English |  فارسی |  پشتو |  Русский  


صفحه اول/ طنزوفکاهی
  تاريخ   |   علم وفرهنگ   |   شعروادبيات   |   طنزوفکاهی   |   سياست   |   اقتصاد   |   و...   |
ديدگاه هاي ارائه شده در نوشته هاي ارسالي بيانگر آراي نويسندگان مي باشد و لزوما مبتني بر موافقت ادارهء «فارسی.رو» با اين جهت گيري ها نيست. مسوليت اين نوشته ها مطابق قوانين اداري و جزايي روسيه فدراتيف و نورم هاي حقوقي بين دول منوط به نويسندگان است.
[««] [3] [4] [5] [6] [»»] 
2011-05-29 15:15:40
یاد جوانی

روزی فتح میخواست که بالای یک خر سوار شود. چند بار هرچه کوشش کرد بالا شده نتوانست. آهی کشید و گفت: ای جوانی یادت بخیر !
فضلو صدا کرد: برو بچیم ده جوانی هم چندان گــُهی نبودی !!!
جوابکاکا زنده دل 32721
2011-05-25 13:47:47
ترس از دیدن چهره اصلی

فتح چشمانش بسیار ضعیف بود و از فاصله دور و نزدیک چیزی را بخوبی دیده نمیتوانست و تشخیص و شناخت چهره ها برایش بسیار مشکل بود. روزی فضلو پرسید: او لوده ! چرا پیش داکتر نمیری و بریت عینک نمره نمیگیری ؟
فتح گفت: مه از ابتدا یعنی از وختیکه با خانمم معرفی شدیم و عروسی کدیم چشمهایم همی رقم ضعیف بوده و عینک نداشتیم. حالی ازی میترسم که اگر عینک بگیرم و چهره اصلی خانم خوده ببینم مبادا که نفرتم بیشتر شوه و هیچ خوشم نیایه !!!
جوابکاکا زنده دل32703
2011-05-24 09:26:01
روزی کرزی که در زیر بغل اش چند قرص نان بود از پیاده روی میگذشت که یک مردم گرسنه ، گریه مینمودند ومگفتند که نان،نان ...... کرزی که در زیر بغل نان داشت گفت برادران مه همراه تان گریه میکنم ولی از من نان نخواهید.
جواببصيراحمد32698
2011-05-22 15:11:11
فریب با صدای موزیک

روزی فتح سوار بس شد و بطرف شهر روان بود. ناگهان باد شدیدی در دلش پیچید و لحظه به لحظه شدت می یافت. چون سخت به عذاب بود و دیگر تحمل کرده نمیتوانست تصمیم گرفت که با استفاده از سروصدای موزیک و گرَم و گرُم طبله و جاز چند بادی ایلا کند و خود را سبک بسازد. مگر بمجردیکه غرت ، غرت ایلا کرد با تعجب دید که همه راکبین بس بطرفش خیره ، خیره نگاه میکنند. دفعتاً بیاد آورد که موزیک بلند را صرف خودش از طریق گوشی میشنیده نه همه !!!
جوابکاکا زنده دل32688
2011-05-20 18:17:38
عمل دسته جمعی

روزی چند نفر از نو جوانان محل بالای بام یک حمام زنانه رفته بودند و میخواستند که با دیدن تن عریان و برهنه زنها بطور دسته جمعی جرق ( جلق ) بزنند. چون تمام شیشه های سقف حمام را غبار گرفته بود و بجز از یک سوراخ کوچک از جای دیگر داخل حمام معلوم نمیشد یکی از آنها چشمش را به سوراخ نزدیک کرد و گفت: بیادرا ! مه از اینجه سیل میکنم و به شما هم قصه میکنم. کلگی تان کتی مه یکجایی ده جرق زدن شروع کنین.
همه قبول کردند و او هم یک دختر خوش اندام را زیر نظر گرفت و گفت: اینه تیار باشین مه از پا های یک مغبولک ( مقبولک ) شروع میکنم.
بعداً یک ، دو ، سه گفت و از تعریف و توصیف پا های دختر شروع کرد و به ترتیب آهسته ، آهسته بالا می رفت و همزمان همه باهم مصروف جرق زدن بودند و صدای شلق و شلوق بلند شده بود. بمجردیکه به قسمت روی دختر رسید دفعتاً با آواز بلند چیغ زد و خطاب به رفقایش گفت: او بی ناموس ها ! صبر کنین اوی ( آبی ) خوده نپرانین که همشیره خودم اس !!!
جوابکاکا زنده دل32683
2011-05-19 13:17:27
چرت بیجا

