English |  فارسی |  پشتو |  Русский  


صفحه اول/ شعروادبيات
  تاريخ   |   علم وفرهنگ   |   شعروادبيات   |   طنزوفکاهی   |   سياست   |   اقتصاد   |   و...   |
ديدگاه هاي ارائه شده در نوشته هاي ارسالي بيانگر آراي نويسندگان مي باشد و لزوما مبتني بر موافقت ادارهء «فارسی.رو» با اين جهت گيري ها نيست. مسوليت اين نوشته ها مطابق قوانين اداري و جزايي روسيه فدراتيف و نورم هاي حقوقي بين دول منوط به نويسندگان است.
[««] [3] [4] [5] [6] [»»] 
2007-09-11 13:37:08
سرنوشت خویش را باور کن

سرنوشت خویش را باور کن
که باری، همان توان نهفته ی توست
و نرم می شکفد
و زندگی را از آن دست می آراید
.که تو می خواسته ای

عقاب فاتح قله های زندگی باش
و مسافر صبور دشتهای بی کران آن
«و هم بدین سان است که واژه های « کار » و « زندگی
معنای اصیل خویش را باز می یابند
.و گلبوته های تلاش تو به گُل می نشیند

به دره های عمیق احساس خویش سفر کن
«که در آنجا کسی را جز خویشتن « خود
باز نمی یابی
و لحظه ها را غنیمت شمار
و آنان را بنیاد دنیایی کن
.هر یک به فراخور خویش

و هرگز نومیدوار از فراز صخره های سخت زندگی
آینده را نظاره مکن
با ایمان به توان خویش از آن میانه راهی بگشا
.به دنیای زیبای فرداها

و بدان که در امتداد هر راه که بر می گزینی
همواره دشواری در کمین است
که زندگی اگر نام آسانی داشت
دیگر بر زمین، تلاش معنای خویش را
از کف می داد
.و در آسمان، رنگین کمان
جوابحفیظ ا لله صمدی از کابل24052
2007-09-10 17:58:38
بلقیس جان ملکۀ سبا:
چون بعضی از دوستان ما لذت داشتن دوست فاضل را از یاد برده اند. این غزل زیبای حافظ را برایت تقدیم میدارم تا بدانند اگر دوستان را زیاد از حد برنجانند عاقبت جدایی خواهد بود.( اشاده به گفتار بعضی از دوستان ذر صفحه طنز)

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم

شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم

چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم

صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
بود کن شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم

یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد
بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم

بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم

سخندانی و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم
جوابارجمند24034
2007-09-10 17:07:17
رباعی
شب امد ه رو ي با ور م رو يده
جسمم همه شب زدرد شب بويده
بر فرق سرم مصا يب دنيا را
چون دا نه ميا نٌ ها وني كو بيده
رباعی
شب امده و بامدا د به تا را ج گرفت
شادي و شها متم به حرا ج گر فت
اين لا ش ضريح و و خسته را درر يك شب
پر تافت به سا حل و اموا ج گر فت

درمرثيه فلان ...
شهر می گساران را ديد ه ام كه رو يا يست
بز م و رز م اين جرگه او جنا ي ز يبا يست
بزم صو فی اين شهرٌ دا م حيله و تر فند
در پيا مد ش دیدم ٌ افتضاح و رسوا يست
اعتقاد من ديرو ز ٌ منقطع زامر او
روح خسته اش يكعمرشيفته شب و شا هيست
را ه ما و اين رندا ن بامداد نو رين است
اين شگرد جمع ما ٌ روشن و شكو فا يست
قول و فعل شيخ ما در تعار ض فا حش
كو دك است و ديوانه فعل او تما شا يست
سفره شب هنگامش بوي خون من دارد
نا شتا ي هر روز ش خون حضرت ساعيست
مرده ریگ او را من پشت پا زدم ديرو ز
سر نو شت او روزي با شكست و رسوايست


برا ي بها ر
بر بسا ط و چمن و باغ ببين زيبا ي
بر دل لا له ببين شیفتگی و شيدا ي
بر سر تر بت ان مرد غريب شهرم
لا له بيرو ن شده استٌ با دل پر سودا ي
اندرين حيطه من مرگ، مسلسل شب روز
تنديس زخمی من تند يس چون بودا ی
عيش امرو ز در اين معركه حراج بشد
وا ي از عمر ندا رد زپی ا شاش فردا ي
تا خت بر مزرعه ذهن غريبم اغيا ر
رفت اند يشه و فر هنګ و همه يغما ي
وا ي از عمر عزيزم همه تا را ج برفت
بی می و مغبپجه و سا قی و یا مینا ی
سا قيا جرعه تهی سو ي حريفان بنگر
امشب هيچ نداردسحر و فردا ي
شعار
جوابمحتا ج24032
2007-09-10 12:30:49
پروف:
برادر محترم:

