09
هنر گام زمان

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است .... ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری ... دانی که رسیدن هنر گام زمان است
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود ... دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند ... بس تیر که در چله این کهنه کمان است
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود ... گنجی است که اندر قدم راهروان است.
جوابناممه نميگم25836
2008-04-04 19:01:04
سوتک

نمیدانم پس از مرگم چه خواهم شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم گرم و خمودش را
فشارد بر گلویم سخت
*و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدینسان بشکند دائم سکوت مرگبارم را


جوابناممه نميگم25835
2008-04-04 18:53:34
درد بی زبانی

به بحر رفتم و گفتم به موج بي تابي ....هميشه در طلب استي چه مشكلي داري؟
هزار لولو لالاست در گريبانت ... درون سينه چو من گوهر دلي داري؟
تپيد و از لب ساحل رميد و هيچ نگفت!

به كوه رفتم و پرسيدم اين چه بي دردي است؟ ... رسد به گوش تو آه و فغان غم زده اي؟
اگر به سنگ تو لعلي چو قطره خون است ... يكي در آ به سخن با من ستم زده اي
به خود خزيد و نفس در كشيد و هيچ نگفت !

ره دراز بريدم ز ماه پرسيدم ... سفر نصيب ، نصيب تو منزلي است كه نيست؟
جهان ز پرتو سيماي تو سمن زاري است ... فروغ داغ تو از جلوه دلي است كه نيست؟
سوي ستاره رقيبانه ديد و هيچ نگفت !

شدم به حضرت يزدان گذشتم از مه و مهر ... كه در جهان تو يك ذره آشنايم نيست
جهان تهي ز دل و مشت خاك من همه دل ... چمن خوش است ولي در خور نوايم نيست
تبسمي به لب او رسيد و هيچ نگفت !!
جوابناممه نميگم25833
2008-04-03 11:29:32
درس هایی برای زندگی

1 اعتماد سازی سالها بطول می انجامد، اما ممكن است در عرض چند ثانیه از میان برود.

2 در این دنیا اهمیت ندارد كه چه چیزهایی دارید، بلكه این مهم است كه چه كسی را در زندگی خود دارید.

3 هنگامی كه خود را با دیگران مقایسه میكنید در واقع ارزش وجودی خود را زیر سوال میبرید. ما همگی افرادی بی همتا و منحصر بفرد میباشیم.

4 شما میتوانید كاری را در یك لحظه انجام دهید كه تا پایان عمر موجب پشیمانی و اندوه شما گردد.

5 برای رسیدن به شخص آرمانی و ایده آل خودتان به روندی مادام العمر نیاز است.

6 با بهره گیری از فرصتهاست كه ما شجاعت را می آموزیم.

7 یا باید رفتار و نگرش خود را كنترل كنید و یا آنكه تحت فرمان رفتار خود در خواهید آمد.

8 ما نسبت به كرده خود مسئول میباشیم، صرفنظر از اینكه چگونه آن را توجیه كنیم.

10 قهرمانان افرادی هستند كه عملی را كه میبایست انجام پذیرد را انجام می دهند، صرفنظر از پیامدهای آن.

11 پول ابزاری نامناسب برای امتیاز دهی میباشد.

12 میزان كمال و پختگی به نوع تجارب و میزان درس گیری شما از آن تجارب بستگی دارد و نه به میزان سن شما.

13 این با خارج گشتن از محدوده آسایش است كه ما رشد میكنیم.

14 هر مقدار هم كه دوست شما خوب باشد، بر خی اوقات احساسات شما را جریحه دار خواهد كرد، و شما باید وی را مورد بخشش قرار دهید.

15 این تنها كافی نیست كه دیگران را مورد بخشش قرار دهید، برخی اوقات شما خودتان را هم باید ببخشید.

16 هر اندازه هم كه قلب شما شكسته شده باشد، جهان برای اندوه شما از حركت نخواهد ایستاد.

17 پیشینه و شرایط شما قطعا در آنچه كه هستید تاثیر گذار بوده اند، اما شما در شكل گیری شخصیت آینده خود مسئول میباشید.

18 دو فرد ممكن است به یك چیز واحد و كاملا یكسان نگاه كنند و چیزهایی كاملا متفاوت ببینند.

19 كیفیت ارتباط برقرار كردن شما تعیین كننده كیفیت زندگی شما خواهد بود.

20 شما قادر هستید به هر چه كه میخواهید برسید، بشرط آنكه ایمان داشته باشید كه استحقاق آن را دارید و وقت، انرژی و ذهن خود را وقف آن كنید.

21 شما می باید اهداف خود را بر اساس خواسته های خود تعیین كنید، و نه خواسته های دیگران.

22 زندگی در گذشته و آینده از زندگی امروز شما می كاهد.

23 اگر تناسب اندام خود را حفظ نكنید در دراز مدت تاوان آن را خواهید پرداخت.

24 در هر كجا از عرصه زندگی كه شما برای آن انرژی صرف نمیكنید، زیان خواهد دید.

25 شما قادر نمیباشید دیگران را وادار كنید تا شما را دوست داشته باشند، تنها كاری كه میتوانید انجام دهید آنست كه فردی دوست داشتنی گردید.