روزی فتح در کنار یک دریا به چرت و فکر عمیقی غرق بود. فضلو پرسید: او بچه چی گپ اس ؟ چرا ایقدر چرت میزنی ؟
فتح گفت: مه دی ای فکر بودم که اگر ده همی دریا به عوض او ( آب ) شـوروا ( شوربا ) می بود چند تا نان کار بود !!!
جوابکاکا زنده دل 32680
2011-05-19 10:43:45
کاکا پردیس:
یک پنچشیری در راه جلال آباد چای خوردن رفت گارسون آمد به پشتو پرسان کرد شین خوری که تور؟
پنچشیری گفت شین را نمیفهمم اگر تور خوردم باز گله نکنی؟
جوابپردیس32679
2011-05-19 10:39:40
کاکا پردیس:
یک روز یک زن ده موتر تکسی شیشته سیب هم خریده بوده وقتی موتروان تیز میدوانه میگه ندوان که سیبایم شور میخوره موتروان میگه ولا همشیره از مه هم کیلایم شور میخوره
جوابپردیس32678
2011-05-19 10:26:43
کاکا پردیس:
پیر زنی میگه راستی هم که شهید ها زنده اند! میگن جرا! میگه پسرم سه سال است که مرده ولی عروسم هنوز بچه میاره
جوابپردیس32676
2011-05-18 21:13:24
روزی ملا نصرالدین خواست پسر خرد سالش را که زیاد گریان میکرد، آرام کند. بناً او را در بغل گرفت و برایش للو، للو میخواند. ناگهان پسرک بر روی لباس هایش شاش کرد. ملا هم یک سطل آب را بالایش ریخت و او را تر کرد. زنش با قهر پرسید: ای چی کاری بود که تو کدی؟
ملا گفت: باید خدا ره شکر کنه. اگه پسرم نمی بود و کدام بیگانه می بود او ره به داخل حوض می انداختم !
جوابشوخ طبع32673
2011-05-11 17:09:05

از یک نفر پرسیدند که او چیست که مردها داخل میکنند و زن ها میکشند؟
نفر در جواب گفت : ای خو اسان سوال است حساب بانکی است که مردها پول میندازند و زن ها پول ها را میکشند.
جواباسد سلیمان32635
2011-05-11 17:05:29

فضلو : چرا اکثر نام های طوفان های بحری بخصوص در امریکا را به اسم زن ها نام گذاری کرده اند ؟
سیفو : از خاطریکه با غرش و سر صدا میایند و وقتیکه رفتند همه چیز را به شمول خانه اولاد و موتر با خود میبرند !!!
جواباسد سلیمان32634
2011-05-10 16:30:59
تجاوز بخاک همسایه