اینک قسمت دیگر ترجیع بند «هاتف»

ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رهت هم این و هم آن

دل فدای تو، چون تویی دلبر
جان نثار تو، چون تویی جانان

دل رهاندن زدست تو مشکل
جان فشاندن به پای تو آسان

راه وصل تو، راه پرآسیب
درد عشق تو، درد بی‌درمان

بندگانیم جان و دل بر کف
چشم بر حکم و گوش بر فرمان

گر سر صلح داری، اینک دل
ور سر جنگ داری، اینک جان

دوش از شور عشق و جذبه‌ی شوق
هر طرف می‌شتافتم حیران

آخر کار، شوق دیدارم
سوی دیر مغان کشید عنان

چشم بد دور، خلوتی دیدم
روشن از نور حق، نه از نیران

هر طرف دیدم آتشی کان شب
دید در طور موسی عمران

پیری آنجا به آتش افروزی
به ادب گرد پیر مغبچگان

همه سیمین عذرا و گل رخسار
همه شیرین زبان و تنگ دهان

عود و چنگ و نی و دف و بربط
شمع و نقل و گل و مل و ریحان

ساقی ماه‌روی مشکین‌موی
مطرب بذله گوی و خوش‌الحان

مغ و مغ‌زاده، موبد و دستور
خدمتش را تمام بسته میان

من شرمنده از مسلمانی
شدم آن جا به گوشه‌ای پنهان

پیر پرسید کیست این؟ گفتند:
عاشقی بی‌قرار و سرگردان

گفت: جامی دهیدش از می ناب
گرچه ناخوانده باشد این مهمان

ساقی آتش‌پرست آتش دست
ریخت در ساغر آتش سوزان

چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش
سوخت هم کفر ازان و هم ایمان

مست افتادم و در آن مستی
به زبانی که شرح آن نتوان

این سخن می‌شنیدم از اعضا
همه حتی الورید و الشریان

که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو
جوابارجمند24029
2007-09-10 11:32:47
سلام.

یک شعر انتخابی.

زلف و رخسارتو ره بر دل بيتاب زنند.
رهزنان قافله را در شب مهتاب زنند.

شکوهء نيست زتوفان حوادث ما را
دل به دريا زدگان خنده به سيلاب زنند

گفتم از بهر چه پوئئ ره میخانه زهی
گفت آنجاست که بر آتش دل آب زنند.



جوابف.محشر. از سويدن24028
2007-09-10 10:55:25
ما نمیتوانیم بادها را هدایت کنیم اما می توانیم بادبانهای خود را تنظیم نماییم
...............
زمانه اي شده كه در آن عزيزترينها با ارزشترين رفاقتها را ميفروشند به ساده ترين رقابتها
................
هرگز عشق را گدايي نکن چون هيچ وقت چيز باارزشي به گدا داده نمي شود
................
دنيا همین قسم است : اگه گريه كني ميگن كم آوردي ، اگه بخندي ميگن ديوانه ا ست ، اگه دل ببندي تنهایت ميگذارند ، اگه عاشق شوی دلت را ميشكنند ، با اين حال بايد لحظه اي را گريست ، دمي را خنديد ، ساعتي را دل بست و عمري عاشقانه زيست.
.................

زندگی دفتری از خاطرهاست ... یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک ... یک نفر همدم خوشبختی هاست ، یک نفر همسفر سختی هاست ، چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد... ما همه همسفریم
...................
رابطه دوستی خوب مثل رابطه ی بین دست و چشم است . . وقتی دستت زخمی میشه چشمت گریه می کنه و وقتی چشمت گریه می کنه .. دستت گریه اش را پاک می کند .
جوابغوث از باغ بالا24024
2007-09-10 10:43:19
به مناسبت هفته شهدا :
شایدمانمی دانیم مارفته ایم ماگم شده ایم اما... شهداهرروززنده ترمی شوند وهرروزپروازرامرورمی كنند ٫ تاشایدمابفهمیم چقدربه انتهای زمین سقوط كرده ایم!!! چقدرازآسمان فاصله گرفته ایم!!!
جوابغوث از باغ بالا24021
2007-09-09 16:43:42
اگر پرنده نخواند
اگر که آب نرقصد
اگر که سبزه نروید
زمین چه خواهد کرد؟

چه یک نواخت و بی روح میشود هستی
اگرکه عشق نخندد
امید اگر ندرخشد
اگر نباشد شادی
و گاهگاهی درد !!

