[1] [2] [3] [4] [»»] |
2011-10-14 16:50:29 |
خجالت زده
روزی فتح پس از اذان به مسجد رفت و در صف اول بعد از امام ایستاد شد که در نماز جماعت اشتراک کند. از قضا حین رکوع بادش به خطا رفت و غرت صدا کرد. فتح که از یکطرف احساس گناه کرده بود و از طرفی هم نزد همه نمازگزاران خجالت و شرمنده شده بود؛ در فرصتی که دیگران به سجده رفتند به عجله از مسجد فرار کرد و همانروز ده و قریه را برای همیش ترک کرد. پس از گذشت سالیان متمادی روزی در شهر با فضلو که یکی از دوستان قدیمی اش بود، سر خورد و به رسم مهمان نوازی او را به خانه اش برد. پس از صرف غذا، فتح آهسته ، آهسته سر صحبت را باز کرد و پس از پرسیدن احوال و کار و زندگی مردم قریه، سوال کرد: مردم قریه در مورد مه صحبت میکنن و از مه یاد میکنن یا نی ؟
دوستش گفت: آه والله ! بعضی وقت ها یاد میکنن.
فتح با تعجب و ناراحتی پرسید: چطور ؟
فضلو گفت: مثلاً میگن فلانی 3 سال پیش از گوز زدن فتح و یا 5 سال بعد از گوز زدن فتح مُرد. یا فلانی دو سال پیش از گوز زدن فتح و یا بچه فلانی 6 سال بعد از گوز زدن فتح تولد شده.
فتح که اعصابش بکلی خراب شده بود، چیغ زد و گفت: ای پدر نالت ها ( لعنت ها ) از ... ( چیز ) مه جنتری جور کدن !!! |
جواب | کاکا زنده دل |
2011-10-13 00:06:08 |
توجه !
بدین وسیله به اطلاع هموطنان عزیزما میرسانم که بخاطر خشنودی هرچه بیشتر شما اخیراً صفحه ای جالب و تفریحی را در فیس بوک تحت عنوان ( لحظاتی با کاکا زنده دل ) گشوده ام.
امیدوارم از فکاهیات، فوتو ها و تصاویر زیبا و جالب و دیگر داشته های سايت لذت كافی را ببريد. |
جواب | کاکا زنده دل |
2011-10-12 21:12:07 |
رادیو
میگویند یک اطرافی برای اولین بار یک رادیو خریده بود. شب بمجرد رسیدن به قریه و خانه اش رادیو را روشن کرد. تصادفاً همان لحظه خبرها نشر میشد و نطاق گفت: اینجا کابل است و اخبار امشب تقدیم میشود.
مرد اطرافی با اعصاب خرابی زیاد رادیو را قیل کرد و محکم به زمین زده ، گفت: بی پدر ! چرا دروغ میگی ؟ اینجه کابل اس یا خانه ما ؟!! |
جواب | کاکا زنده دل ــ Kakazendadel |
2011-10-11 16:37:42 |
تقاضای حبس ابد
شبی از شبها فتح با چند نفر از دوستان صمیمی اش بی اندازه شراب نوشیده بود و ناوقت شب درحالیکه غرق در نشه بود بطرف خانه حرکت کرد. در راه ناگهان حالش بهم خورد و چند بار استفراق کرد. وقتی بخانه رسید خانمش با تعجب زیاد پرسید: چرا لباس هایت ایطور کثیف و مردار اس ؟
فتح که کمی به هوش آمده بود، خود را به اعصاب خرابی زد و به بهانه گفت: ده بس شهری سوار بودم و بطرف خانه میامدم، یک مرد نشه یی که ده پهلویم ایستاد بود، دفعتاً استفراق کد و تمام کالای مه ره کثیف و مردار ساخت.
سپس با کلانکاری و کلنگک زیاد گفت: مه صبا سریش عرض میکنم که کم از کم یک ده سال حبس شوه.