26 اگر شما از انتظارات و نیازهای خود به دیگران چیزی نگویید، تنها چیزهایی را كه آنها حدس میزنند شما به آن نیاز دارید را در اختیارتان قرار خواهند داد. و این ممكن است با خواسته های شما بسیار متفاوت باشد.
جوابمجروح25822
2008-04-02 15:02:26
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت.
جوابمجروح25815
2008-03-29 20:17:36
بـــداغ نا مـــرادی سوختم ای اشــک طــوفــانی
به تنگ آمد دلم زین زندگی ای مـــرگ جولانـی
در این مکتب نمی دانم چه رمزی مهملــم یـارب
که نی معنی شدم نی نامه و نـــی زیب عنــوانی
از این آزادگی بهتر بود صد ره به چشم مــــــن
صدایی شیــون زنجیــر و قید کنــج زنـــــدانــی
به هروضعیکه گردون گشت کام من نشد حاصل
مگر این شام غم را مرگ ســـازد صبح پایانـــی
جـــوانی سلب گشت و حیف کمـــال جـوانـی هم
یکایک محو شد مانند اعــــلام پــــریشـــانـــــــی
ز یک جو منت این ناکسان بــــردن بــود بهـتــــر
که بشکافم بمشکل صخره سنگی را بمــژگــانــی
گنــــاهم چیست گــردونم چــرا آزرده میــــــدارد
ازین کاسه گدا دیگر چه جستـــم جــز لب نـــانی

استاد خلیل الله خلیلی
جوابمجروح25791
2008-03-29 20:12:26
بـــــر خاطر آزاده غبـــاری ز کســم نیست
سرو چمنم شکوه یی از خار و خسم نیسـت
از کوه تو بـــی نالـــه فریـــــاد گــــذشتـــم
چــون قافله عمـــــر نوای جــرســم نیست
افسرده تـــــرم از نفس بــــــاد خــــزانـــی
کــان نو گل خندان نفسی هم نفســــم نیسـت
صیاد ز پیش آیــــد و گــرگ اجل از پــــی
آن صید ضعیفم که ره پیش و پســــم نیسـت
بی حاصلی وخواری من بین که درین بـاغ
چــون خار بدامان گلی دستـــرســـم نیسـت
از تنگـــدلی پـــاس دل تنــــــگ نــــــدارم
چنــدان کشم اندوه کــه اندوه کشـــم نیسـت
امشب رهی از میکــده بیــــرون ننهم پـای
آزردهء دردم دو ســــه پیمــانه بسـم نیست
جوابمجروح25790
2008-03-28 02:25:52
« هر پنج »

بر قًصــدِ دلم صف زده بر رویتــــو هر پنج
خال و خــط و چشم و مژه، ابرویتو هر پنج
ظلــم و ستـــم و جـــور جفا، قهر به عـاشق
باشـــد شب و روز ای صنما خویتو هر پنج
سرو و الـــف و طــوبی و شمشاد و صنوبر
دل باختـــۀ قــــامت دلجـــــوی تو هر پنـــج
تُنــگِ عســل و شـربت و نقل و شکر و قند
بیـــــقدر به پیش لبِ نیـــکویتـــو هــر پنج
اهل یمـــن و روم و ری و بصـــره و بغداد
باشـــند شب و روز دعـــــاگوی تو هر پنج
گردون و هلال و قزح و رحمت و محراب
هستنــــد به تعظیـــم دو ابرویتـــو هر پنـج
جوابنرگس از ام البلاد25785
2008-03-28 02:21:12
برادر عزیزم «مجروح»!

سپاس ازینکه اشعار زیبایی مینویسید.
ولی در رابطه به یکی از نوشته های اخیرتان میخواهم چیزی بپرسم: آیا به نظر خود شما شعری که نوشتید «باز آی و کنارم بنشین...» از نگاه وزن مشکلی ندارد؟ این تنها نظر شخصی من است. چون من نتوانستم (مخصوصا دو مصرع آنرا) روانتر ازانچه که هست بخوانم (شاید خواننده گان دیگر هم با چنین مشکلی روبرو شده باشند). البته این بدان معنی نیست که خدا نخواسته قصد اهانت یا بی احترامی داشته باشم.
لطفا خود تان دوباره مرور کنید!
جوابنرگس از ام البلاد25784
2008-03-24 10:26:44
تـــــا ز میخانـــه و می نام و نشان خــــواهد بود
سر مــــا خاک ره پیــر مغان خــواهـــد بــــــود
حلقـــه پیـــر مغان از ازلــــم در گـــــوش است
بر همـــانیم که بودیــــم و همان خــواهد بــــــود
بر سر تـــربت ما چــــون گذری همـــت خــواه
که زیـــارتگه رندان جهــــــان خــــــواهد بـــود
بــرو ای زاهد خود بین کـــه زچشم مـــن و تــو
راز این پــرده نهانست و نهـــــــان خــواهد بـود
تــرک عاشق کش من مست بیرون رفت امـروز
تا دگــر خون که از دیده روان خــواهد بـــــــود
چشمم آنـــدم کــه ز شوق تو نهنـــد سر به لحــد
تا دم صبــح قیـــامت نگـــران خــــــواهــد بــود
بخت حافظ گــر ازین گونــه مــدد خــواهد کـرد
زلف معشوقـــه بدست دگــــران خــــواهــد بود
جوابمجروح25762
2008-03-24 10:16:04
باز آی کنارم بنشین تا به تو گویم
آن را که به صد نامه و دفتر نتوان گفت
حاشا چه نیازی به سخن زانکه نگاهم
گوید آنرا که نشاید به زبان گفت
دور از تو در این خانه شادی کش و خاموش
روزان و شبانم همه آئینهء غم بود
ای هستهء هستی امید نهد نیستی من
بعد از تو وجودم نمی از ابر الم بود
جوابمجروح25761
2008-03-22 17:46:20
سلام دوستان. همکار جدید شما قیس جان وصال از کابل. مرا خوش امدید میگن؟
سال نو مبارک. خبر جدید/ رنگ سال پستیی است.

