English |  فارسی |  پشتو |  Русский  


صفحه اول/ طنزوفکاهی
  تاريخ   |   علم وفرهنگ   |   شعروادبيات   |   طنزوفکاهی   |   سياست   |   اقتصاد   |   و...   |
ديدگاه هاي ارائه شده در نوشته هاي ارسالي بيانگر آراي نويسندگان مي باشد و لزوما مبتني بر موافقت ادارهء «فارسی.رو» با اين جهت گيري ها نيست. مسوليت اين نوشته ها مطابق قوانين اداري و جزايي روسيه فدراتيف و نورم هاي حقوقي بين دول منوط به نويسندگان است.
[««] [64] [65] [66] [67] [»»] 
2006-10-06 19:07:12
مهمانى افغانى

يک عربى ويک افغان در دوبى باهم آشنا شدند، عربى با افغان زياد انسانيت کرد، و بر علاوه کمک هاي زياد او را خانه مهمان کرد ، و دختر عرب که سکينه نام داشت از افغان و پسرش عبدالغفور ، با پختن غذاهاى لذيذ پذيراى کرد.باالاخره افغان راهى افغانستان شد و از عرب دعوت کرد به کابل بيايد، چندى نگذ شت ،عرب با دخترش کابل آمد و افغان هم ابراز خوشى کرد و همچنان انسانيت کرد، روز بعد افغان گفت بريم ، براى شما کابل رانشان بدهم ، عرب گفت، واﷲ دلم گواهى بد ميدهد ،نميخواهم بروم. افغان گفت، گواهى مواهى چيست ، بريم شهر ، کمى گردش ميکنيم ، بعد مى آييم خانه ، پسرم عبدالغفور جان ، ميرود بازار و سودا مى آورد و دختر شما سکينه جان غذا ميپزد ، من و تو هم مى آييم و نوش جان ميکنيم. خوب ،عرب دل نادل قبول کرد و هردو رفتند شهر ، در شهر دربيروبار مندوى کابل همديگر را گم کردند، چاشت افغان که خانه برگشت ، ديد ، عرب قبلآ به خانه آمده و بى اندازه عصبانيست ، افغان گفت ، واﷲ ببخشيد، تاببخشيد گفت ، عرب چيغ زد ، سکوت....خاموش ، افغان گفت آخر شهر است بيروبار.....عرب دوباره فرياد زد ، سکوت ، خاموش، افغان گفت ،آخر چى شده.؟
عرب گفت : ׳
دق الباب دق الباب فلا يسمع الجواب ﴿ هرچى تک تک زدم کسى جواب نداد( از يکطرف ديوار صعودنا و از ديگر طرف ديوار نزولنا ، رأيت ﴿ديدم که﴾ ساقين سکينه رو به هوا فى بين الهما عبدالغفور نشسته ، يک چيزکى کله سرخک از عبدالغفور در فرج سکينه فتدخل ،فتخرج ،فتدخل و فخرج . افغانى گفت خوب ديگه ، عربى گفت ، ممنون، شکران حبيبى از مهمان نوازى .
جوابصوفي غلام از ركا خانه18540
2006-10-05 02:00:26
(طنز):
اجاره مند وي:
باز مجلس سماوار سر مندوي گرم بود، دو كاندار ها يك يك آمده در گرد و گوشه نشسته بودند.
معلوم ميشد كه كدام گپ مهم پيشروي است كه هر كس با يكي ديگر پس پسك داشت.
حاجي باز محمد گاو ميش فروش با تمام دو كانداران منطقه شان يك طرف نشسته بودند، در ميان آنها آغاي روغن فروش، كر بلا يي قربان، سيد رحمت ميداني و خليفه عين الدين لغماني هم ديده ميشدند. در كنج ديگر سماوار دارو دسته جوس فروش ها به سر كرده گي اشرف كله روغني و عبدالحق و مقصوم كم بين چار زانو نشسته بودند. در يك گوشه ديگر يك تعداد دوكانداران تازه كار هم پوز گرفته بودند چيز جالب لباس اين جماعت بود ، يكي پكول پاكستاني ، يكي لنگوته عربي، ديگري شبكلاه ايراني و يك تعداد ديگر كه بسيار به محيط سماوار بيگانه معلوم ميشدند نكتايي لندني و سه تكه امريكايي و شال و شلوار اروپايي به برو پاپوش هاي عجيب و غريب به پا كرده بودند.