خانمش به عجله او را به تشناب برد که با کشیدن لباس های کثیف، دوش بگیرد و لباس پاک و تمیز را بر تن کند. مگر ناگهان چیغ زد و با اعصاب خرابی زیاد گفت: او لعنتی ده سال چی که باید بری ابدالابد حبس شوه چراکه عین ده تنبانیت جواب چای خوده ایلا کده !!! |
جواب | کاکا زنده دل ــ Kakazendadel |
2011-10-10 15:05:16 |
مسافرت غلام علی:
دوتن از هموطنان عزیز ما در جنگها به پاکستان مهاجر شدند در بازار میگشتن که یکدفعه موتر پولیس ره دیدن هردویشان بسیار وارخطا شده یکیش عاجل در زیر پل در آمد پولیس از رفیقش پرسان کرد او کیا کرتاهی رفیقش جواب داد کوچ نهی کرتاهی غلام علی هی غل کرتاهی . |
جواب | سوته فلاش از کابل جان |
2011-10-10 13:51:09 |
قبر یا خانه درویش
روزی درویشی با پسر خرد سالش در گوشه ای نشسته بود. از قضا در همین وقت یکعده از اهالی قریه جنازه ای را بطرف قبرستان می بردند. پسر درویش با اشاره به تابوت جنازه ، از پدرش پرسید: بابه ده بین ازی صندوق چیست ؟
درویش گفت: آدمی.
پسرک گفت: خی او ره به کجا می برن ؟
درویش آهی کشید و گفت: به جایی که نه خوردنی اس و نه پوشیدنی ، نه نان اس و نه او ( آب ) ، نه هیزم اس و نه آتش ، نه زر اس و نه سیم ، نه بوریا اس و نه گلیم.
پسرک با تعجب پرسید: خی او ره به خانه ما می برن ؟!! |
جواب | کاکا زنده دل ــ Kakazendadel |
2011-10-09 13:08:25 |
بیشرمی و دیده درایی
پیرمردی دو زن داشت و با هردو در یک خانه زندگی میکرد. زن دومی که نسبت به اولی قشنگتر و جوانتر بود، در غیاب شوهرش به لنده بازی مصروف بود و با مردان بیگانه ارتباط نا مشروع داشت. یکی از روز ها که شوهرش پی کار و غریبی اش رفته بود و همباقش نیز بخانه نبود، لنده اش را بخانه خواست و با هم غرق در عیش و عشرت بودند.
از قضا چند لحظه بعد زن اولی بخانه آمد و با شنیدن سروصدای آنها نزدیک رفت که ببیند همباقش با کی صحبت میکند. مگر بمجردیکه دروازه اتاق را باز کرد آندو را لچ و برهنه و بالفعل در حالت معامله دید. زن اولی مات و مبهوت به آندو نگاه میکرد؛ همباقش درحالیکه تخته به پشت بر روی توشک خوابیده بود، سرش را از زیر بازوی مرد بلند کرد و گفت: خوب سیل کو ! باز همی ره هم بریم یک گپ بساز !!! |
جواب | کاکا زنده دل ــ Kakazendadel |
2011-10-07 15:46:55 |
بسيار فکاهی های مقبول بودبه غير ازيک چند دانيش که چتيات گفته بودند تشکرخدا حافظ |
جواب | قدير |
2011-10-07 13:11:07 |
تقلید بیجا
میگویند قلندر خان که یکی از خان های قریه بود، دعوت بزرگی را براه انداخته بود. نوکرش در جریان صرف غذا دید که یک دانه برنج بر روی ریش اربابش قرار گرفته است. بناً بخاطریکه او را متوجه ساخته باشد، درحالیکه دستی برویش میکشید به عجله گفت: خان صاحب ! « بلبل بر روی گل نشسته چهچه میزند ».
فردای آنروز فضلو خان وقتی از بیت الخلا خارج میشد دفعتاً بیادش آمد و نوکر خود را متوجه ساخت که در آینده او هم فکر خود را بگیرد و به همین شکل عمل کند.