میگویند یک پیرمرد ... که ضعف قوای جسمانی داشت ، روزی نزد داکتر رفت. داکتر پس از یکسلسله معاینات وقتی دید که واقعاً وضعش خراب است و به داروی تقویت قوای جسمی و جنسی ضرورت دارد ، نسخه ای نوشت و شب یک تابلیت ویاگرا تجویز کرد. پیرمرد شب اول یک تابلیت خورد و مثل دوران جوانی فعالیت کرد و لذت برد. شب دوم دو تابلیت خورد که آلت تناسلی اش تا صبح یک لحظه هم از کار نمی افتاد. شب سوم که سخت احساساتی و هیجانی شده بود تمام تابلیت ها را به داخل شوربا ریخت و تا آخر خورد. مگر هنوز ساعتی نگذشته بود که قلبش ایستاد شد و مُرد.
خلاصه جنازه را پس از غسل و کفن در یکی از قبرستان های شهر جلال آباد بخاک سپردند و همه بخانه برگشتند. فردای آنروز خانمش وقتی بر سر قبر رفت ، با تعجب دید که آلت تناسلی شوهرش یک بلیست از سر خاک بیرون برآمده است. وی بخاطر جلوگیری از آبرو ریزی در بین اهالی محل ، فوراً با یک چاقوی کوچک آلت شوهرش را قطع کرد و با خود بخانه برد. روز هفتم بمجردیکه سر خاک رسید ، با تعجب دید که اینبار آلت تاسلی شوهرش به اندازه یک درخت چنار سر بلند کرده است. به بسیار عجله بخانه برگشت و ناگزیر و ناچار متباقی اعضای فامیل و خانواده اش را اطلاع داد. آنها پس از شگافتن قبر ، و قطع آلت تناسلی پیرمرد ، جسد او را روی به دل گذاشتند و دوباره خاک ریختند. پس از گذشت یکسال رادیو پاکستان اعلام کرد که افغانستان ... خوده ( آلت تناسلی خود را ) بخاک پاکستان زده !!!
جوابکاکا زنده دل32627
2011-05-10 09:34:03
خشو
يک روز صبح يک بچه خانه نامزد خود رفت بعد از اينکه دروازه را تک تک زد . خشوی او دروازه را باز کرد
اين بچه گفت : شب بخير!
خشويش قهر شد و گفت : او بچه حالی خو صبح است؟
بچه گفت : راست بگويم هر وقت که شما را می بينم روز روشن سر من شب می شود!
جوابنگاه کريميار32623
2011-05-10 09:17:29
پیام عاشقانه
یک نفر در چهاراهی نشسته بود و به دوست دختر خود یک پیام عاشقانه در موبایل خود نوشته میکرد.
نوشته کرد عزیزم الهی قلبت با قلبم چنان تصادم کند ، که هیچ پولیس ترافیک نداند مقصر اصلی کی است؟
جوابنگاه کريميار32622
2011-05-09 16:40:18
هوس چرسی

یک چرسی که در حالت نشه و مستی با خانمش نزدیکی میکرد ، گفت: زن امشو همیطور احساساتی شدیم که دلم میشه سامان خوده ده گوشهایت داخل کنم.
زنش گفت: او مردکه ده فکر هستی یا نی ؟ تو میخایی که مه کر شوم ؟
چرسی گفت: برو زن ! ده ای بیست سال که گنگه نشدی حالی کر هم نمیشی !!!
جوابکاکا زنده دل 32616
2011-05-08 16:49:32
پشکک گوشت خور

زن و شوهری با فرزندان شان در یک اتاق زنده گی میکردند. زن هر وقت که اشتهایش به نزدیکی و رابطه سکسی می آمد بصورت شفر به شوهرش میگفت: پشکک گشنه شده گوشت میخایه.
مرد که با پیام شفری خانمش آشنا بود ، فوراً دست به کار میشد و اگر روز بود فرزندانش را به بهانه به بیرون از خانه میفرستاد و اگر شب بود آنها را به خوابیدن تشویق میکرد. سپس به داد خانمش میرسید و عطش او را فرو می نشاند.
روزی زن و شوهر تنها بودند و فرزندان شان به بیرون از خانه به بازی و ساعت تیری مصروف بودند. زن خود را لچ و برهنه کرد و مثل همیشه با ناز و عشوه گفت: پشکک گشنه شده گوشت میخایه !
مرد از بسکه بجان رسیده بود و دیگر قدرت و توان جوانی برایش باقی نمانده بود ، فوراً تنبان خود را پایین کشید و طوری بروی شکم خانمش نشست که ماتحتش در قسمت پایین شکم خانمش قرار گرفت.
خانمش با تعجب پرسید : او مردکه ده فکر هستی یا نی ؟ چرا ایطور میکنی ؟
مرد گفت: ای پشکک سیر شدنی نیس. تا حالی هرچی گوشت خورده غیر ازی که سیر نشده برعکس روز بروز اشتهایش زیادتر شده. خوب اس که یک چند روز دنبه بخوره شاید گلونیشه بگیره و اشتهایش کم شوه !!!
جوابکاکا زنده دل32614
2011-05-08 16:43:23
ترس از سکته