يك دانه چلم كلان در وسط ميدان بود، هر كس كه نو بتش ميشد آنرا كش كرده با اداي مخصوص طرف مردم ديده گپ ميزد. ظاهرا سخن برين بود كه چطور اتفاق و يكد لي بين همه دوكانداران بازار پيدا شود كه به خير و فايده همگي تمام شود. اما در ميان اين گفتار خير خوا هانه بعضا قريب ميشد كه يخن يك ديگر را پاره كنند.
مثل اين كه اين جمع براي كوفتن حريف هاي خود خوب ميدان را يافته بودند، چپ و راست طعنه و كنايه بود كه مي باريد و مثل ضرب المثل بود كه به جان يك ديگر حواله مي كردند.
يك نانخوري كه تصادفي درين سماوار دا خلشده بود نمي فهميد كه چي گپ است و چرا بيرو بار است، آهسته از شاگرد سماوار چي پرسان كرد: خيريت اس، اي چي جم جمك اس؟ شاگرد آهسته گفت: اجاره مندوي پوره شده، مندوي در همين روز ها از سر قرار داد ميشه، اي مردم جمع شدن تا چند چند يك جا شون و مندوي ره اجاره بگيرن، خيرو خلاص. نوشته: يتيم بچه
جوابيوسف18487
2006-10-05 01:58:11
(طنز):
حزب جديد التأسيس ترازو :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جناب پرفيسور، جلالت مآب، الحاج استاد دوكتور مديون، شما در حزب جديد التأسيس ترازو چه منصبي داريد؟
- من شاقول هستم، يعني هر دو پله ترازو را سخت محكم مي‌گيرم تا خطا نخوره!
- استاد شما به عنوان يك روشن فكر انتخابات را چي رقم ارزيابي مي‌كنيد.
- ولَه يك رقمي مي‌شه ديگه! مهم نيست!
- چطور مهم نيست؟
- آخي ما همو پله كه زيادتر و گران‌تر شد ما همو طرف هستيم.
- داكتور صاحب، نظرتان درباره‌ي حقوق زنان چيست؟
- هيچي خوب هستند. شايد در دولت آينده يك وزارت آشپزخانه هم جور كنيم.
- باز چي مي‌كنيد؟
- هيچي براي وزرا يك كورس آشپزي مي‌مانيم و آشك يادشان مي‌تيم.
- چرا رئيس صاحب!
- آخي كه غذاي خارجي بسيار بد رقم در ذوق اين مردم شيشته!
- استاد الحاج مديون، نظرتان در مورد ديگه احزاب چيست؟
- هيچ كدامش به ما نمي‌رسه!
- ما در مابين هستيم و هر دو سو را مي‌بينيم. ديگه اين كه اونا 700 تذكره را خريدند.
- راست مي‌گين!
- آ، خي دروغ مي‌گم؟ رئيس يك حزب كه دروغ نمي‌گه!! گنا داره!
- شما كارت‌ها را چطور كرديد
- هيچي، ما پول نداشتيم، از فاميل‌هاي خود جمع كرديم
- پس حزب شما فاميلي است؟
- ني‌! خاله‌ي عمه‌ي زن برادرم كه فاميل نمي‌شه!
- خو، خدا خيرت بته. راست مي‌گي.
- استاد شاقول، نه ببخشيد داكتر مديون.
- آيا شما مديون هستيد؟
- نه! هيچ كس در اين دنيا مديون كس ديگر نيست.
- نظرتان درمورد جنگ‌هاي داخلي چيست؟
- هيچي يك گپي شد خلاص شد. نمي‌فامم شما جورناليستا چرا ايقه در اين گپ،‌گپ مي‌زنين.
- داكتر صاحب شما از تحصيلات خود بگويين.
- مه، 4 سال در طب دانشگاه كابل خواند. باز رفتم هند. 7 سال در طب حيوانات خواندم. باز رفتم امريكا 11 سال در طب انگل شناسي جانوران دريايي با تخصص كوسه ماهي خواندم. باز يك مدت در كلينيك سگ‌شناسي دانشگاه هاروارد درس دادم. باز به اتيوپي رفتم و روي بيماري مسري مالارياي كرم‌هاي ابريشم تحقيق كردم. و باز در پايان به مدت 8 سال فقط اخبار بي‌بي‌سي را گوش مي‌كردم. حالي كار سياسي مي‌كنم وفعال سياسي هستم.
- صحيح!!
- شما اگر در انتخابات رأي بياوريد چه خدماتي براي شهروندان افغانستان انجام مي‌دهيد؟
- اول براي همه‌ي مردم نان را رايگان مي‌كنم. بعد آب، بعد برق، بعد هم اراضي قبرستان‌ها را.
- بيشتر توضيح بدهيد. لطفاً
- مردم ما كه هستند گشنه هستند. نه كه چشم گشنه باشند. راستي گشنه هستند. كل مردم كه پيتزا خورده نمي‌تانه. ما نانوايي‌ها را رايگان مي‌كنيم تا هر كس هرچه قدر نان دلش شد بخرد و بخورد.
- شما يعني دولت اين كار راخواهد كرد.
- ني! ما يك دستور مي‌دهيم به نانواها. كه نان را مفت بدهند.
- مگه مي‌شه؟
- آ. اگر نشد درون تنور ميندازيم.
- داكتر صاحب شما به عدالت اجتماعي معتقديد.
- بله.
- به دموكراسي چطور؟
- بله به همين خاطر گفتم كه اين اصل دموكراسي و پلوراليزم است كه نانوايي ها رايگان شود.
- استاد شما در يك دنياي ديگه چكر مي‌زنين
- بله دنيا يك دهكده است. و جهاني شدن اتفاق مي‌افتد. مه در همي حالي در يك دهكده‌ي ايالت ماساچوست هستم.
- خدا به خير كنه! استاد بسيار تشكر الهي كه غم آخرتان باشد. خدا شفا بته!
جوابادريس18486
2006-10-04 18:08:19
صوفي غلام از ركا خانه و مفلس خوشحال