چندی بعد فضلو خان هم با تقلید از قلندر خان یک مهمانی بزرگی را ترتیب داده بود. بخاطریکه فخر فروشی کرده باشد و به دیگران نشان بدهد که او هم یک نوکر دانا و هوشیار دارد، حین صرف طعام عمداً و قصداً یک دانه برنج را بر ریشش گذاشت. نوکر بمجردیکه دانه ی برنج را در ریش بادارش دید، دفعتاً به آواز بلند صدا کرد و گفت: خان صاحب ! همو گپی ره که ده دانی کناراب گفته بودین یادیتان اس ؟!!
|
جواب | کاکا زنده دل ــ Kakazendadel |
2011-10-06 13:51:49 |
تشکرازهمه تان بافکاحيات جالب وخنده اورتان
|
جواب | کیروک |
2011-10-06 12:29:54 |
سگرتی های مفت کش
عجب خان از رجب خان پرسید: چرا بعضی ها با وجودیکه سگرت میکشن مگر هیچ وقت سگرت نمی خرن ( خریداری نمیکنند ) و همیشه خوش دارن که مفت ، مفت از دیگران بگیرن ؟
رجب خان جواب داد: سگرتی ها یا سگرت کش های اصلی همیشه سگرت میخرن و عادت ندارن که مفت از دیگران بگیرن؛ مگر صرف کسانیکه سابق نصواری بودن و همیشه پیش هر کس دست پیش کدن و یک ، یک کپه نصوار گرفتن؛ حالی هم به حساب عادت سابقه شان خوش دارن که همیشه از دیگران سگرت بگیرن و مفت کشی کنن !!! |
جواب | کاکا زنده دل ــ Kakazendadel |
2011-10-05 12:38:04 |
کشیدن سگرت به عوض دوست
روزی فضلو متوجه شد که فتح هر بار دو دوتا سگرت را در گوشۀ لبش میگذارد و پیهم دود میکند. فضلو گفت: او لوده ! ای چه رقم سگرت کشیدن اس ؟ چرا دوتایی می کشی ؟
فتح گفت: یکیشه بخاطر خودم و یکیشه هم از طرف دوستم میکشم که همی فعلاً حبس اس و ده بندیخانه بسر میبره.
فضلو چند ماه بعد بازهم فتح را دید. مگر اینبار متوجه شد که صرف یک سگرت در گوشۀ لبش قرار دارد. با تعجب پرسید: چطور که یک سگرت میکشی مثلیکه دوستیت از حبس آزاد شده ؟
فتح آهی کشید و گفت: نی و الله تا هنوز آزاد نشده. چند روز اس که مه خودم سگرته ترک کدیم و ایره به عوض دوستم می کشم !!! |
جواب | کاکا زنده دل ــ Kakazendadel |
2011-10-05 12:14:00 |
اندام
روزی ماکیانی از ماکیانی دیگر پرسید که چرا تخم نمیتی ماکیان اولی گفت شوهرم گفته که از خاطر 5 افغانی اندام ته خراب نکو. |
جواب | صمیم |
2011-10-02 14:40:11 |
در هوس حور های بهشتی
طالبان یک پسر نو جوان را انتحاری تربیه کرده، او را فریب داده بودند که بمجرد اجرای عملیه انتحاری مستقیماً به بهشت میرود و در آنجا نه تنها از نوشیدن شراب طهور و دیگر مزایای بهشت برخوردار میشود بلکه در اولین فرصت 72 دختر جوان باکره یا حوریان بهشتی را به خدمتش قرار میدهند. پسر نو جوان که سخت تحت تاثیر تبلیغات دروغین قرار گرفته بود، با کمال میل دستور آنها را پذیرفت و برای اجرای انتحار آماده شد.