می گن یه روز لیلی واسه مجنون پیغام فرستاد که انگار خیلی دوست داری منو ببینی ؟ اگه نیمه شب بیای بیرون شهر ، کنار فلان باغ ، منم می یام تا ببینمت. مجنون که شیفته دیدار لیلی بود ، چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست. ولی مدتی که گذشت خوابش برد. نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید ، از کیسه ای که به همراه داشت ، چند مشت گردو برداشت و ریخت تو جیبهای مجنون و رفت. مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود، آهی کشید وگفت : ای دل غافل یار آمد وما در خواب بودیم . و افسرده و پریشون برگشت به شهر. در راه یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی؟ و وقتی جریان را شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه ! آخه نشونه اینه که لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره ! دلیل اول این که : خواب بودی وبیدارت نکرده ! و به طورحتم به خودش گفته : اون عزیز دل من که تو خواب نازه ، پس چرا بیدارش کنم ؟ و دلیل دوم اینکه :وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت ، پس برات گردو گذاشته تا بشکنی و بخوری! مجنون سری تکان داد و گفت : نه! اون می خواسته بگه : تو عاشق نیستی! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد! تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی! آره عزیز دلم باید حواسمون رو جمع کنیم . نکنه خوابمون ببره ! نکنه فرصتها رو از دست بدیم. نکنه وقتی بیدار بشیم که دیگه کار از کار گذشته باشه ! و باید بدونیم ، هر ثانیه از زندگی ما لحظه ای بی نظیر و تکرار نشدنیه. و از اون لحظه های ناب ، بهترین استفاده رو ببریم. پس بیا از همین لحظه شروع کنیم.
جوابقیس وصال25752
2008-03-22 00:36:56
خانه ات کـــابل است هلمند است؟
دل به دیـــدارت آرزومــــند است
خنــده کن کاین دلــی که من دارم
سخت محتاج یک شکر خند است
بلــخ مـــال تو قـــــندهار از مــن
بیـــن ما صــد هزار پیـــوند است
پشت این خال و خط چه میگردی
هر کجـــا دل رود سمــرقند است
گفـــت شکــــر فروش شهر مزار
جان من! پارســی همان قند است
فـــارســـی بانـــــوی غزل ها را
آسمــــانی تـــرین گــــلوبند است
دل غریبــــانه میشـــکست دریغ
کـــس ندانســت قیمتش چند است