مثل آن نباشیم که آیه ی یاس است
و همچو برف زمستان
به هر کجا که نشیند
کند هوا را سرد

چه پر شکوه بود دست عشق بوسیدن
ولی چه ننگین است
چو دست قدرت یک مرد را ببوسد مرد

و آفتاب و زمین عاشقان یکدیگرند
چو دست های من و تو که شاخه های ترند
اگر خورند به گرمی به یکدیگر پیوند
هزار ها گل سرخ آورند و میوه زرد
جوابغوث از باغ بالا24006
2007-09-09 16:36:31
این شعر را به بلقیس جان ملکه سبا تقدیم میدارم

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده ی گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلا مت تست
به هیچ عارضه ی شخص تو دردمند مباد
جوابشبگرد قلم به دست24005
2007-09-09 11:41:45
تقدیم به کسی که شعر های مرا (واو ) گفته و پسندیده است :
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده ی گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلا مت تست
به هیچ عارضه ی شخص تو دردمند مباد
جوابغوث از باغ بالا23992
2007-09-08 12:39:23
مهسا طایع شاعره معاصر زبان قارسی دری به مناسبت شهادت مسعود نثری نوشته اند که به نظر من از نگاه ادبی نثری بلندی است و در خور چنین مناسبتی !
از تمام خواننده گان صمیمانه تقاضا میگردد تا حین ابراز نظریات عقت کلام را در نظر گرفته و نه با عث بحث های دور از اخلاق اجتماعی شوند چرا که این صفحه ی ادب است و گفتاری غیر از این کاریست نا مودب !

خبرم داده اند که فرزند نازنین و رشیدت دیگر سر از جای بر نمیدارد و بستر خون آلود اش را رها نمیسازد.
گفته اند سروی که در طوفان رویید و در آتش شاخ و برگ افشاند و سیلی ها خورد از باد ها و تبر ها خورد از هیزم شکنانی که او را برای تنور آبادی هاشان میخواستند اکنون شکسته است .
قناری زرین بالی که جوجکان نو پرواز مرا شیوه ی رهایی میآموخت و زمین آتش گرفته ی مرا با باران مهرش شستشو میداد ٫ کنون سخت در سکوت فرورفته است .
او که مرا در انبوه زیبا ترین ترانه ها ٫ دیوانه ترین غزل ها و مشتاق ترین کلمات را در لابلای قلبش پیچیده بود و سایبان روز های سوزان کویرم بود دیگر بر نمیخیزد . او که من برایش زلال ترین دعا ها را میسرودم تا به سلامت باشد و به سلامت ماند .
اما امروز گل وجود ش در برابرم نرو یید ٫ باز نشد ٫ لبخند نزد و با عطر گویایی که در هوای پیرامون من منتشر میکرد ٫ با من حرف نزد . من امروز او را در جلوه ی زیبای سپیده دم نیافتم.او که نامش روشنگر شب های ساکت و تنهای من بود و اشکش تسلیت بخش غم های اشک خیزم بود . او که درد های کهنم را در زیر آسمان فریاد می زد و از درونم بیرون میریخت ،دیگرسرازخواب برنمیدارد! من بی اوجگونه به سرمیتوانم برد ؟
نه ٫ من باور نمیکنم !
من باور نمیکنم که نگاه نگران و دلواپسش ٫ دیگر سیمای زجر کشیده ی مرا التیام نمیدهد .
من باور نمیکنم که فرزند دلیرم دیکر به سراغم نیاید !
من نگاه های آسمان پیوند او را در کجا جستجو کنم ؟ در لبخند کدام سپیده ؟ در عطر خوش خاطره انگیز کدام یاس ؟ من نام او را در شگفتن نازنین کدام غنچه بیابم ؟ من در قطره های شبنمی که از گوشه ی چشم سحر میچکد چگونه سراغش را بگیرم ؟
من سخت عزادارم . طبیب شب های طولانی و پر درد من کجاست ؟ همسفر قصه های تلخ و اندوهبارم کجاست ؟ عقاب تیز پرواز آسمانم را چه کسی نشانه گرفته است که دستش شکسته باد ! همچون قامت من ٫ همچون قلب دردمند من .
و شما فرزندانم که میخواهید برادر دلسوز و فداکارتان را با تنی مجروح و خون آلود به خاک بسپارید ٫ و خورشید زنده گی ام را در هنگام طلوع ٫ در وقت سحر ٫ به هنگامی که باید بدرخشد ٫و روشنی بخشد ٫ دفن میکنید ٫ بگذارید تا من آخرین بوسه هایم را بر پیشانی تب دارش بزنم !
بگذارید تا سر و صورت تافته و عرق ریخته و خسته اش را به اشک های زارم شستشو دهم .
بگذارید بر مو های ژولیده ی مسعودم شانه کشم ٫ بگذارید لباس های خون آلودش را از تن به در کنم ٫ بگذارید کفش های کهنه اش را بیرون کشم و پا های مجروح او را از سوزش خار های تیز نوازش دهم .
او به مهمانی خدا میرود ٫ بگذارید با دعا ی خیرم بدرقه اش کنم . همه راه را ٫از سنگلاخ ها وبند ها و سد ها و سختی ها و خطر ها پاک کنید ٫ تنش را با آقاقی ها بپوشانید و تابوت اش را پر از لاله های سرخ کنید ٫ با شاخه های گل مریم و گلایل !
مسعود مرا ٫ فرزند نازنین مرا در خاک دفن نکنید . خاک برای او که دمی در زنده گی دنیا نیاسود ٫ و یک بار به آسوده گی به خواب نرفت ٫ بستر نرمی نیست . تنش رنجور است و پیکرش مجروح ٫ او را در نزدیک ترین ستاره دفن کنید و به جای خاک بر تابوت اش نور بپاشید .
و من امشب برای مسعودم ٫ برای دلاور ترین فرزندم که کنون جامه ی شهادت بر تن کشیده است ٫ زیباترین نغمه را می سرایم تا در فضا برقصد و شب را پر کند و به ستارگان خبر دهد که حضور او را به فرشته گان اعلام کنند .
مژه های خاک آلود فرزندم را پاک کنید و بر لب های خشکش چند قطره سپاس بچکانید ٫ راهش را با زنبق های صحرایی فرش کنید و او را رهسپار منزل ابدی اش کنید .
فرزندم را بگذارید خوب بیاساید که در زنده گی دمی به راحت بر او نگذشت و مسعود من برای آن که میدانست نگاه مهربان او پر از داروی التیام برای جراحت های سوزان قلب من است ٫ یک دم مژه بر هم نگذاشت .
و شما ای فرشته گان خدا ٫ برای فرزندم آسمان را آذین ببندید و برای عروجش جشن بر پا کنید .
من فرزند خوبم را با آواز های لا لا یی ام به شما میسپارم ٫ به ستارگان بگویید که برای او نرد بانی بسازند تا رسیدنش به خدا ٫ تا عشق !
جوابغوث از باغ بالا23974
2007-09-08 12:15:00
این شعر از سعدی را برای خواننده گان این سایت تقدیم میدارم :

دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را = تابه هرنوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح روئی میرود = کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
وه که گرمن باز بینم چهر مهرافزای او = تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را
گرمن از سنگ ملامت روی برپیچم زنم = جان سپرکردند مردان ناوک دلدوز را
کامجویان را زناکامی چشیدن چاره نیست = برزماستان صبر باید طالب نوروز را
عاقلان خوشه چین ازسرلیلی غافلند = این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را
عاشقان دین ودنیا را خاصیتیست = کان نباشد زاهدان مال وجاه اندوز را
دیگری را درکمند آور که ما خود بنده ایم = ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را
سعدیا دی رفت وفردا همچنان موجود نیست = درمیان این وان فرصت شمار امروز را
جواباکمل حصیر از شهر کابل23972
2007-09-07 15:00:10
كي رفته اي ز دل كه تمنا كنم ترا
كي بوده اي نهفته كه پيدا كنم ترا
با صد هزار جلوه بيرون امدي كه من
با صد هزار ديده تماشا كنم ترا
جوابغوث از باغ بالا23950
2007-09-07 14:22:34
ارجمند:
ارجمند جان قسمت اول ترجیع بند هاتف ره بسیار به سختی پیدا کرده بودم. فکر کردم با دوستان در میان بگذارم و خدا مرادمه داد. تشکر از قسمت دومش.
آیا این ترجیع بند قسمت های دیگر هم دارد؟
جوابپروف23947
2007-09-07 14:13:55
ای بلبل صبا به سبا ميفر ستمت
بنگر که از کجا به کجا ميفرستمت

ارجمند جان شعرت بسيار پر از احساس هست. زياد دير باد يک شعر خاندم که از دل برامده به دل نشست.
خدا ملکه جان سبا ره عمر دراز بته و تحفه های خودته برش زیاد کنه که مام یگان فیض ببریم.