"لالا صوفی غلام والله بيدر ای گپا ره ده يکجايی بزن که مردم بترسه ما خود ما اميالی ده تا مورده خشک کده ده خانه داريم نميگيم تو کت چار تار بروتت لاف از کاکه گی و خطرناکی ميزنی. آ اگه لاله کو ره ميترسانی خو خير ده غير ازو ازيگپا تير شو که به آينديت نخص داره"

مه خیال می کدم که ای نسل کاکه های کابل خاموش شده و آخری نفرش فضلو ( از شیر گدی پران باز ) بود. مگر می بینم که غلط کده بودم.
خوی( البته فارسی نه روسی) تانه بخورین ازی گپای تان بوی خون میایه!
جوابارجمند18478
2006-10-04 16:13:50
فارسی.رو
محترما!
اگر تنها نظر من معتبر باشد خواهم گفت تمام بخش ها به استثنأ سیاست و فکاهیات. اما میدانم که از این دو بخش امکان گذشتن نیست. خودم زیاد تر طرفدار کلتور ( شعر و ادبیات, موسقی ), سوسیولوژی , تاریخ , علوم و تخنیک میباشم
با احترام
جوابارجمند18476
2006-10-04 10:11:13
محترمین هر یک صوفی غلام؛ مفلس خوشحال و لاله کو:
ما خو والله خیلی حسود تان شدیم چون در سر چوک اوازه بود که نام این بخش فارسی رو تبدیل و بنام "صوفی؛مفلس و لاله" مثمی میگردد.نوش جان بادارا!

این هم یک فکاهیگک:

گویند شخصی از یک د,ست خود ۵۰۰۰ افغانی قرضدار بود.دوستش جهت حصول ان مدت ۵ سال تلاش بی حاصل نمود و بالاخره برای قرضدار گفت که خیرس نیم پول قرضه را برایت میبخشم ولی حال بگو که نیم دوم انرا کی تادیه میکنی؟ قرضدار گفت ای جان بیادر خداوند مهربان است؛همانطوریکه نیمه اول را حاصل کردید؛نیمه دوم نیز برایت خواهد رسید.
جوابکمحرف18464
2006-10-04 01:10:19
محترم ارجمند سلام!
پيشنهاد تان جالب است.
از نظرشما، کدام بخش ها (سياسی، اقتصادی، کلتوری) بايد شامل فاروم شوند؟

تشکر.
جوابارجمند18454
2006-10-03 09:02:30
مفلس خوشحال:
قربانت شوم بابیم مه میفامم که کل تان ادم های گل و مزاق وردار استین .از ام خاطر خو کتی تان یگان مزاق میکنم . چون یگانتای دگه مزاق وردار نیستن باز کتی شان یک مزاقک چوچه که کنی یک تکه باز قف میشینن
خراب تانه نبینم
جوابلاله کو18424
2006-10-03 08:51:59
صوفي غلام از ركا خانه:
خرابته نبینه لاله کو کتی اموتو جواب سیخکی که برش دادی.
امو دختر مرکب شاه برش فکس اس خدا نیک و مبارک کنه.
طوی شه باز ده نقاش (نخاس) میگیریم.
جوابلاله کو18423
2006-10-03 04:05:51
مفلس خوشحال !