*** *** *** *** ***

تماشــایی ترین تصـــویر دنیا مــیشوی گاهی
دلم می پاشد از هم بسکه زیبا میــشوی گاهی
حضور گاهگاهت بازی خورشید با ابر است
که پنهان میشوی گاهی و پیدا مـیشوی گاهی
به ما تا میرسی کج مـیکنی یکباره راهت را
ز ناچاریست گر همصحبت ما میشوی گاهی
دلت پاک اســـت اما با تمـــام ســـادگی هایت
به قصد عـــاشق آزاری معمــا میشوی گاهی
تو را از سرخی سیب غزلهایم گریزی نیست
تو هم مـانند « آدم » زود اغوا میشوی گاهی
جوابنرگس25746
2008-03-20 19:15:50
مبادا آتشفشان بنشيند از جوش
مبادا عشق ها گردند فراموش
بيا تا آخرين آتش افروزيم
که ننگين است مرگ سرد و خاموش
جوابمجروح25732
2008-03-20 18:56:40
سال نو و بهار نو را به تمام خواننده گان و کافهً ملت افغان تبریک عرض نموده و آرزو دارم سال نو سال پر میمنت برای فرد فرد مردم افغانستان باشد.
جوابصوفی غلام محمد (مجروح )25731
2008-03-17 18:14:00
مرا می خواستی تا شاعری را
ببینی روز و شب دیوانه ی خویش
مرا می خواستی تا در همه شهر
ز هر کس بشنوی افسانه ی خویش
مرا می خواستی تا از دل من
بر انگیزی نوای بی نوایی
به صد افسون دهی هر دم فریبم
به دل سختی کنی بر من خدایی
مرا می خواستی تا در غزل ها
تو را زیباتر از مهتاب گویم
تنت را در میان چشمه ی نور
شبانگاهان مهتابی بشویم
مرا می خواستی تا نزد مردم
تو را الهام بخش خویش خوانم
به بال نغمه های آسمانی
به بام آسمان هایت نشانم
مرا می خواستی تا از سر ناز
ببینی پیش پایت زاریم را
بخوانی هر زمان در دفتر من
غم شب تا سحر بیداریم را
تو را می خواستم تا در جوانی
نمیرم از غم بی همزبانی
غم بی هم زبانی سوخت جانم
چه می خواهم دگر زین زندگانی؟
جوابمجروح25714
2008-03-16 20:00:46
در گذر گاه زمان
خيمه شب بازي دهر
باهمه تلخي و شيريني خود ميگذرد
عشق ها ميميرند
رنگ ها رنگ دگرميگيرند
اين فقط خاطره هاست
كه چه شيرين و چه تلخ
دست ناخورده به جا ميمانند
جوابمجروح25706
2008-03-16 09:34:36
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کرده​ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
جوابمجروح25704
2008-03-16 09:05:24
پنــــداشتم همیشــه گل خـــــاطر منــــی
عشق منــی امید منــــی دلبــــر منـــــی
پنـــداشتم که از پی تنهــائی و سکـــوت
از عمــر آنچه مانده بجــــا در بر منـی
پنتداشتم نگــاه تو پیــــــک محبت است
شوق منــــی نشاط منـــی ساغـر منــی
جوابمجروح25703
2008-03-10 11:17:48
به او گفتند شاعر را بيازار
كه شاعر در جهان ناكام بايد
چو بيند نغمه سازي رنج بسيار
سخن بسيار نيكو مي سرايد
به او آزار دادن ياد دادند
بناي عمر من بر باد دادند
از آن پس ماه من نا مهربان شد
ز خاطر برد رسم آشنايي
غم من ديد و با من سر گران شد
مرا بگذاشت با رنج جدايي
مرا در رنج دادن سخت جان ديد
جفا را لاجرم از حد فزون كرد
فغان شاعر آزرده نشنيد
دل تنگ مرا درياي خون كرد
چنان از بي وفايي آتش آفروخت
كه سر تا پاي مرغ نغمه خوان سوخت
نگفتندش كه درد و رنج بسيار
دمار از روزگار دل درارد
دل شاعر ندارد تاب آزار
كه گاه از شوق هم جان مي سپارد
بدين سان خاطر ما را شكستند
زبان نغمه ساز عشق بستند
جوابمجروح25665
2008-03-10 10:26:18
ای خرم از فراق رخت لاله زار عمر
بازآ که ريخت بی گل رويت بهار عمر
بی عمر زنده ام من و زين بس عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر
جوابمجروح25664
2008-03-02 19:01:13
ازدواج در ضرب ‌المثل ‌های جهان
١) هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت كن تا با چشم هایت. (ضرب المثل آلمانی)
٢) مردی كه به خاطر”پول” زن می گیرد، به نوكری می رود. (ضرب المثل فرانسوی)
۳) لیاقت داماد، به قدرت بازوی اوست. (ضرب المثل چینی)
۴) زنی سعادتمند است كه مطیع ”شوهر” باشد. (ضرب المثل یونانی)
٥) زن عاقل با داماد ”بی پول” خوب می سازد. (ضرب المثل انگلیسی)
٦) زن مطیع فرمانروای قلب شوهر است. (ضرب المثل انگلیسی)
٧) زن و شوهر اگر یكدیگر را بخواهند در كلبه ی خرابه هم زندگی می كنند. (ضرب المثل آلمانی)
٨) داماد زشت و با شخصیت به از داماد خوش صورت و بی لیاقت. (ضرب المثل لهستانی)
٩) دختر عاقل، جوان فقیر را به پیرمرد ثروتمند ترجیح می دهد. (ضرب المثل ایتالیایی)
١٠) داماد كه نشدی از یك شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم گشته ای.(ضرب المثل فرانسوی)
١١) دو نوع زن وجود دارد؛ با یكی ثروتمند می شوی و با دیگری فقیر. (ضرب المثل ایتالیایی)
١٢) در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه كن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقیق كن. (ضرب المثل آذربایجانی)
١٣) برا ی یافتن زن می ارزد كه یك كفش بیشتر پاره كنی. (ضرب المثل چینی)
١٤) تاك را از خاك خوب و دختر را از مادر خوب و اصیل انتخاب كن. (ضرب المثل چینی)