موفق باشی بيدر.
جوابپروف23946
2007-09-07 11:31:53
شبي ايينه باورشد دل من
به راه عشق پر پر شد دل من
نگاه مهربان دوست را ديد
دوباره باز هم خر شد دل من
جوابغوث از باغ بالا23944
2007-09-07 11:29:13
نميدانم، زيان و سود بازار محبت را
همي دانم كه، كالاي وفا، كمتر شود پيدا
.......

بر هر كسي كه مي نگرم، در شكايت است
در حيرتم كه، گردش گردون به كام كيست ؟
جوابغوث از باغ بالا23943
2007-09-06 23:39:54
بلقیس جان ملکۀ سبا:
خواهر فاضل و قدرمند!
از تحفه ات ممنون.
در مقابل شعر « تخیل کن تو کوهی را» که در حالت روحی بس افسرده ای سروده ام برایت تقدیم میدارم.
تا شعر آینده ام کم من و کرم شما.
جوابارجمند23931
2007-09-06 06:40:35
باافتخارباز رهسپار وطن شدم
بانازوكرشمه به سوي چمن شدم
رفتم جانب آن جناب سيد البشر
قبول درگاه حضرت ذوالمنن شدم
بسي سالها كه دورازديارخويش
سرگشته وغمين وزار من شدم
دركشورم بادوستان راستين خود
همقدم طرف لاله وسروسمن شدم
به هندوكش وسالنگ وسخي جان
جان رابهاربخشيدم و انجمن شدم
شادبديدار ناموران اين مرزوبوم
مشرف مزاز فرزند اصيل وطن شدم
وطن راآزاد خواهم باشد دعاي من
خوش نصيب اززيارت شيردمن شدم

شعرازسيد ذبيح الله "سمنگاني"
1428/3/28
جوابسيد ذبيح اللة سمنگاني23914
2007-09-06 01:47:48
قابل توجه ف. محشر و خالد جان !!!

ده بارۀ ملکۀ سبا هر کس نظر خوده داره، بخاطری که ملکۀ افسانوی سبا در سرزمین یمن تا قسمتی از حبشه (اتیوپیای امروزی) حکومت میکرده، بنآ مردم اتیوپی در افسانه های خود او را سیاه پوست به تصویر میکشند و اعراب ازو به عنوان یک ملکۀ سفید پوست یاد میکنند. همچنین اروپاییان مجسمه هایی ازو ره به شکل یک دختر سفید پوست و بسیار زیبا تراشیده اند. خو به هر صورت بر مه مهم نیست که سفید پوست بوده یا سیاه پوست، مقبول بوده یا بد رنگ، هر چه بوده بسیار دختر خوب و فامیده بوده...
جواببلقیس جان ملکۀ سبا23905
2007-09-06 01:45:30
اکمل حصیر از شهر زیبای کابل !!!

از شعری که به آدرس مه نوشتین یک جهان سپاس (البته به خاطر زحمتی که به تایپ کردن آن کشیدین). چون ای شعر ره خاص بر مه روان کدین، حالی مه صاحبش استم هر چه دلم بخواهه حق دارم، و ایره مه شخصآ بر«ارجمند صاحب» تقدیم میکنم، خدا کنه خوششان بیایه. (ارجمند صاحب، چون شکل اریژینال شعر در این صفحه وجود داره فکر نکنم ضرورت باشه کاپی کنم از سر بفرستم).

بر علاوۀ ازو یک شعر دگام دارم به همه دوستان خوب فارسی.رو تقدیم میکنم خدا کنه خوشتان بیایه. اول شما شعر ره بخوانین باز برتان شاعرشه معرفی میکنم ولی پیش ازو حدس بزنین از کدام شاعر باید بوده باشه!؟

آنکه سر در کوی او نگذاشته، آزاده نیست
آنکه جان نفگنده در درگاه او، دلداده نیست
نیستی را برگزین ایدوست اندر راه عشق
رنگ هستی هر که بر رخ دارد آدمزاده نیست
راه و رسم عشق بیرون از حساب ما و توست
آنکه هشیار است و بیدار است مست باده نیست
سر نهادن بر در او پا به سر بنهادن است
هر که خود را هست داند پا به سر بنهاده نیست
سالها باید که راه عشق را پیدا کنی
این ره رندان میخانه ست، راه ساده نیست
خرقۀ درویش همچون تاج شاهنشاهی است
تاجدار و خرقه دار از رنگ و بو افتاده نیست
تا اسیر رنگ و بویی، بوی دلبر نشنوی
هر که این اغلال در جانش بود آماده نیست

نخیر! ای شعر از «از امام خمینی، رهبر فقید ایران» است. قطع نظر از طرز تفکرشان، به عقیدۀ مه بسیار شعر زیبایی است. خدا کنه خوش شمام آمده باشه... و از کسانی که اشعار زیبا درین سایت میفرستند یک جهان تشکررررررررر...
جواببلقیس جان ملکۀ سبا23904
2007-09-05 14:58:03
مهم نیست کجا متولّد شدم و چگونه و کجا زندگی کرده ام. مهم این است که در آنجا که بوده ام چگونه رفتاری داشته ام .