مه از يگانه كسي كه ميترس م, لاله كو است , بان امو حداقل بترسه , از كجا بفامم كه مردم گوسپند (گوسفند ) لاندي مبكردند و شما مرده ره . لالا مه بد ماش بوديم اما ايقه ني ,پشت ماره ايلا كو , به لحاظ خدا , ترساندي ماره
جوابصوفي غلام از ركا خانه18420
2006-10-03 02:43:05
ارجمند:
ارجمندجان سلام !
مثل خاطره ات از همكار لاغرت من هم يك فكاهي دارم خداكند خوش خودت وديگر دوستان بيايد .
درزمانهاي قديم در اطراف وطن ما يك فالبين بود كه هردو چشمش مثل پله بود . مردميكه براي ديدن فالشان ميامدند در پيشروي فالبين مينشتند ، فالبين دست اشرا برسروروي آنها ميكشيد وبعد فالشانرا ميگفت وهيچگاه اشتباه نميگفت . يكنفر كه سرش حتي يكتار مو نداشت رفت تافال خودراببيند . فالبين دست اشرا برسرآن نفرگذاشت خوب باانگشتان وكف دستش آنرالمس كرد وبعدازلمس زياد دسانش را پس كشيد و خاموش ماند . چند دقيقه گذشت فالبين چيزي نگفت . نفر سرطاس گفت چطوراست آغا صاحب فال وطالعم . فالبين گفت :
بيادر اگه اين ك-و-ن است يك پلۀ ديگيش كجاس . اگه كله اس خو ده مابينش گو پراس .
جوابكفترباز18419
2006-10-02 20:16:00
سميع جان از شبر غان مينويسد

صوفی آغا!
خدا خيريت ات بده غم مارا لطفآ بخور مجرد و خاک بسر آواره و سر کردان هستم ؛ فقط بگو چند ميشود!

سميع جان !
هر موقعيكه فرق بين توهين و شوخي را دانستي , ماهم با وجود خاك بسر بودن و آواره گي و سرگرداني تان , دختر گوش دراز را برايتان ميگيريم , در پولش هم فكر نكنيد , حتمآ از خانواده مثلآ قبله گاه صاحب ,برادران , كاكا و ماما به طلبگاري خواهند رفت, هرچي كه آنها تقاضا كردند , برايشان بده, اگر پول نداشتي و يا زياد طلب كردند, از مفلس خوشحال , تقاضا به عمل خواهد آمد , تا هر چه پول دارد شما را كمك كند .

مختار جان از استراليا !
لالا جان موقعيكه نوشته را به فارسي رو پست كردم , متوجه شدم كه در شعرت دلبر ميخواستي , و من زن نوشته ام , اميدوارم قلم بخشايش , روي اين تقصيرم كشيده , منت گذاريد.
جوابصوفي غلام از ركا خانه18406
2006-10-02 09:56:52
با عرض سلام به خدمت همۀ خوانندگان عزیز: فکا هی
مورچه:
از مورچه پرسیدند که چرا سرت کلان است؟گفت :من ازهمه با عقل ترهستم،
پرسیدند چرا کمرت باریک است؟جواب داد:مودش همین رقم است،