١٥) اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شكمش را در دست بگیر. (ضرب المثل اسپانیایی)
١٦) اگر زنی خواست كه تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج كن اما پولت را از او دور نگه دار. (ضرب المثل تركی)
١٧) ازدواج مقدس ترین قراردادها محسوب می شود. (ماری آمپر)
١٨- ازدواج مثل یك هندوانه است كه گاهی خوب می شود و گاهی هم بسیار بد. (ضرب المثل اسپانیایی)
١٩) ازدواج، زودش اشتباهی بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است. (ضرب المثل فرانسوی)
٢٠) ازدواج كردن وازدواج نكردن هر دو موجب پشیمانی است. (سقراط)
٢١) ازدواج مثل اجرای یك نقشه جنگی است كه اگر در آن فقط یك اشتباه صورت بگیرد جبرانش غیر ممكن خواهد بود. (بورنز)
٢٢) ازدواجی كه به خاطر پول صورت گیرد، برای پول هم از بین می رود. (رولاند)
٢٣) ازدواج همیشه به عشق پایان داده است. (ناپلئون)
٢٤) اگر كسی در انتخاب همسرش دقت نكند، دو نفر را بدبخت كرده است. (محمد حجازی)
٢٥) انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست، ولی می توانیم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب كنیم. (خانم پرل باك)
٢٦) با زنی ازدواج كنید كه اگر ”مرد” بود، بهترین دوست شما می شد. (بردون)
٢٧) با همسر خود مثل یك كتاب رفتار كنید و فصل های خسته كننده او را اصلاً نخوانید. (سونی اسمارت)
٢٨) برای یك زندگی سعادتمندانه، مرد باید ”كر” باشد و زن ”لال”. (سروانتس)
٢٩) ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ”شجاعت”می خواهد. (كریستین)
٣٠) تا یك سال بعد از ازدواج، مرد و زن زشتی های یكدیگر را نمی بینند. (اسمایلز)
٣١) پیش از ازدواج چشم هایتان را باز كنید و بعد از ازدواج آنها را روی هم بگذارید. (فرانكلین)
٣٢) خانه بدون زن، گورستان است. (بالزاك)
٣٣) تنها علاج عشق، ازدواج است. (آرت بوخوالد)
٣٤) ازدواج پیوندی است كه از درختی به درخت دیگر بزنند، اگر خوب گرفت هر دو ”زنده” می شوند و اگر ”بد” شد هر دو می میرند. (سعید نفیسی)
٣۵) ازدواج عبارتست از سه هفته آشنایی، سه ماه عاشقی، سه سال جنگ و سی سال تحمل! (تن)
٣٦) شوهر ”مغز” خانه است و زن ”قلب” آن. (سیریوس)
٣٧) عشق، سپیده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق. (بالزاك)
٣٨) قبل از ازدواج درباره تربیت اطفال شش نظریه داشتم، اما حالا شش فرزند دارم و دارای هیچ نظریه ای نیستم. (لرد لوچستر)
٣٩) مردانی كه می كوشند زن ها را درك كنند، فقط موفق می شوند با آنها ازدواج كنند. (بن بیكر)
٤٠) با ازدواج، مرد روی گذشته اش خط می كشد و زن روی آینده اش. (سینكالویس)
٤١) خوشحالی های واقعی بعد از ازدواج به دست می آید. (پاستور)
٤٢) ازدواج كنید، به هر وسیله ای كه می توانید. زیرا اگر زن خوبی گیرتان آمد بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار یك همسر بد شوید فیلسوف بزرگی می شوید. (سقراط)
٤٣) قبل از رفتن به جنگ یكی دو بار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا كن. (یكی از دانشمندان لهستانی)
۴۴) مطیع مرد باشید تا او شما را بپرستد. (كارول بیكر)
٤٥) من تنها با مردی ازدواج می كنم كه عتیقه شناس باشد تا هر چه پیرتر شدم، برای او عزیزتر باشم. (آگاتا كریستی)
٤٦) هر چه متأهلان بیشتر شوند، جنایت ها كمتر خواهد شد. (ولتر)
٤٧) هیچ چیز غرور مرد را به اندازه ی شادی همسرش بالا نمی برد، چون همیشه آن را مربوط به خودش می داند. (جانسون)
٤٨) زن ترجیح می دهد با مردی ازدواج كند كه زندگی خوبی نداشته باشد، اما نمی تواند مردی را كه شنونده خوبی نیست، تحمل كند. (كینهابارد)
٤٩) اصل و نسب مرد وقتی مشخص می شود كه آنها بر سر مسائل كوچك با هم مشكل پیدا می كنند. (شاو)
٥٠) وقتی برای عروسی ات خیلی هزینه كنی، مهمان هایت را یك شب خوشحال می كنی و خودت را عمری ناراحت ! (روزنامه نگار ایرلندی)
٥١ ) هیچ زنی در راه رضای خدا با مرد ازدواج نمی كند. (ضرب المثل اسكاتلندی)
٥٢ ) با قرض اگر داماد شدی با خنده خداحافظی كن. (ضرب المثل آلمانی)
٥٣ ) تا ازدواج نكرده ای نمی توانی درباره ی آن اظهار نظر كنی. (شارل بودلر)
٥٤ ) دوام ازدواج یك قسمت روی محبت است و نُه قسمتش روی گذشت از خطا. (ضرب المثل اسكاتلندی)
٥٥ ) ازدواج پدیده ای است برای تكامل مرد. (مثل سانسكریت)
٥٦ ) زناشویی غصه های خیالی و موهوم را به غصه نقد و موجود تبدیل می كند. (ضرب المثل آلمانی)
٥٧ ) ازدواج قرارداد دو نفره ای است كه در همه دنیا اعتبار دارد. (مارك تواین)
٥٨ ) ازدواج مجموعه ای ازمزه هاست هم تلخی و شوری دارد. هم تندی و ترشی و شیرینی و بی مزگی. (ولتر)
٥٩ ) تا ازدواج نكرده ای نمی توانی درباره آن اظهار نظر كنی. (شارل بودلر)
جوابارجمند25629
2008-02-15 13:59:19
زمين راعاشقت كردي هوارا عاشقت كردي