بالاخره روز موعود فرا رسید و پسر جوان با پوشیدن واسکت انتحاری و جاسازی مواد منفجره به محل معینه رفت و درست در زمان تعین شده انگشتش را بر روی تکمه یا سویچ سرخ گذاشت که خود را انفجار بدهد. مگر آنقدر ترسیده بود که بمجرد فشار دادن سویچ، چشمش سیاهی کرد و بی هوش بر روی زمین افتاد.
اتفاقاً چون سیم ها با دستگاه منفجره درست ارتباط داده نشده بود، مواد جاسازی شده انفجار نکرد. پولیس های امنیتی شهر بمجردیکه متوجه ضعف و افتادن او بر روی زمین شدند، فوراً نزدیک رفتند و پس از آنکه به حقیقت موضوع پی بردند، واسکت انتحاری و مواد جاسازی شده را از تنش دور و او را به شفاخانه انتقال دادند.
جوان وقتی به هوش آمد دو نرس جوان و زیبای مؤظف شفاخانه، در دو کنار بسترش بودند. او به فکر اینکه انتحار صورت گرفته و فعلاً در بهشت قرار دارد، از نرس ها پرسید: بل اویا بهشتی حوریان چیرته دی ؟!! ( خی 70 حوریان بهشتی دیگه به کجا هستن ؟!!) |
جواب | کاکا زنده دل |
2011-09-25 13:42:12 |
اشپش
یک شاگرد از تمام موضوعات درسی یکساله فقط در باره ساختمان داخلی و خارجی اشپش (شپش) خوب آموخته بود و در هر موضوع یکمثال از ای چناور ره ارایه میکرد معلما از ای کار ای شاگرد خسته شده بودند یکروز یک معلم گفت برو امروز مه ایطو یک چیز پرسان کنم که هیچ مثال اشپش ره در او گفته نتانه.
گفت جاوید جان جان پدر ده رابطه به ماهی برای هم صنفی هایت معلومات بتی جاوید شروع کرد ماهی یک موجود هست که در آب زندگی میکنه برانشی داره ... ولی اگر ای موجود در خشکه زنده گی میکرد و جانش پشم میداشت حتما در زیر پشمایش اشپش خانه میکرد که دارای ساختمان داخیلی ... و ساختمان خارجی ... میباشد. |
جواب | سوته فلاش از کابل جان |
2011-09-21 16:26:21 |
روزی معلمی به یکی از شاگرد گفت: به آب . برق و خاک یک جمله بساز ؟ شاگرد گفت: خاک بر سر ما که نه آب داریم نه برق . |
جواب | خسرو |
2011-09-20 20:20:32 |
معلم
معلم دری از شاگردی پرسید : جمله ی من حمام میروم ، تو حمام میروی ، او حمام میرود چه زمانی است ؟ شاگرد گفت : معلم صاحب ! حاجت به پرسیدن نیست معلومدار روز جمعه است دیگه
|
جواب | massi bayan |
2011-09-20 15:36:30 |
غلام بهاوالدین داخل یک دیسکو در تاجکستان میشه میبینه که یک دختر در دستش یک کتاب سیکس اس
برای اینکه سر صحبت همرایش باز کنه میپرسه: خانم اسم کتابتان چییست
زنکه کتابه برش نشان میته و میگه: سکس بینالمللی.
غلام بهاوالدین میگه: میشه بگویی که در همی صفحه که شما میخاونید چی نوشته؟
زنکه میگه: نوشته، سکس با عربا خیلی خوب است اما باجا پانی ها مدتش طولانی تر است .