بازسئوال کردند،چرا کونت کلان است ؟جواب گفت:ازکون چق چق نکن.
ـ----------------------
طوطی:
یک تاجر در خانۀ خود یک طوطی سخنگو را نگهداری میکرد،طوطی عادت بسیار بدی داشت.هروقت که صاحب خودرادورمی دید،مرغ خانه رامیگائید.صاحبش که ازاین وضع خسته شده بود به طوطی اخطارداد،که اگراین دفعه دیدم که سر مرغ سوارشدی ،آب جوش به سرت ریخته وتورا کل میکنم.صاحبش برای تجارت به مسافرت رفت.دربرگشت به خانه باز دید که طوطی سوار مرغ شده ومشغول کاراست.به سرعت طوطی رادرعین عمل گرفت وسر اورا با آب جوش کل کرد.صاحبش به پاس سلامت برگشتنش ازمسافرت ،یک دعوت مفصلی در خانۀ خود ترتیب داد،وبه طوطی دستور داد که با سخنان خوش ،مهمانان راخوش آمد گوئی کند.طوطی مهمانان را خیرمقدم گفته وبه آنها جای شان را مشخص میکرد،تا اینکه دو نفرنکتائی داروبسیارکلان که درضمن کل بودند آمدند.طوطی آن دو نفر رابه نزد خود دعوت کردوگفت که پهلوی او بنشینند.آنها به گپ طوطی اهمیت ندادندومیخواستند در بالای مجلس بروند.جنگ وغال وما غال طوطی وآن دونفرباگرفت تا بالاخره صاحب خانه آمدوازطوطی پرسید که چرا جنجال داری؟!طوطی گفت:ازبس که این دومرغ گایگ را میگویم که پهلوی من بنشینید ،گپ من راگوش نمی کنند ومیخواهند جای دیگر بنشینند.
ـ------------------------------
رئیس(گرگ):
روباه که کیرش خیسته بود،تصمیم گرفت که هرکسی را که درجنگل دید بگاید.ازقضا دید که بچۀ شیر درزیردرختی به خواب سنگینی فرو رفته است.فوری دم بچه شیررا بالا زد ومزۀ جانانه کرده وبه سرعت گریخت تااورا بچۀ شیر نبیند.بچۀ شیرتاچشم گشاد کسی راندیدوگریان کنان پیش پدرش که پادشاه جنگل بودرفت وشکایت کرد.
سلطان جنگل، شیر به تمام اهالی جنگل اعلانیه داد که هرکسی که آمده وبگوید که من بچۀ شیر راگائیده ام من فورا اورا رئیس جنگل کرده ونشان افتخار ولیاقت میدهم.روباه تااین خبر راشنیدازترس به فکر فرورفت که چه کارکند؟درهمین اثنأ گرگ رادید که ازراه می گذشت اورا صدا کرده وسراسیمه گفت:آیا میخواهی رئیس جنگل شوی؟گرگ جواب داد: این یگانه آرزوی من است.روباه گفت:بروکه تورا خداداد،تیز پیش سلطان جنگل شیر برو وبگو که من بچۀ تورا گائیدم واو بلا فصله تورا رئیس جنگل می کند ونشان ولیاقت میدهد.
گرگ خوشال شده وبه سرعت به نزد شیر رفت وگفت من بچۀ توراگائیده ام ومیخواهم رئیس جنگل شوم.
شیر به خشم وغضب آمد ودستورداد که تمام حیوانات جنگل یکبار گرگ رابگایند.گرگ شرمنده وخسته وکج کج به زور راه خانه را می پیمود که ناگهان چشمش به روباه افتید.از شرم وخجالت روی خودرا کج کرده تا روباه را نبیند.روباه خندیده وگفت :برپدر این زمانه لعنت ،گرگ راببین حالا که رئیس شده ،روی کج می کند وآدم را تحویل نمی گیرد.!!!
جوابسید احمدی-کانادا- کوبک.18395
2006-10-02 08:58:58
صوفي غلام از ركا خانه:
لالا صوفی غلام والله بيدر ای گپا ره ده يکجايی بزن که مردم بترسه ما خود ما اميالی ده تا مورده خشک کده ده خانه داريم نميگيم تو کت چار تار بروتت لاف از کاکه گی و خطرناکی ميزنی. آ اگه لاله کو ره ميترسانی خو خير ده غير ازو ازيگپا تير شو که به آينديت نخص داره
جوابمفلس خوشحال18393
2006-10-02 07:30:06
لاله کو:
لاله کو جان گل موره والله بيدر مه خو از شعرت خفه نشده بودم ميفامی که ما سر ای گپا خبرام نيستيم شعر خوب بود مگر ايکه به صوفی غلام يک شخصيت منور توهين کرده بودی جای تاسف اس والله مه ميفامم امی که صوفی غلام شعرته خانده بانجان رومی واری سرخ گشته مه ميگم لاله واری سرخ روی باشي
جوابمفلس خوشحال18392
2006-10-02 01:13:15
میگویند شخصی سوار خرخود شده به طرف وردک میرفت در نزدیکی میدان شهر خرش ذله شد و ضعف کرد. مرد هرچه کوشش کرد که دوباره براهش بیاندازد فایده نکرد خر را یک چند لگد محکم زد خواست برود که از پوسته (پاتک) مجاهدین که در سر راه واقع بود یک مجاهد اورا به داخل پاتک برد و خوب لتش کرد و گفت که نباید خر را اینطور به لگد بزند. مرد خون آلود به طرف خر آمد و گفت ای پدر نالت (لعنت) اگه میفامیدم که تمام برادرانت در سر راه پاتک دارند از راه دشت ها میبردمت.
جوابمردکه باز18389
2006-10-01 20:19:10
يک نفر رستورانت باز مئ کند و بالائ در مئ نويسد
رستورانت وقت نماز و غذا خوردن مسدود است.
جوابمحبوب زاده18388
2006-10-01 19:18:56
صوفی آغا!
خدا خيريت ات بده غم مارا لطفآ بخور مجرد و خاک بسر آواره و سر کردان هستم ؛ فقط بگو چند ميشود!
جوابسميع از شبر غان18387
2006-10-01 15:03:08
مختار جان از استراليا !

لالا فكس بريت زن پيدا كديم , كاندوليزا رايس وزير خارجه امريكا , تو فقط هان بگو , مه كرزي و جلالي و اشرف غني ره طلبگاري روان ميكنم.
جوابصوفي غلام از ركا خانه18383
2006-10-01 14:53:42
دستگير !

لالاي گلم , هميطور كه لاله كو اصلآ لاله كو نيست من هم از ركا خانه نيستم , ولي وطن وطن است , با تاسف اقاي حضرت ركا خانه را نميشناسم , اما شايد او مرا بشناسد , چون به اندازه من , جوان و ,كاكه و زدني ده همو كل ركا خانه نبود .
بند بندم نالان و دو دو ام تاوان بود
ده هر جنگ از بالا يخن , و از پايان نيفند نميماند
جواني بود , بچگي بود , بروت ها ازيسو ده او سو افتاده , ده آينه كه سيل ميكدم خودم از خودم ميترسيدم . دگه زياد نميگم كه كدامتا مهين نكنه , خدايي قواره بد ماشي ره داشتم .