و هرچه بود بين اين دوتا را عاشقت كردي

گلت وقتي كه حاظرشدخدا لبخند زد يعني

زبس زيبا شدي حتي خدارا عاشقت كردي

به خودمي بالم ازعشقت ولي همواره مي پرسم

چه درما يافتي آيا كه ما را عاشقت كردي

نه تنها من،نه تنهااو،نه تنهاشاعران حتي

غزل را ،بيت هارا،واژه راعاشقت كردي

سپس عشق توازواژه به مطلب سازناخن زد

وبعداز آن دو ر مي فاسل لا راعاشقت كردي

به وقت خواندنت بي اختيارازبغض سرشارم

تو حتي بغض را حتي صدا را عاشقت كردي.

جوابمجروح25511
2008-02-14 10:26:56
نوعروسی ز صفا گفت : شبی با داماد
نام این مه چه کسی ماه عسل بنهاد است
گفت : داماد به لبخند جوابش که این ماه
ماه غسل است ولی نقطه آن افتاده است


حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکده ها با دف و نی ترسایی :
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی


آمد رمضان نه صاف داریم نه درد
وز چهره ما گرسنگی رنگ ببرد
درخانه ماچوخوردنی چیزی نیست
ای روزه برو ورنه ترا خواهم خرد
جوابمفلس خوشحال25497
2008-02-10 08:57:47
شبی سرد است و من افسرده
راهی دوری است و پایی خسته
تیره گی است و چراغی مرده
میکنم تنها از جاده عبور
دور ماندند از من آدم ها
سایهً از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر! سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من . لیک . غمی غمناک است
جوابمجروح25461
2008-02-05 20:53:55
زمستان

زمستان خیلی زود آمد هوایت برف آلود است!
کماکان دوستت دارم اگرچه جاده مسدود است

کماکان می نویسم دردل مهتاب نامت را
علی الرغم که آتش بازیهایت نیز مشهود است

همین امشب برایت فال حافظ دیدم و میگفت
"مبارک باشد اوضاع شما درحال بهبود است

قرارتان اگر پرواز درخواب خدا باشد
کمی تعجیل می باید، که فرصت خیلی محدود است"

ولی صرف نظر ازفال حافظ ، یادتان باشد
که مثل من کسی خدمت گزارت، خیلی معدود است

خدا را باتمام فامیلش نذر سرت کردم
برای بال پروازت بگو دگر چه کمبود است؟

**

فضای آبیی پرواز میخواند ترا درخود
دوبال ازهم رهاکن درهمین فرصت که موجود است


Az Miran
جوابherawi25434
2008-01-28 19:11:42
هــر که پیمان بست با رب ودود
شد رها از بنــد شیطان عنــــود

دل چـو عاشق بر جمال یار شد
خانـــــه دل خالی از اغیــار شد

گر ترا میـــلی سوی غیـری بود
مانع وصــــل تو در این ره شــود

دل جــــدا کن از کهان و از مهـــان
شو رها ازقید مال و خویش و جان

حب فرزنــــد و زن و سیم و زرت
ای برادر تا کـــــــه باشد در برت

حب حــــق ناید ترا در جان و تن
این سخن را نیک بشنو تـو زمن

خواهی ار دانی که عشق بیریا
می رساند عاشقش را بر سما

" بر حسین و حالت او کن نظر "
تا بـدانی معنی عشق ای پسر

روز عاشـــــــــــــورا زمین کربلاء
جلوه گاه عشق محبوب خــــدا

شاهـــــــــــد سربازی و ایثار او
هم بیابان هم محب و هم عدو

نیزه و شمشیر و تیر و خون و خاک
بر زبان دارند سخن زان عشق پاک

یک طــــرف افتاده جسم اکبرش
طرف دیگر غرق در خون اصغرش

پیکـــر بیدست شبـــل مـــرتضی
جسم بی رأس عزیــــــز مجتبی

گریــــــــــه های زینب بی یاورش
ناله هــــــــای کودکان دور و برش

عابد بیمــــــــــــــار انــــدر تاب و تب
وز عطش بین دخترش خشکیده لب

جملۀ انصارش اندر خاک و خـــــون
قامت زینب زغم گشته نگــــــــون

لیک آن شهباز گــــــردون باز عشق
شد به ساز عاشقی دمساز عشق

زد به طبل عشق و از جان در گذشت
رو سوی میدان نهاد آن حـــق پرست

دست بر شمشیر و بر دل این نـــــوا
کی خدا وی خالق ارض و سمـــــــاء

خواستی اکبر دهم در راه تــــــــــــو
خود بگردم واله و شیدای تــــــــــــو

اصغـــــــرم در خون خود غلطان شود
قاسمم در راه تو قـربان شــــــــــــود

دست عبـــــــــاسم شود از تن جدا
عـــــــــون و جعفر را کنم این دم فدا

یاورانـــــــــم را یکاک پشت هــــــــم
کشتــــــــــه بینم اندریـن وادیی غم

تا به وصــــــــــل عشق تو نایل شوم
از همه کـــــــــون و مکان غافل شوم

بارالها این مـــــــن و این دست و سر
این تن و این پیکـــــــر و این چشم تر

ده به شمشیر و سنان فرمان عشق
تا کنند ایندم مـــــــــــرا قربان عشق

از ازل عهـــــد من و تــــــــــو بود این
من شــــــوم قربان راه عشق و دین

تو به خلوتگاه خـــــــــود راهم دهي
در دوعالم عزت و جاهـــــــــم دهی

من به عهــــــــد خود وفا کردم تمام
حال باشد نوبت تـــــــــــــو والسلام

حجتا بس کن که شرح ماجرا
کی شود با چند بیت تو ادا

شعر از : آیت الله سید محسن حجت
جواباحمد اکبری از کابل25382
2008-01-24 13:28:10
بلقیس:
چو شمع یک مژه وا کن ز پرده مسـت برون آ
بگیــــر پنبــــه ز مینـــا قــدح بدســــت برون آ
زلف آشفته و خو کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست

نمرده چنــد شـــــوی خشــت خـــاکدان تعــــلق
دمی جنون کن و زین دخمه های پست برون آ
غلام همـــــت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

جهـان رنگ چه دارد بجــــز غبـــار فســردن
نیــاز سنــگ کن این شیشه از شکست برون آ
برو از خانه گردون بدر و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را

ثمر کجاســت درین باغ گو چو سرو چنــارت
زآستیــن طلب صـــد هـــزار دســــت برون آ
از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان
باشد که از میانه یکی کارگر شود

منـــزه اســـت خــــرابات بی نیــــاز حقیقــت
تو خـواه سبـحه شمر خواه می پرست برون آ
عقل ا گر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما

قـــدت خمیـــده ز پیـری دگر خطاست اقامت
زخانه یی که بنـــایش کنـــد نشســـت برون آ
گر از این منزل ویران به سوی خانه روم
دگر آنجا که روم عاقل و فرزانه روم

غبـــار آن همــه محمــل بدوش سعـــی ندارد
بپــــای هر که ازین دامــگاه جســــت برون آ
مردم در این خیال و در آن پرده راه نیست
یا هست و پرده دار نشانم نمیدهد

امیـــد یاس وجــود و عـــدم غبار خیال است
ازانچه نیست مخور غم ازانچه هست برون آ
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل خویش میبینم

مباش محـو کمــانخانۀ فریب چو « بیــدل »
خــدنگ ناز شــکاری ز قیـــد شست برون آ
جهان پیر است و بی بنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
جوابناممه نميگم25349
2008-01-20 01:33:22
سلام به همه دوستداران شعر سبک هندی !
راستش کسی هست همی شعر ره به زبان ساده تر ترجمه (یا بهتر بگویم معنی) کنه که هم خودش لذت ببره هم دگا؟... لطفآ!

چو شمع یک مژه وا کن ز پرده مسـت برون آ
بگیــــر پنبــــه ز مینـــا قــدح بدســــت برون آ
نمرده چنــد شـــــوی خشــت خـــاکدان تعــــلق
دمی جنون کن و زین دخمه های پست برون آ
جهـان رنگ چه دارد بجــــز غبـــار فســردن
نیــاز سنــگ کن این شیشه از شکست برون آ
ثمر کجاســت درین باغ گو چو سرو چنــارت
زآستیــن طلب صـــد هـــزار دســــت برون آ
منـــزه اســـت خــــرابات بی نیــــاز حقیقــت
تو خـواه سبـحه شمر خواه می پرست برون آ
قـــدت خمیـــده ز پیـری دگر خطاست اقامت
زخانه یی که بنـــایش کنـــد نشســـت برون آ
غبـــار آن همــه محمــل بدوش سعـــی ندارد
بپــــای هر که ازین دامــگاه جســــت برون آ
امیـــد یاس وجــود و عـــدم غبار خیال است
ازانچه نیست مخور غم ازانچه هست برون آ
مباش محـو کمــانخانۀ فریب چو « بیــدل »
خــدنگ ناز شــکاری ز قیـــد شست برون آ
جواببلقیس25318
2008-01-07 16:27:58
گرچه در بازار هستـي زيب گوهـرهاست زن
كي گهــرا قـدر او باشد كه خود درياست زن
يا ز‌دريايــي كجــــــا آيـد دگر دريا پـديـد
باز كـم باشد كه گويي بحـر گـوهـرزاست زن
تا نشـانــي باشـد از اســرار پنهــان بهشت
آشكـــارا رحمتــي از عــالــم بالاست زن
نازنينـي كـوبه هـرجا عاشقـي را مظهـر است
روح پــرور مــادري يا يار روح افـزاست زن
عقل تاج پادشاهی داد بر سلــــــطان عشق
عشق فرمان داد بر هـــندوی جان مولاست زن
دست او مي گيــرد از آئينــه دلهـــا غبــار
زنـدگي را پيش چشـم همسـرش معنـاست زن
در زلال زمــزم عشقـش بشـويـد شــوي را
نيست گر جان آفرين حقّا كه جان بخشاست زن
شـاخـه سبـز و گـل زيبـا بـه هـم زيبـاترند
شاخـه سبـز است مـرد و آن گـل زيبـاست زن
پيش دانا در شـرافت مرد و زن را فرق نيست
زانكه در اصل از زنان مائيـم و باز از ماست زن
عزت را اگر مـي خواهـــــي از اسـلام پرس
ورنـه در معيـار بي دينـان همـان كـالاست زن
گفت پيغمبر كــه جنت زيــر پاي مادر است
در كــداميـن مـكتب دنيـا چنيـن والاست زن
نیز فرموده است نادان چـــیره برزن می شود
وانگهی از دلــــــربایی چیره بر داناست زن
اشك زينب چيزي از خون برادر كـم نـداشت
پاســـدار نهضت خونيـــن عاشـــوراست زن
نغمـه‌اي شيريـن تـر از لا لا نمي دانــد حنيف
پيش ايـن صـــرّاف كنــز لـؤلـؤ لالاست زن
جوابمجروح25240
2008-01-05 10:36:23
دوستنان محترم :در زیر یکی از اشعار کارو که ممنوع می باشد را برایتان گذاشتم .