بعدا زنکه از از بهاوالدین میپرسه: راستی نام شما چیست ؟
بهاوالدین میگه: بهاوالدین میتسوبیشی! |
جواب | سوته فلاش از کابل جان |
2011-09-20 14:08:35 |
يک نفرازبازار۲دانه کليه خريدکه اورابه جیب بشتسربطلون خودماندکه به خانه ببرد وقی به سرويس بالاشد ده سرويس بيروباربودبادست خودانهارامحکم گرفت تايک قسمت راه که رفت نگران گفت کسی بایین نمیشه یک نفردست خوده ده سرشانه این نفرمانده وگفت ببخشید مه بایین میشم ازکسی دیگرامحکم بگیرید. |
جواب | fawad |
2011-09-19 16:23:11 |
شکوه و شکایت
دختری با یک کاکو ازدواج کرده بود. کاکو نه تنها بهترین خانه را مجهز با هرنوع وسایل و لوازم لوکس و مدرن برای خانمش مهیا نموده بود بلکه برای خسر و خشویش هم یک خانه لوکس خریده بود و همیشه از هیچ نوع کمک های نقدی و جنسی دریغ نمیکرد. پس از گذشت تقریباً یکسال روزی دختر نزد پدر و مادرش رفت و ضمن شکوه و شکایت از رفتار ناپسند شوهرش گفت که میخواهد از او طلاق بگیرد. پدر و مادرش خواستند که او را نصیحت کنند و از اقدامش منصرف بسازند؛ مگر دختر که سخت احساساتی شده بود، گفت: شما خبر ندارین که ده ای یکسال مه از دست ای ظالم چی میبینم و چی میکشم ؟ پارسال وختی عروسی کدم سوراخ ... ( چیزی ) مه به اندازه یک شانزده پولی بود مگر حالی به اندازه یک پنجی کلان و کشاد شده.
پدرش که زیاد ناراحت و جگرخون شده بود پس از چرت و فکر زیاد گفت: مگر میخایی که بخاطر چهار روپیه و سه شانزده پولی، ایقدر پول و ثروت و جاه و جلال خودیته و رفاع و آرامش ما ره برباد بکنی و از دست بتی ؟!!
|
جواب | کاکا زنده دل |
2011-09-19 16:17:53 |
دوستان عزیز سلام،
روزی لغمانی با الاغش(خر) بطرف کابل میرفت ، در ماهیپر خر شروع به کوز زدن کرد٠
لغمانی که خیلی عصبانی شده بود به خرش کفت: هنوز به شهر نرسیدی ولی بلسان شان حرف زدن را شوع کردی
اینجانب. |
جواب | اینجانب |
2011-09-19 13:40:19 |
سلاته:
مردی که خانمش حامله دار بود باهم قرار گذاشتن که اگر خانه شان دختر شد در دست خدمه احوال بدهد که بادنجان است اگر پسر بود پیاز.
خانم مردکه مریض شد و ده شفاخانه بردنش چند ساعت باد خدمه شفاخانه آمده و صدا کرد فتح کیست شوهر خانم جواب داد مه هستم گفت مره شیرینی بتی بخیر گذشت فتح گفت نگفت که چیست آه گفت سلاته است. |
جواب | سوته فلاش از کابل جان |
2011-09-19 13:21:47 |
گوز قومندان
یکروز یک قومندان در حال سخنرانی در جمع کثیر از مردم گوزش رفت قومندان به ای فکر شد که ای ملامتی ره چطور از گردن خود خلاص کند.
عسکر خوده گوشه کرد و گفت او بچه ده سر استیج با لا شو و بگو که ای گوز ره مه زدیم عسکر بیچاره به عجله بالای استیج آمده گفت برادران عزیز ای گوز ره که قومندان صاحب زده از مه بود |
جواب | سوته فلاش از کابل جان |
2011-09-18 14:54:40 |
شوربای جانانه
روزی معلم ریاضی از فتح پرسـید: اگر 50 افغانی را نخود ، 50 افغانی را لوبیا ، صد افغانی را ترکاری و 300 افغانی را گوشت بخریم جمعاً چند میشود ؟
فتح کمی مکث کرد و گفت: معلم صاحب ! پشت پیسیش ( پیسه اش ) نگردین که چه خوب یک کاسه شوروای ( شور بای ) جانانه میشه !!! |
جواب | کاکا زنده دل |
2011-09-18 10:13:08 |
دوستی فکاهی را زیر عنوان په یو لاس چک چک نشر کرده اند، بسیار زیبا بود.