محبت نیرومندترین جادوها است.

باید زیاد مطالعه کنید تا بدانید که هیچ نمی دانید.

قدرزمان حال را بدانيد كه گذشته بر نمي گردد و آينده شايد نيايد.

بهترین رندی صداقت است .
جوابعمر23891
2007-09-05 11:53:29
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یارب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه ای در ذکر یارب یارب است
جوابغوث از باغ بالا23888
2007-09-05 09:55:37
صلاح الدین:
ای بسا دو هند و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان همدلی خود دیگر است
همدلی از همزبانی بهتر است

لالا جان! به هفت مملکت گشتم و هفت لسانه یاد گرفتم. ولی هیچ نفامیدم که چه رقم شد. در هر شهر کله سیاه کله سیاه است.
زحمت بکش و بخوان پشت کار یگانه راهش است. ولی اگر زبان دل را بلد باشی به زبان دیگری نیاز نیست
جوابپروف23885
2007-09-04 21:12:04
تخیل کن تو کوهی را
بلند و با وقار و دور
تصور کن در آن یک قله ای کز دیدنش سر چرخ میگردی!
تصور کن به بالایش یکی منزل
که راهش را به جز عقّاب با پرواز علیایش
کسی دیگر نمی داند

تصور کن به گرد آن
تصور کن به اطرافش
یکی جنگل
که رنگ سبز نشناسد
درختانش بود از سنگ
تصور کن توبالایش لحاف سرد برفی را

منم آن قلّه ای بیروح
منم آن جنگل بیجان
بروی من غبار غربت از میهن
بسان برف روی قله ها جاگیر گردیده
تنم سرد است از بی مهری ی دوران
دلم مانند قرص یخ
ز احساسم رها گشته

دلم از نا بسامانی این دنیا
ز شور و شوق اوفتاده
دگر تاب و توانش از میان رفته
تپش در آن نمی یابی
خدایا این چی باری است بالایش
خداوندا زدرد و غم رهایش کن


04/08/07 Toulouse
جوابارجمند23865
2007-09-04 16:16:42
چه گرمی چه خوبی

چه گــرمی چه خــوبی شرابی چــی هستی
بهـــــاری گلـــی آفتـــــــــابی چی هستــــی
چـــه هستی کـــه آتش بجـــانم کشیــــــــدی
سرود خوشی شعــر نابی چی هستـــــــــی
چه شیـــرین نشستی بــه بخت وجــــــــودم
خـــدا را غمـــی التهــابی چــی هستـــــــی
فــروغی که از چشم مــــن میگریـــــــــزی
و یا ای همه خوب خـــوابی چی هستــــــی
شدم شــــاد تا خنــــده کـــــردی بــــرویـــم
تـــو بخت منی ماهتـــــابی چــی هستــــــی
لب تشنه ام از تــــــــو کامـــی نگیــــــــرد
فریبی دروغـــی ســرابی چی هستـــــــــی
تـــــو از دختـــــران تــــــــــرنج طلائــــی
و یا از پـــری هـــای آبی چـــی هستــــــی
تـــــرا از تو میپرسم از خــــــوب خاموش
چــه هستـــی خــــدا را جوابی چی هستی
جوابغوث از باغ بالا23857
2007-09-04 13:33:28
خالد از کابل:
پر از اشک فریب است جام چشمش
اگرچند قامتی چون شیشه دارد
مشو مدیون ناز دستهایش
که هریک پنجه اش صد تیشه دارد

اینه بادار یک کمکی از طرف مه

جوابپروف23848
2007-09-04 13:25:09
قابل توجه خالد از کابل و ملکه سبا.