مردی از زن زشت و بد اخلاقش زیاد شکوه و شکایت داشت. پرسیدند: میخواهی بمیرد و خبر مرگش را بشنوی ؟
به عجله گفت: نی ، نی !
پرسیدند: چرا ؟
گفت: بخاطریکه میترسم از فرط خوشحالی سکته کنم و بمیرم !!!
جوابکاکا زنده دل32613
2011-05-04 17:05:22
درخواست طلاق از شوهر

خانمی به دادگاه رفت تا از شوهرش طلاق بگیرد. قاضی علت تقاضای طلاق را پرسید. خانم از شوهرش شکایت کرد که چهار سال و چهار ماه و چهار روز او را خوک ماده گفته است.
قاضی با تعجب پرسید: پس چرا زودتر شکایت نکردی ؟
خانم گفت: بخاطریکه تا امروز شکل و قواره نجس خوکه ندیده بودم !!!
جوابکاکا زنده دل32595
2011-05-03 20:26:13
عیش با دی وی دی

روزی يک نفر یک DVD فلم سکس را به یک دوست اطرافی اش داد و گفت: برو امشو ( امشب ) تا صبح کتی ازی DVD عيش کو !
فردايش پرسید: چطور بود ؟ آیا دیشو کیف کدی یا نی ؟!
اطرافی گفت: خوب بود مگر سوراخش هم بسیار تنگ و هم تيز و برنده بود !!!
جوابکاکا زنده دل32590
2011-05-03 18:16:48
دو و دشنام بخاطر بیت خواندن

روزی فتح زیاد ناراحت و نا آرام بود. فضلو پرسید: او بچه چرا ایطور جگرخون هستی ؟
فتح گفت: هیچ والله ! همی هروخت که مه ده خانه تمرین میکنم و بیت میخوانم بابیم مره دو میزنه و به مه دشنام میته.
فضلو با تمسخر و کنایه گفت: اگه بچه مرد هستی برو ده رادیو و تلویزیون بیت بخوان که کلی مردم تره دو بزنن !!!
جوابکاکا زنده دل32588
2011-05-02 17:19:15
یاد دو کف دست

ميگویند يک مرد دهاتی خانمش را نزد ملای قریه برد و میخواست او را طلاق بدهد. ملا علت و دليل جدایی و طلاق را جويا شد. مگر مرد از بیان موضوع خود داری کرد و گفت: ملا صاحب ! ای یک مشـکل خصوصی و محرم خانواده گی خود ما اس که بری شما گفته نمیتانم.
ملا گفت: تا که علت جدایی خوده نگویی و تا وختیکه دلیل موجه و قناعت بخش نداشته باشی مه حکم جدایی و طلاق شما دو نفر ره صادر کده نمیتانم.
مرد که چاره ای جز بیان علت و دلیل موضوع نداشت ، درحالیکه دو کف دسـتش را پهلوی هم بلند کرده بود ، با اعصـاب خرابی زیاد گفت: او ملا صاحب ! ای زن ایقدر یک ... ( چیز ) کلان داره. مه یک روز دیگام حاضر نیستم که کتی ازی زنده گی کنم.
ملا وقتی دید که مرد در تصمیم خود جدی است با در نظر داشت شکوه و شکایتش حکم طلاق شان را صادر کرد.
چند سال بعد روزی ملا از راه میگذشت ، بمجردیکه چشمش به همان مرد افتاد به دو و دشنام دادن شروع کرد. مرد نزدیک رفت و با تعجب پرسید: ملا صاحب ! چی گپ اس ؟ چرا دو میزنی و به مه دشنام میتی ؟
ملا با عصبانیت گفت: ده قار و غضب خدا گرفتار شوی ! خودیت خو از زنیت جدا شدی و پشت کاریت رفتی مگر مه از همو روز به بعد هر وختیکه ده سری نماز دست های خوده بری دعا بلند میکنم همو ... ( چیز ) زنیت بیادم میایه !!!
جوابکاکا زنده دل32583
2011-05-01 18:40:50
ندامت و پشیمانی شوهر