مگر برایم جالب تر داستانی است که برایتان حالا تعریف میکنم...
شاید همه دوستان مطلع باشند که روزهای عید گذشته تلویزیون طلوع هنرمندانی را دعوت کرده بودند تا هنرنمایی کنند و کنسرت براه اندازند... تا از این طریق به مردم خوش بگذرد و آنها هم برنامه های جالبی برای دیدن داشته باشند و در کل بزنس کرده باشند...
هنرمند معروف آریانا سعید بسیار لباس سکسی و چسپ پوشیده بود و یگان یگان شورک میداد که دل جوانا را بکلی آب میساخت...
در یکی از صحنه ها آریانا سعید که بسیار به وجد آمده بود و از تشویق تماشاچیان لذت میبرد و خوده تکان تکان میداد صدا زد، دوستا چک چک کنید...
دوستی که کنار من نشسته بود با صدای بسیار بلند صدا زد: قربانت شوم، همرای یک دست چک چک میشه؟؟؟
جون من این فکاهی که اینجا نشر شده را نشنیده بودم برایم بسیار جالب و خنده دار بود و تا چند روز هرگاه یادم می آمد با خود میخندیدم...
حالا فهمیدم که آن دوست فکاهی را شنیده بوده و جمله ی نبوده که از خود ساخته باشد...
تشکر
|
جواب | شخبروت ~ |
2011-09-17 15:16:27 |
صدای دهل از دور خوش است
روزی فتح در حالیکه به سرعت می دوید، بیت میخواند. فضلو پرسید: او لوده ! ای چی رقم بیت خواندن اس ؟
فتح گفت: بعضی ها میگن که صدایم از دور خوب اس. مه می دوم که صدایمه از دور بشنوم !!! |
جواب | کاکا زنده دل |
2011-09-16 22:19:31 |
کمحرف:
کمحرف عزیز، سلام و امید که ایام به کامتان باشد...
مدتی بود که بی اندازه مصروف شدم و از طنز ها و فکاهه های دوستان مانند شما استفاده نتوانستم، خوشحالم دوباره با هم میخندیم...
این فکاهی را یکی از دوستان گفت، بسیار خندیدیم، برای شما دوست عزیز، تقدیم میکنم، اگر تکرار بود، ما را معضور بدارید...
میگن جوانی صبح وقت از خواب برخاسته بود و بعد از وضو با خداوند راز و نیاز میکرد، میگفت: خدایا، خودت شاهدی که همهء بندگانت در خواب است و من در مقابلت سجده میکنم و به خاک می افتم و عبادت ترا میکنم...
یکی از جوانان خوابیده سرش را بالا کرد و صدا زد: حرامی دعایته کو، چرا شیطانی ما ره میکنی...
:) |
جواب | شخبروت ~ |
2011-09-16 17:47:10 |
زن بیکاره
زنی بر سر سفره غذا با اعصاب خرابی زیاد لباسی را که بر تنش بود، به شوهرش نشان داده، گفت: از برای خدا سر و وضع و لباس مره ببین ! هرکسی به ای خانه بیایه و مره نشناسه فکر میکنه که مه آشپز ای خانه هستم نه خانم خانه.