خالد جان. در کتاب ها نوشته اند ملکه سبا زياد زيبا نبود. بلکه رنگ پوستش کاملاء سياه و تا حدودی زشت هم بود. فقط قدرتمند بود.پس زیاد هم امیدوار نباش که خواهرما بلقیس جان از نظر زیبایی مثل ملکه سبا باشد. من اطمینان دارم که خواهر محترم ما بلقیس ملکه سبا همچون همه دختران افغانستان زیبا است.
اميدوارم خواهر گرامی ملکه سبا از حرفم آزرده نشده باشد.
جوابف.محشر. از سويدن23847
2007-09-04 13:16:35
صلاح الدین از کابل :

سوال من در باره آموختن لسان دومی میباشد ؟
هرگاه کسی بخواهد که با زبان دیگری آشنا شود چه باید کرد .
اگرکمی معلومات ارائه کنید سپاس گذار خواهم بود .
جوابصلاح الدین23846
2007-09-04 12:07:04
تو روزی باز میگردی
تو با باد سحر گاهی کهساران
تو با امواج دریا ها
تو همراه بهاران
باز میگردی
و من چشم انتظار استم .

توپیک گرمسیرستی و میدانی
که از سردی چه پژمان میشود انسان
نمی گویم ز سردی هوا
از سردی دل ها

زسردی سخن های که خش خش میکند در گوش
ز یخبندان دلهای چراغ عشقشان خاموش
تو میدانی چه بیزارم
منی که پر شرارستم .

درون سینه ام فریاد خاموشی کند تکرار
تو همچون اخگری پر نور
تو همچون اختری از دور
در آغوش شهاب نیمه شب ها باز میگردی
به دیدار رخت امیدوار استم .
جوابغوث از باغ بالا23844
2007-09-04 09:42:41
از چارلي چاپلين پرسيدند خوش بختي چيست؟
پاسخ داد : فاصله ي اين بدبختي تا بدبختي بعدي خوش بختي است.
جوابغوث23837
2007-09-04 03:44:54
بگريز ای مير اجل از ننگ ما از ننگ ما
زيرا نمی دانی شدن همرنگ ما همرنگ ما

از حمله های جند او وز زخم های تند او
سالم نماند يک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما

اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشي
بيخود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما

زين باده می خواهی برو اول تنک چون شيشه شو
چون شيشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما

هر کان می احمر خورد بابرگ گردد برخورد
از دل فراخی ها برد دلتنگ ما دلتنگ ما

بس جره ها در جو زند بس بربط شش تو زند
بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما

ماده است مريخ زمن اين جا در اين خنجر زدن
با مقنعه کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما

گر تيغ خواهی تو ز خور از بدر برسازی سپر
گر قيصری اندرگذر از زنگ ما از زنگ ما

اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما
تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما
جوابعمر23830
2007-09-04 03:40:18
کيستم من؟ رهنورد آواره و ديوانه يی
داغ مجنونم ز دست بی کسی افسانه يی

نی قبول زاهدم من، نی ز پير می فروش
نی به مسجد راه دادند، نی در آن ميخانه يی

برگ خشکم از درخت آرزو افتاده ام
نی بگلشن راه دادند نی در آتشخانه يی
جوابعمر23829
2007-09-03 13:19:41
غوث از باغ بالا:
محترم:
شعر تان خیلی زیباست اما مصرع ذیل کمی سکتگی دارد.
«گفتی که در فکر خودم باشم ولی ندانی»
اگر به شکل ذیل گفته شود فکر میکنم بهتر خواهد بود:
گفتی که به خود فکر کنم لیک ندانی
در مصرع ذیل:
«رفتی تو و خدا پشت و پناهت به سلامت»
حرف واو اضافیست.
باید طور ذیل نوشته شود:
رفتی تو، خدا پشت و پناهت به سلامت
امیدوارم باعث رنجش تان نشده باشم.
جوابارجمند23813
2007-09-03 11:46:56
پروف:
اینک قسمت دیگر ترجیع بند «هاتف»

از تو ای دوست نگسلم پیوند
ور به تیغم برند بند از بند
الحق ارزان بود ز ما صد جان
وز دهان تو نیم شکرخند
ای پدر پند کم ده از عشقم
که نخواهد شد اهل این فرزند
پند آنان دهند خلق ای کاش
که ز عشق تو می‌دهندم پند
من ره کوی عافیت دانم
چه کنم کاوفتاده‌ام به کمند
در کلیسا به دلبری ترسا گفتم: ای جان به دام تو در بند
ای که دارد به تار زنارت
هر سر موی من جدا پیوند
ره به وحدت نیافتن تا کی
ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟
نام حق یگانه چون شاید
که اب و ابن و روح قدس نهند؟
لب شیرین گشود و با من گفت
وز شکرخند ریخت از لب قند
که گر از سر وحدت آگاهی
تهمت کافری به ما مپسند
در سه آیینه شاهد ازلی
پرتو از روی تابناک افگند
سه نگردد بریشم ار او را پرنیان خوانی و حریر و پرند
ما در این گفتگو که از یک سو
شد ز ناقوس این ترانه بلند
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو
جوابارجمند23811
2007-09-03 10:29:25
دوستان عزيز يک شعر هم ده فکرم گشت.