خانمی بیست و پنجمین سالگرد عروسی شانرا جشن گرفته بود و درحالیکه تعداد زیادی از اعضای فامیل و دوستان خودش و شوهرش را دعوت کرده بود ، میخواست شوهرش را با آمدن به خانه متعجب بسازد. بالاخره شوهرش از وظیفه برگشت و بمجرد دیدن مهمانان و شنیدن ساز و سرود واقعاً متعجب شده بود. ناگزیر با دل ناخواسته در محفل اشتراک کرد. مگر درست سر ساعت دوازده شب به اتاق خواب رفت و به گریه شد. دوستان و رفقایش وقتی متوجه شدند به عجله نزدش رفتند و دیدند که زار ، زار گریه میکند. یکی از آنها با تعجب پرسید: او بیادر ! چی گپ اس ؟ چرا ده ای شو ( شب ) خوشی گریه میکنی ؟
مرد آهی از دلش بیرون کشــید و گفت: 25 سـال پیش ده همی وخت می خاسـتم ( میخواستم ) که زن خوده بکشم. وختی پولیس ها بخانه رسیدن بریمه گفتن که اگه ایره میکشتی 25 سال ده زندان میبودی. حالی مه بخاطری گریه میکنم که اگه همو وخت زن خوده میکشتم امشو شو آزادیم از زندان بود !!!
جوابکاکا زنده دل32578
2011-04-30 15:02:59
پیاده گردی

یک نفر زیاد چاق و فربه بود. داکتر برایش گفته بود که باید روز چهار کیلو متر پیاده روی بکند تا از صحت و سلامتی کامل برخوردار باشد. مرد فربه بعد از مدتی به داکتر زنگ زد و گفت: داکتر صاحب ! همی پیلاً ( فعلاً ) ده مرز تورخم رسیدیم. چی کنم پیش بروم یا پس بگردم ؟!!
جوابکاکا زنده دل 32569
2011-04-29 18:29:44
شربت قیر یا مربای ذغال سنگ

صادق را همصنفی هایش همیشه بنام صادق سیاه ، سیاه ججقی و یا ذغال سنگ یاد میکردند. روزی صادق با التماس زیاد خواهش کرد که دیگر او را به این نامها یاد نکنند. یکی از رفقایش پس از ناز و نوازش گفت: خیر اس بعد ازین تره با لقب های خوب و فرمایشی یاد میکنیم.
صادق با تعجب پرسید: کدام لقب های فرمایشی ؟
رفیقش گفت: مثلاً شربت قیر یا مربای ذغال سنگ !!!
جوابکاکا زنده دل32567
2011-04-28 16:10:03
جنگ و دعوا بالای منطقه مشترک

روزی مقعد و آلت تناسلی خانمی ، بالای ساحه مشترک که در فاصله بین هردوی شان موقعیت دارد با همدیگر جنگ و دعوا داشتند و هرکدام ادعا میکرد که این منطقه به او تعلق دارد. چون به کدام فیصله رسیده نتوانستند ناگزیر برای روشن شدن حقیقت و واقعیت و حل عادلانه قضیه نزد آلت تناسلی شوهر خانم رفتند. آلت تناسلی مرد پس از استماع دعوای آنها با عصبانیت گفت: چپ باشین حرامی ها ! ای ساحه به هیچکدام تان تعلق نداره. نه از تو اس و نه از تو. ای منطقه پارکینگ خایه های خودم اس !!!
جوابکاکا زنده دل32565
2011-04-27 17:24:03
هوشیاری دیوانه ها !