شوهرش که تازه اولین لقمه غذا را به دهانش گذاشته بود، گفت: اگر یک لقمه از ای غذا بخوره باز میفامه ( میفهمد ) که تو چندان آشپز هم نیستی !!! |
جواب | کاکا زنده دل |
2011-09-16 08:32:13 |
سلام من اولین بار است که از این سایت دیدن نمودم بسیار فکاهیات دلچست و خنده دار داشت بجز از چند فکاهی که غیر اخلاقی بود به امید اینکه فکاهیات آموزنده و اخلاقی باشد ....تشکر......خدا حافظ... |
جواب | سومن |
2011-09-15 16:04:14 |
چهره و قواره انتیک
روزی از روزها فضلو همرای دوستش فتح به باغ وحش رفته بود. ناگهان متوجه شد که فتح سنگی را برداشته و میخواهد شادی را با سنگ بزند. دفعتاً او را کش کرد و گفت: او لوده ! چرا شادی ره کتی سنگ میزنی ؟
فتح با قهر گفت: برو ! حالی تو هم بخیر طرفدار شادی شدی. خی چرا وختیکه شادی خوده طرف مه قواره میساخت چیزی نگفتی ؟
فضلو گفت: شادی خبر نداشت که چهره تو هموطور خدایی انتیک اس. وختیکه چهره انتیک تره دیده فکر کده که تو خوده طرف او قواره ساختی و اوهم بخاطری که قصد خوده گرفته باشه طرف تو خوده قواره ساخت !!! |
جواب | کاکا زنده دل |
2011-09-14 21:31:28 |
سخنان بزرگان دربارهی خنده
یک خنده بهتر از هزار ناله است.((ابوالعلاء))
خنده بهترین داروها است.((مثل آلمانی))
شاد کردن دل دیگران نه خرجی دارد و نه زحمتی، یک لبخند کافی است.((تاگور))
خنده، سختی ها و مشکلات زندگی را کوچک و رنجهای روحی را محو می کند.((ژول سیمون))
تبسم، دشمن را دوست می کند.((جرج نیکولا))
تبسم بدون اینکه دهنده اش را تهیدست کند، گیرنده اش را توانگر می سازد.((؟))
لبخند، حتی زمانی که بر لبان یک مرده می نشیند، باز هم زیباست.((کریستین بوبن))
افرادی که توانایی لبخند زدن و خندیدن دارند، موجوداتی برتر هستند.((ویلیام شکسپیر))
با یک لبخند، همه ی درها به سوی انسان گشوده خواهد شد.((بنجامین فرانکلین))
با قرض اگر داماد شدی با خنده خداحافظی کن.((مثل آلمانی))
چین و چروک ها صرفاً از جایگاه لبخندها حکایت می کنند.((مارک تواین))
اگر همواره به لبخند فکر کنی، صورتت جوان و شاداب خواهد ماند.((فرانک گلت بارگس))
پلی که خنده را به گریه می پیوندد زیاد دراز نیست.((مثل امریکایی))
گلها تبسم زمین هستند.((رالف والدو امرسون))
با گریه به دنیا می آیی، اما چنان زندگی کن که با خنده از دنیا بروی.((سرنگ))
خنده، بهترین اسلحه جنگ با زندگی است.((آناتول فرانس))
برخی از خنده ها از گریه بالاتر است.((دیل کارنگی))
هرگز مگذار که خنده تو باعث گریه دیگری شود.((حسین بهزاد))
اگر می بینی کسی به روی تو لبخند نمی زند، علت را در لبان فروبسته خود جستجو کن.((؟))
حقیقت ترکیبی است از گریه ها و خنده ها.((داستایوسکی))
دیدن لبخند آنهایی که رنج می کشند از دیدن اشک آنها دردناکتر است.((مادام دولیر))
شک حالت خوش آیندی نیست، ولی ادعای یقین خنده دار است.((فرانسوا ولتر))
|
جواب | س .ح |
2011-09-14 17:55:07 |
ترک فسق و فجور
یک کاکو مادرش را به خواستگاری یک دختر فرستاده بود. دختر با عصبانیت رد کرد و گفت: تا جائیکه شنیدیم و خبر دارم او یک مرد فاسق و بچه باز اس و جز تجاوز و عمل ناجایز با پسران ، دیگر کاری نداره.