زین سپس با دگران عشق و صفا خواهم کرد همچو تو یکسره من ترک وفا خواهم کرد
زین سپس جای وفا چو تو جفا خواهم کرد ترک سجاده و تسبیح و َردا خواهم کرد
گذر از کوی تو چون باد صبا خواهم کرد
هرگز این گوش من از تو سخن حق نشنید مردمان گوش به افسانهَ زاهد ندهید
داده از پند به من پیر خرابات نوید کز تو ای عهد شکن این دل دیوانه رمید
شِکوه زآین بدت پیش خدا خواهم کرد
درس حکمت همه را خواندم و دیدم به عیان بهر هر درد دوایی است دواها پنهان
نسخهَ درد من این بادهَ ناب است بدان کز طبیبان جفا جوی نگرفتم درمان
زخم دل را میِ ناب دوا خواهم کرد
من که هم می خورم و دُردی آن پادشهم بهتر آنست که اِمشب به همانجا بروم
سر خود بر در خُمخانهَ آن شاه نهم آنقدر باده خورم تا زغم آزاد شوم
دست از دامن طناز رها خواهم کرد
خواهم از شیخ کشی شهره این شهر شوم شیخ و ملاء و مُریدان همه را قهر شوم
بر مذاق همه شیخان دغل زهر شوم گر که روزی زقضا حاکم این شهر شوم

جوابمحبوب شاه25220
2008-01-03 03:28:11
این قطعه شعر زیبا ره خانم سیما شادان در یکی از بر نامه هایشان (در رادیو بی بی سی) دکلمه کرده بودند خیلی خوشم آمد، نوشتم و خواستم به شما دوستان تقدیم کنم امید خوشتان بیاید!

تو میروی و غمت عاشقانه میماند
کنارم این دل پر از بهانه میماند
دو برگ یاد غمین از بلوط چشمانت
به باغ خاطره هایم نشانه میماند
تن صدای تو در هر سرود می پیچد
بلوغ نام تو در هر ترانه میماند
مرا به نام صدا کن به فصل هجرت خویش
همین صداست که در این زمانه میماند
خدای من که چه درد آور است قصۀ عشق
پرنده میرود و آشیانه می ماند
جواببلقیس جان ملکۀ سبا25208
2007-12-18 14:27:27
خداوند روح بیرنگ کوهدامنی را شاد و جنت فردوس را نصیبش گرداند

صبح ما را تیره دارد شــــام تان
ننگ دارم تا بگویـــــــــم نام تان
اهل دانش بی نصیب از خواسـته
باشد این دنیا همه بر کـــــام تان
خون انگور است اگر نوشـیم ما
پر شود از خون مردم جـــام تان
برجه و شمشیر وسیف و ذولفقار
مجمع ابزار خون آشــــــــام تان
اقتلوا گویان به میدان آمــــــــدید
قاتلین! بیزارم از اســـــــلام تان

*******
ز عاصـــــــیان خداوند گار خود باشم
که دور مانده زشهر و دیار خود باشم
دلم گرفته زغـــــربت، دعا کنید که من
بهارگاه دگر، در دیـــــــــار خود باشم
به ملک غیر اگر آســـــمان شوم هیچم
« روم به شهر خود شهریار خود باشم »

*********

نمی دانم بيانجامد، کجا راهی که من پويم
بکارد آسمان سنگی، به هر وادی به هر کويم
ز دست من چه می آيد، چه باشد اختيار من
به فرمان تو ميرم، به فرمان ِ تو می رويم
ترا آيينه در دست و من آن طوطی که حيرانم
اگر خوانم ز تو خوانم، اگر گويم ز تو گويم
نه آوازی مرا از خود، نه پروازی مرا از خود
تو تلقينم کن هردم، من آن مرغ سخنگويم
عجب فصلی فراز آمد، بهارانش بريزد خون
برای لاله می گريم، برای سبزه می مويم
چه بيدادی به پا کردی، که هر ساعت به پا خيزد
فغان از رگ رگِ جانم، صدا از تارِ هر مويم
تمام عمر، بی حاصل، نوشتم نام تو در دل
ازين دفتر دگر نامت، برای جاودان شويم
همان رو سوی خورشيدم، گل خورشيد گردانم
زند گر آسمان سيلی، اگر نيلی کند رويم.
جوابپروف25108
[1] [2] [3] [4] [»»] 
پيام شما:
آدرس الکترونيکی: نام:
farsi  eng



© 2003-2007 نشريهء آزاد افغانی
كليه حقوق اين سايت متعلق به «افغانستان.رو» ميباشد
نظرات نویسندگان مقالات ممکن است مغایر با موضع اداره سايت باشد
استفاده از مطالب سايت با ذکر ماخذ آزاد است.