سرویس عقلی و عصبی شفاخانه علی آباد تحت ترمیم قرار داشت. مسئولین تقاضا کردند که دیوار های اتاق های دیوانه ها را نارنجی رنگ کنند. فرادیش دیدند که دیوانه ها تمام رنگ های دیوار ها را نارنج گفته خورده اند. بار دیگر دیوار ها را سرخ رنگ کردند فرادیش متوجه شدند که بازهم تمام رنگهای دیوار ها را سیب گفته خورده اند. بار سوم دیوار ها را سبز رنگ کردند. این بار با وجودیکه هر روز کنترول میکردند مگر متوجه شدند که رنگ های دیوار ها قطعاً دست نخورده است. بالاخره با تعجب زیاد از دیوانه ها پرسیدند: چطور که ای رنگه نخوردین ؟
یکی از آنها گفت: او قدر هم دیوانه نیستم که میوه ره خام بخوریم !!!
جوابکاکا زنده دل32562
2011-04-23 17:58:08
سلام دوستان سری به این پیج بزنید در فیس بوک....

http://www.facebook.com/pages/ShaBkhanD-%D8%B4%D8%A8%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D9%80%D8%AE%D9%86%D8%AF/199790846727583
جوابyaar e mazari32534
2011-04-19 14:36:16
تنها جان از شهر کابل!
سلام تنها جان اول اینکه اميد است که هرچه زود تر يک همسفر زندگی بيابی و از اين زندگی تنهای نجات پیدا بکنی و همچنان تشکر از اینکه موضوع که من در این سایت بسیار زیبا نشر کرده بودم مطالعه نمودی. و ثانیاٌ خدمت شما عرض شود که شما از شماره سوم موضوع من درک غلط نوده اید بخاطر اینکه بدست آوردن ماهی بسیار آسان است مثلاٌ اگر یک ماهی گیر جال ماهی گیری خود را یکبار به داخل دریا انداخت به صدها ماهی به جال ماهی گیر بند میمانه و ماهی گیر آنها را بدست میاورند. همین قسم اگر ما پسرها بخواهیم که دختر خانمها را بدست بیاوریم به مدت یک روز بسیار دخترها را بدست میاوریم و نگهداشتن آنها مانند نگهداری از ماهی ها بسیار مشکل است بخاطریکه ماهی ها به آب ضرورت دارند اگر به مدت یک دقیقه هم در آب نباشد ما ماهی را از دست میدهیم. همینگونه اگر به دخترخانمها توجه نکنیم و متوجه آنها نباشیم آنها را از دست میدهیم پس معلوم میشود که نگهداشتن دختر خانمها و ماهی بسیار مشکل است. و همچنان مقصدیم از شماره هفتم قلب زنها است.
تشکر امید است که اینبار جوابم را دقیق مطالعه نموده و درک درست از آن نماید.
جوابجمال الدین اکبری32512
2011-04-18 16:00:13
شک سرطان خون

پیرمردی نزد داکتر رفت و مایوسانه گفت: مه فکر میکنم که به مریضی سرطان خون مبتلا شده باشم.
داکتر با تعجب پرسید: از کجا میدانین ؟
پیرمرد گفت: بخاطریکه ده ای چند روز ده هرجای بدنم که دست میزنم درد میکنه. ده سرم میزنم درد میکنه. ده پایم میزنم درد میکنه. ده شکمم میزنم درد میکنه. لطفاً علاج مره بکنین.
داکتر پس از معاینه گفت: حاجی آغا ! بدن تان بکلی سالم اس و هیچ تکلیفی ندارین. صرف انگشت دست تان شکسته که باید تداوی شوه !!!
جوابکاکا زنده دل32506
2011-04-17 15:10:14
حرف نا سنجیده