مادر کاکو بخانه برگشت و جریان را یکایک برای پسرش قصه کرد. کاکو با التماس گفت: از طرف مه به دختر بگو که سر از امروز از تمام فسق و فجور توبه میکنم مگر ترک بچه بازی به لطف و عنایت خودیت تعلق داره !!! |
جواب | کاکا زنده دل |
2011-09-13 21:44:12 |
میگن که یک روز یک شخص میره به عیادت یک مریض. و از مریض میپرسد که حالی چطور هستی.؟
مریض میگه: تبم قطع شده ولی هنوز گردنم درد میکند.
شخص عیادت کننده بدون اینکه فکر کند میگه: خوب امیدوار هستم که آنهم قطع شود. |
جواب | مشعل حکیمی |
2011-09-13 10:39:08 |
شخبروت ~:
شخبروت عزیز سلام نثار تان!
از دبدن نام تان که بعد از مدتها در این سایت دیده شد چشمهایم روشن گردید.
گویند کاکوی قندهاری با سگ خوبش در بازار تاریخی چارچته کابل باغرور و ضدمهای صالب روان بود که از عضب صدای ؛ اوغان کاکو دا پلار دی چیری وری؛ را شنید(معنی اینکه پدرت را کجا میبری؟) قنداری پاسخ داد: پدرم را با مادرت گرپتار کدیم حمام میرم. |
جواب | کمحرف |
2011-09-11 20:35:59 |
ارث بردن عقل
پیرزنی با غرور زیاد خطاب به شوهرش گفت: تمام اولاد هایم عقل شانه از مه به ارث بردن.
شوهرش گفت: بکلی راست میگی و حق با تو اس. چراکه عقل مه تا هنوز به سر جایش اس !!! |
جواب | کاکا زنده دل |
2011-09-10 13:43:28 |
ملامتی فتح
روزی فضلو از فتح پرسید: تو که خوده ایقدر هوشیار میگیری خی بگو که گوز چی شکل داره ؟
فتح گفت: مالومدار شکل دایروی و حلقه یی داره.
فضلو با تعجب پرسید: چطور ؟
فتح گفت: بخاطریکه ده هر محفل و مجلس هرکس که گوز میزنه ده گردن مه می اندازه و مره ملامت میکنه و میگه فتح ایلا کده !!! |
جواب | کاکا زنده دل |
2011-09-10 13:28:20 |
روزی ملانصرالدين درخانه نشسته بود يک طياره از بالای خانه اش گذشت ملا نصرالدين گفت اين را سيل کنيد که در لگن نشسته درهوا چکر ميزند.خود ملا يک لگن راگرفته بر بام با لاشد
بعدآ در لگن نشسته وخانمش راگفت که تيله کن وقتی خنمش لگن را تيله کرد ملا همرای لگن از بام پاين افتاد خانمش پرسيد چرا افتادی ملا ؟ ملابه جواب گفت ولا اشترنگ از دستم ختا خورد.
ها ها ها ها ها ها ها: |
جواب | احمد نويد (بهار) |
2011-09-07 14:37:57 |
گرگ به شدت از پیش خانه روبا عبور کرد روبا که ای حا لت گرگه دید گفت او بیادر چه گپ هست چرا میدوی گفت پشت گپ نگرد بگریز که گیر نیایی روبا گفت چرا؟ گرگ هرکس که سه پای داشته باشه یکیشه میبرند روبا چرت زد گفت استاد شو ما خو سه پای نداریم گفت نی بچیم اول میبرند باز حساب میکنن. |
جواب | سوته فلاش |
2011-09-07 12:00:17 |
چون سنگها صدای مرا گوش می کنی
سنگی و نا شنیده فراموش می کنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقه سبز نوازش است
|
جواب | غمخور |
2011-09-01 21:31:00 |
میگن برای کشیدن گروپ از ولدر به سه وردکی نیاز است،
پرسیدن چگونه؟
جواب دادن، یکی گروپ را محکم میگیرد، و دو نفر دیگر شخصی که محکم گرفته را میچرخاند.
|
جواب | شخبروت ~ |
[1] [2] [3] [4] [»»] |