درخت مکر زن صد ريشه دارد
فلک از دست زن انديشه دارد

اگر ميتوانين يک دو فرد ديگه هم کتش اضافه کنين خوش ميشم.
جوابخالد از کابل23804
2007-09-03 10:23:14
با عرض سلام خدمت همه دوستان خصوصا ملکه صباح
ميخواستم که بدانم آيا شما واقعا ملکه صباح استيد مطلبم زيبايی شما مانند او است؟ اگر شما هم مانند ملکه صباح باشيد واوووو ديگه گفتی مردم ما بيشکتا چون در کتاب ها ما در وتوصيف ملکه صباح بسيار چيز ها را شنيده ايم اميدوارم که خودت هم همانطور قابل صفت باشنی ديگه اگر امکان دارد يگان شعر که مينويسی سايت فارسی رو را هم در شعر هايت ياد کنی.
جوابخالد از کابل23803
2007-09-03 09:31:49
این شعر را به بلقیس جان ملکه سبا از شهر کابل تقدیم میدارم :

فریاد یار فریاد دوری یار
فریاد یار فریاد دوری یار

دیوانه شدم ازبی وفائی یار
روزهای تلخ وهجران وی را

طاقت ندارد دلم زجدائی یار
وی باشد ومن باشم و می

خاطرات روزهای درین یار
زارو گریه کنان چشمان من

دیده برزمین ریزد زدوری یار
ای دل غم گسارگریه کم کن

تانبیند او ، چشمان پراشک یار
نمی دانم حصیرچی کنم باوی

برو دامان وی گیر دیوانه یار

این شعر را برای بلقیس جان از شهر زیبای کابل می فرستم خدا کند مورد پسند شما قرار گیرد.
جواباکمل حصیر از شهر کابل23802
2007-09-03 00:55:45
دوست عزيز غوث از باغ بالا سلام.
شعر زيبايت (گفتی که...)را خواندم و لذت بردم. شعر زيبايست اما متاءسفانه بعضی از نارسايی هايکه درآن ديده ميشود کمی از زيبايی آن کاسته است. ازينکه بخودم حسارت داده نظرم را در رابطه به شعرتان ميگويم معذرت ميخواهم. من منتقد نيستم فقط ميخواهم به عنوان یک دوست نظرم را بگويم.
* در بيت اول مصراع دوم:
بين من و عشق تو فاصله ی نيست.

بنظر من این مصراع با مصراع قبلی از نگاه وزن مشکل دارد. اگر دقت کنیم:
گفتی که مرا دوست نداری گله ی نیست. بین من و عشق تو... فاصله ی نیست.

بنظرتان بهترنیست بطور مثال:
گفتی که مرا دوست نداری گله ی تیست بین من و عشق تو ودل فاصله ی نیست.


همچنان در بیت چهارم مصراع اول:

گفتی که در فکر خودم باشم ولی ندانی جز عشق تو در خاطر من مشغله ی نیست

بنظر من مصراع اول از نگاه موزون بودن و روان بودن مشکل جدی دارد. و از زیبایی شعرتان کاسته است . اگر جای مصراع اول (فقط بطور مثال) بنویسی:
گفتی تو بمن فکر خودت باش و ندانی جز عشق تو در خاطر من مشغله ی نیست
ــ بنظرتان روان تر نمیشود؟

موءفق و کامگار باشی .
جوابف.محشر. از سويدن23794
2007-09-03 00:14:55
سلام دوستان.
این سروده از شاعریست گمنام. ولی من همیشه این شعررا دوست داشته ام. برایتان مینویسمش تا ببینم شما هم ازین شعر خوشتان میاید یا نه.

دلم گرفته ازین شب مبند پنجره را
کشیده است زمستان به بند پنجره را

به ایستاده گی نرده ها امیدی نیست
میان برف رها میکنند پنجره را

درین زمانه که دستان ما فلج شده است
حصار میکند از جا بلند پنجره را

سپیده از ترک اسخوان ما پیداست
فقط به چوب نمی پرورند پنجره را
جوابف.محشر. از سويدن23793
[««] [3] [4] [5] [6] [»»] 
پيام شما:
آدرس الکترونيکی: نام:
farsi  eng



© 2003-2007 نشريهء آزاد افغانی
كليه حقوق اين سايت متعلق به «افغانستان.رو» ميباشد
نظرات نویسندگان مقالات ممکن است مغایر با موضع اداره سايت باشد
استفاده از مطالب سايت با ذکر ماخذ آزاد است.