میگویند یکی از مقامات عالیرتبه پاکستانی بنا بر دعوت رسمی برای چند روز به افغانستان آمده بود. پس از انجام یکسلسله صحبت ها و مذاکرات رسمی قرار بود ضمن تماشای مناطق تاریخی و باستانی از یکتعداد موسسات و ادارات کشور نیز دیدار کند. در جریان بازدید ، یکی از مسئولین ریاست تشریفات وزارت امور خارجه دولت افغانستان هر محل را معرفی میکرد و معلومات میداد. مگر مهمان عالیرتبه پاکستانی در جواب میگفت: بلی ! ما هم از این کرده بزرگتر هایشه داریم.
بالاخره بمجرد عبور از یک سرک ، مهماندار یا رهنما با اشاره به ساختمانی میخواست چیزی بگوید که مهمان عالیرتبه پاکستانی حرف او را قطع کرد و از روی غرور و تکبر گفت: بلی ! ما هم صد ها و هزار ها همی رقم جای ها ره داریم.
مهمان دار در جواب گفت: اینجه دارالمجانین یا دیوانه خانه بود !!!
جوابکاکا زنده دل32499
2011-04-17 13:17:16
شخصی نزد ملا نصر الدین رفت و گفت : موی سرم درد میکنه یک دوا بده تا خوب شوم.
ملا پرسید: امروز چی خوردی ؟
مرد گفت: نان و یخ!
ملا گفت: نه غذایت به آدمیزاد میمانه و نه دردیت!
جوابشوخ طبع32498
2011-04-16 12:20:10
هوس جاهلانه

روزی دختری با نامزدش به یکی از پارک های شهر رفته بود. دختر حین عبور از کنار چمن سر سبز به نامزدش گفت: چی سبزه های تازه و مقبول !
نامزدش که یک جوان ساده و بی عقل بود ، گفت: آه ! کاش که هردوی ما خر میبودیم که میخوردیمش !!!
جوابکاکا زنده دل32492
2011-04-16 12:16:11
اشتباه جنسیت

میگویند جوانی در یک محفل عروسی از بسکه پرخوری کرده بود دفعتاً به دل دردی شدیدی مبتلا شده بود. یکی از فامیل های عروس و داماد فوراً به کمک های عاجل زنگ زد که یک امبولانس بفرستند. چند دقیقه بعد دو نفر داکتر با امبولانس رسیدند و بدون کدام معطلی جوان را به امبولانس سوار و با خود به شفاخانه بردند. چون جوان یک شکم بزرگ و برآمده داشت و از طرفی هم مو های دراز و زنانه اش را بشکل یک جوتی از عقب با لاشتک بسته کرده بود ، داکتران اشتباهاً او را به شعبه عاجل نسایی و ولادی تسلیم کردند. نرس ها به عجله او را به داخل بردند و داکتر موظف دستکش ها را پوشید و دستش را از زیر روجایی داخل کرد تا وضعیت مریض را ببیند که آیا موقع ولادت فرا رسیده یا خیر ؟
مگر بمجردیکه دست داکتر به آلت تناسلی مریض خورد با وارخطایی بالای نرس ها صدا کرد: تیز مریضه به اتاق عملیات انتقال بتین که یک پای طفل بیرون برآمده !!!
جوابکاکا زنده دل32491
2011-04-15 20:48:09
علت قحطی

روزی یک رهگذر ضعیف و لاغر اندامی که حتی استخوان های قبرغه اش معلوم می شد ، از کوچه میگذشت. مرد چاق و تنومندی با تمسخر برایش گفت: وختی چشم آدم به تو میفته ( می افتد )، تصور میکنه که ده ای شار ( شهر ) قحطی روی داده !
رهگذر گفت: مگر وختی چشم آدم به خودیت میفته ایطور فکر میکنه که تو واری چاغ ( چاق ) ها باعث ای قحطی شدین !!!
جوابکاکا زنده دل32489
2011-04-15 12:04:42
فتح با کلاه پولیس

روزی فتح در بس شهری سوار شده بود و بطرف خانه میرفت. اتفاقاً یک پولیس در پهلویش نشسته بود. فتح به بسیار علاقمندی به طرف کلاه پولیس چشم دوخته بود و خیره ، خیره سیل میکرد. پولیس وقتی متوجه شد ، از روی شوخی کلاه اش را بر سر فتح گذاشت. زمانیکه بس به ایستگاه معینه رسید، فتح به بسیار عجله از بس پایین شد و فراموش کرد که کلاه پولیس را بدهد. وقتی به خانه رسید و چهره اش را در آیینه دید ، با قهر و اعصاب خرابی زیاد گفت: سیل کو ! دریور لوده مره ده بس مانده و پولیسه پایین کده !!!
جوابکاکا زنده دل32487
2011-04-14 16:24:34
دم خر

یک روز ملا نصر الدین خرش را برای فروش به بازار برده بود. اما در راه پای خر به یک خندق رفت و دمش کثیف شد . ملا به فکر اینکه خرش را با دم کثیف کسی نخواهند خرید ، دم خر را برید .
اتفاقاً در بازار برای خرش خریدار پیدا شد مگر خریدار وقتی دید که خر دم ندارد از معامله پشیمان شد. ملا بلا فاصله گفت : ناراحت نباش دم خر در خورجین است !
جوابشوخ طبع32482
2011-04-14 13:47:32
ترجمان لافوک

جوانی همیشه در بین مردم قریه لاف میزد که به زبان انگلیسی کاملاً آشنایی و بلدیت دارد. روزی از روزها یک هیئت خارجی برای بررسی وضع زنده گی اهالی قریه رفته بودند. آنها هرچه صحبت کردند ، مردم قریه به حرف ها و سخنان آنها پی نبردند. بالاخره یکی از ریش سفیدان قریه گفت: گل میر بچه لالا فضلو هر وخت میگفت که ده انگلیسی گپ زدن بسیار لایق اس. خی برین همو ره صدا کنین.
بالاخره گل میر آمد. مگر بخاطریکه قبلاً دروغ گفته بود و اصلاً به زبان انگلیسی بلدیت نداشت ، یک کلمه و یک جمله ی هیئت را هم ترجمه کرده نتوانست. رئیس هیئت بالای گل میر قهر شد و چند کلمه سخت و زشت گفت. مردم پرسیدند: چی گپ اس ؟ چرا ای خارجی بالای تو قار ( قهر) شده ؟
گل میر به بهانه گفت: ای نفر میگه تو که ایقدر انگلیسی میفامی خی چرا تا حالی ده ای قریه شیشتی و نمیایی همرای ما کار نمیکنی ؟!!
جوابکاکا زنده دل32479
2011-04-14 09:43:15
زسلام ورعض ادب خدمت جمال الدین جان اکبری
برادر محترم همه نکته هایتان را قبول دارم زه جز از نکته سوم
سخت اشتباه کردید وتی سرچپه گفتید
زن مانند ماهی است قبول اما گرفتن زن مانند ماهی مشکل وونگاه کردنش هم مانند ماهی اسان است
ایا گاهی ماهی را به اسانی بدست اوری؟ که نخیر
ماهی را با ان لشمی اش به بسیار مشکل بدست می اوری و با گذاشتن در یک طرف اب به اسانی نگهداری میشود و نکته هفتم تان را هم بدرستی نهفمیدم میشود اگر کمی واضع تر بنویسید که هدف تان از نکته هفتم چیست ؟
جوابتنها از شهرکابل32475
2011-04-13 16:22:39
زینه

روزی ملا نصر الدین در باغی بر روی زینه بالا شده بود و از درخت میوه می خورد . صاحب باغ او را دید و با عصبانیت پرسید: او ملا بالای زینه چی میکنی ؟
ملا گفت: زینه می فروشم .
باغبان پرسید: ده باغ مه زینه می فروشی ؟
ملا گفت: زینه مال خودم اس دلم ده هر جای که بخایم او ره می فروشم!
جوابشوخ طبع32471
[««] [3] [4] [5] [6] [»»] 
پيام شما:
آدرس الکترونيکی: نام:
farsi  eng



© 2003-2007 نشريهء آزاد افغانی
كليه حقوق اين سايت متعلق به «افغانستان.رو» ميباشد
نظرات نویسندگان مقالات ممکن است مغایر با موضع اداره سايت باشد
استفاده از مطالب سايت با ذکر ماخذ آزاد است.