برو لالا دستگير , هر چي كاكه و خراباته ديدي از طرف مه يك كريت سلام برش پرتو.
انج و منج باشي
جوابصوفي غلام از ركا خانه18382
2006-10-01 08:44:43
ارجمند:
برادر محترم ارجمند جان هدف من هم شعر شما نبود هدف بنده از شعر برادر ما مفلس خوشحال بود.
و هدف اصلی من هم در آن شعر جواب به شعر مفلس خوشحال بود البته به صورت صلح اميز نه از روی کدام عقده.
چون در آن نام صوفی جان نيز ذکر گرديد صرف به خاطر کامل ساختن شعر بود و من به خاطری نام صوفی جان را در آن درج کردم چون ميدانستم که ايشان قلب بزرگ دارند و يک انسان بسيار عالی و مزاخ بردار هستند.
باز هم اگر از شعر بنده آزرده هستيد برادر تانرا ببخشيد.
مقصد بنده صرف خندانيدن دوستان است و بس.
جوابلاله کو18376
2006-10-01 08:35:31
سلام دوستان عزيز!

بانجان رومی و کيله بين خود بحث داشتند.

کیله گفت رومی بچیم تو خو گپ نزده سرخ میگردی.
رومی: برو بجيم تو خو ايقدر بی غيرت استی که هر کس پتلونته کشيده ميجويته هيچ چيزی نميگی!
جوابنصير از دبي18375
2006-09-30 21:57:26
يك كابلي بيچاره براي گريز ازراكتها وجنگهاي جهاديها فراررابرقرارترجيح داده بطرف جلال آباد ميدويد . در تنگ غارو كه رسيد بسيار مانده وذله ، تشنه وگشنه درزير كوه دربغل سرك نشست تا كمي دم بگيرد . باخودگفت بياكه دعاكنم كه خدا برايم يك خربدهد تابرپشت آن تا چتلستان بروم . شروع كرد به دعا كردن . خدايا به من بيچاره يك خر بده . خدايا بمن بيچاره ... !
هنوز دعا ها راتمام نكرده بود كه يكصدا بگوشش رسيد .
اوبي ناموس بيا اينجا . با تعجب بطرفي كه صدا از آنسوميامد نگاه كرد ، ديد يك ريش وموكشال تفنگي را بطرفش نشان گرفته . ازجايش بلند شد تا به فرار بپردازد كه باز آن تفنگدار با هيبت صدازد بيا اينجه . باترس نزديك شد . آن تفنگدار برايش گفت :
اگر ميخواهي زنده بماني هرچي ميگويم همانطور كن ورنه بي پاسپورت روانت ميكنم پيش بابه كلانهايت . كابلي بيچاره كه بسيار ترسيده بود گفت تو كيستي ، ازمن چي ميخواهي ؟
تفنگدار ريش و مو كشال گفت :
مه مجاهد هستم ، زخمي شديم مره ده پشتت تا پايگاه مجاهدين ببر .
كابلي ، بيچاره ومجبور آننفر را در پشت خود انداخت وبراه افتاد . چندقدم كه رفت باخودگفت :
خدايا من ازتو خر خواستم اما نگفتم كه مراخر خر بساز .
جوابكفتر ملاقي باز18360
2006-09-30 21:12:41
مختار از استراليا:
مختارجان شاعر شعرت بخيالم كدام زنكۀ پاكستاني ره ديده .
جوابتنبل شاه كاركن18356
2006-09-30 15:10:02
صوفي غلام از ركا خانه:
گفتی مریض استی ؟ نصیب دشمن ها .
چون دور استم دیدنت آمده نمی تانم شفای عاجل برایت میخوایم .
اینه یک قصه واقعی که کم از فکاهی نیست.
*********
در اداره ای که سابق کار میکردم یک دختر بنام ..... هم کار میکرد که با یکی از همکاران دیگر ما ازدواج کرد. این دختر بیچاره بیحد لاغر اندام بود که غیر از پوست و استخوان در وجودش چیز دیگری نبود. روزی به دیدن خوشو کلانش یکجا با همسرش در کدام شهر دیگر رفته بود. از قضای روزگار این زنک پیر دید خود را از دست داده بود و برای شناختن اشیأ و حتی اشخاص از دستانش استفاده میکرد. عروس نواسه اش را که برای بار اول به خانه اش آمده بود نیز با دست کشیدن برویش برای خود مجسم ساخت و چنین گفت:
- وای دختر جان چقه لاغر استی . خداناکده مریض نباشی! عروس نواسه به جوابش گفت :
- نی بی بی جان ما ذاتی همیطور لاغر هستیم! بی بی در مقابل جواب داد :
- بر پدر ذاتت نالت!
*********
صحتمند باشی
جوابارجمند18351
2006-09-30 07:56:57
يک شعر کاغذ بيچ:

دلبری خواهم که صد چینش به پیشانی بود
قولته و لب گرده و بد فوکس و دندانی بود

بینی اش چون پیچ دروازه باشه کت ومت
دستانش چو بیل و راشبیل زمستانی بود

گردنش هفتاد سانتی و قامتش یک متر فکس
گویمت آخرخلاصه شیشک ثانی بود
جوابمختار از استراليا18343
2006-09-29 18:48:29
صوفي غلام از ركا خانه: سلام یک سئوال از تو دارم سئوالم اینست که ایا با غلام حضرت رکا خانه یی کدام قرابت داری ویا او را میشناسی ؟ ایا میتوانی بگویی که او کجاست. حضرت از رکا خانه سالها پیش یعنی سالهای ۱۳۵۳-به بعد در دوکان خطاطی انیس در سراجی کار میکرد. چون او مثل تو هم خوش گفتار بود.
جوابدستگير18332
2006-09-29 18:02:28
میگن که یک نفر هر شب خواب میدید که موشها فوتبال بازی میکنند. بلاخره اعصابش خراب شد و نزد داکتر مراجعه کرد. داکتر برایش دوا داد و گفت که از امشب به بعد به خوردن دوا شروع کن تا دیگر از اینطور خوابها نبینی. مرد گفت: داکتر صاحب نمیشود که از فردا شب به خوردن دوا آغاز کنم؟ داکتر پرسید چرا از امشب نی؟ مرد گفت: چون امشب مسابقه فاینل است.
جوابجمشيد جان از امريکا18331
2006-09-29 14:56:31
ارجمند !

والله ده همي مريضي هم ايلا دادن والا نيستي , يك فكاهي به ارتباط فكاهيت.

دو تا زن باهم درد دل ميكردند . اولي گفت خواهرك , همي زدن شوي تو چطوره , دومي , اي خوارك پرسو نكن , تاكه ده همي دان شي(دهنش ) ميله , او شي بور موشه , و مره واه سوخت , واه ه ه ه سوخت موكنه .
دومي گفت از تو چيطوره ؟
خواهرك پرسو نكن , از همي سري شو كه ميزنه تا الله صبح , همي شو تا صوب درگت , غيشتاي غيشت, غيشتاي غيشت, غيشتاي غيشت و غيشتاي ,غيشت
اما خوارك, همي گوز شي موره, درگت , دينگاي دينگ , دينكاي دينگ , دينگاي دينگ ,
اينه ديگه , غيشتاي غيشت دينگاي دينگ
جوابصوفي غلام از ركا خانه18327
2006-09-29 13:13:52
ارجمند عزيز !
خدا نخواسته باشه كه خفه باشم, دور از جانت , چنان ريزش و زكام هستم , كه پرسان نكو , اگر ني وقت , خدمت لاله كو ميرسيدم , مگر چي كنم كه هين حالا , همو گپش راست شده ( خنده ...........) بهر صورت شعرت را خواندم , لالا 10 /10 آفزين هم همرايش ,

سرفراز باشي وطن
جواب صوفي غلام از ركاخانه18326
2006-09-29 00:25:20
(طنز):
مصاحبه با دموكراسي به سبك تلويزون دولتي:

س- لطفا خود را معرفي كنيد!
ج- اسم من دموكراسي ملقب به مردم سالاري و اسم خانوادگي ام جامعه مدني است.
س- چه شباهتي بين خود و فلم "تيري نام" مي بينيد؟
ج- در كشور شما شباهت هايي با فلم تيري نام پيدا كرده ام، جوانان شما موهاي خود را به شكل بچه فلم تيري نام مي سازند و پيران شما ادا و اطوار طرفداران من را دارند.
س- خوبترين خاطره تان در زندگي چه بود؟
ج- خوبترين خاطره زندگي من از تاسيس كميسون دولتي تسويد قانون اساسي كشور شما شروع و با توشيح آن ختم شد.
س- چه كساني طرفدار واقعي شماست؟
ج- در ديگر كشور آدم هاي معمولي اما خوشبختان در كشور شما وضع فرق مي كند.
س- لطفا توضيح بدهيد؟
ج- من اسم نمي برم اما علايم و نشانه ها را بيان ميدارم هر كس اين صفات عالي را نداشت حق گرفتن نام مرا ندارد.
س- بفرماييد!
ج- مشخصات طرفدار من: سابقه كار در شركت هاي نفتي، پشتيباني از نيروهاي مترقي مثل ملا وكيل احمد متوكل، شركت در ترافيك جدي مواد مخدر، اندكي عرق قبيله اي( اگر بيشتر باشد زهي سعادت)، عضويت دريكي ازجناح هاي خلق و پرچم، القاب نظامي بزرگ، داشتن موترها لندلروزر ( نوع سفيد آن با شيشه ها سياه)، قرابت به اراكين دولتي، معاش دالر، مالكيت انجو، داشتن بلند منزل هاي متعدد در كابل و...
س- ما مي توانيم خود را طرفدار شما بشماريم؟
ج- برو گمشو! بعد از انتخابات دموكراسي را نشانت خواهند داد.
س- پيام شما به كانديد هاي رياست دولت چيست؟
ج- غير يك نفر به ديگرانش اخطار مي دهم فضولي نكنند. تا من هستم ازين هوس ها نكنند.
س- و آن يك نفر نازدانه كيست؟
ج- خودش است.
س- اسم مباركش؟
ج- آنكه خيلي مخلصش هستم.
س- مگر او مخلص شما نيست؟
ج- او بچه گپه فهميده بزن. ما كجا و او كجا!
س- شما در كابل در كجا اقامت داريد؟
ج- در خانه دوستان، اكثرا نزد (؟!) هستم.
س- آينده خود را در افغانستان چگونه مي بينيد؟
ج- بخير ما و شما بعد از انتخابات گپ مي زنيم.
س- در اخير اگر كدام آهنگ فرمايشي داشته باشيد؟
ج- همو آهنگ احمد ظاهره كه مطلعش اينست: "من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد" را نشر كنيد!
س- حتما اين را نشر خواهيم كرد، ولي شما رنگ تان زرد شده و مي لرزيد.
ج- لطفا سوالهاي سياسي نكنيد.
و اينهم آهنگ فرمايشي دموكراسي با صداي احمد ظاهر:
من نگويم كه مرا ازقفس آزاد كنيد
قفسم را برده بباغي و دلم را شاد كنيد

جوابيوسف18316
2006-09-29 00:03:57
(طنز سیاسی):
کابينهء قسم خور!
اتفاقا" آن شب مثل همیشه نبود که برق مان نیاید؛ ولی خوب باز هم نیامد. تنها وسيلهء ارتباط با دور و بر دنیا همین رادیو چینایی را داشتیم. خبر ها غالبا" از کشتن و بستن در فلسطین و عراق حکایت میکرد. رادیو آشنا هم چیزی برای شنیدن نداشت. صحبت آشنایان تلفونی تمام شده بود. تبصرهء صدای امریکا هم که به درد ما نا امریکایی ها نمی خورد. جام جهان نمای بی بی سی همه اش در بارهء غنی سازی یورانیم ایران حرف میزد. تمام فرکوانسی ها را گشتم تا ببینم شاید یک کانال دوست و آشنای دیگری به دری حرف بزند که ما هم بفهمیم. چون شب های زمستان بیشتر از حد معمول دراز هستند و آدم نمی تواند تا صبح روز بعد ده ها خواب وحشتناک دولتی و غیر دولتی نبیند.
دستم روی امواج رادیو کهنه میچرخید و تصادفا" یک شبکهء جدید خبری را پیدا کردم که درست مثل خیلی های ما تلفظ کلماتش دری را اذیت میکرد. اولین خبر از انتخابات بی خطر عراق بود که به گفته "چیززاد" خود شان بدون حادثهء الهی دایر خواهد شد. و خبر دوم در مورد حلف وفاداری کابینهء یکی از کشور های افریقایی بود که چندان در شنیدنش بی میل نبودم. درست یک هفته پیش از این کابینهء خودمان هم معرفی شدند. چون آن موقع در سفر بودم کلمه یی از سوگند بیست و شش هفت وزیر را نشنیدم. بنابرین رادیو را بلندتر کردم و با دقت به حرف های که رییس جمهور آن کشور میگفت و کابینه اش آنها را از عقب وی تکرار میکردند گوش گرفتم. شما را نمی دانم اما برای من شنیدن این گونه سوگند ها بسیار لذت بخش و کیف ناک است، بخصوص که از حنجرهء دو سه درجن سیاستمدار به تکرار خارج شود. راستی یک چیز را نشد واضح تر بفهمم که آیا کابینه این کشور سیاه پوست مشارکتی بود یا ائتلافی. بهر صورت قسمتی های از مراسم حلف وفاداری از رادیو بخش شد و منم با همان سواد وقت شاهی رونویس اش کردم. رییس جمهور منتخب کشور متذکره قسم دادن اعضای کابینه اش را این گونه آغاز کرد:
ما اعضای کابینهء دولت جمهوری ... بنام خدای بزرگ سوگند یاد می کنیم که:
ما اعضای کابینهء دولت جمهوری ... بنام خدای بزرگ سوگند یاد می کنیم که:
- از شرف دموکراسی، صلاحیت خارجی ها، آزادی انجوها، و افتخار چوکی های به ما داده شده دفاع خواهیم کرد.
- از شرف دموکراسی، صلاحیت خارجی ها، آزادی انجوها و افتخار چوکی های به ما داده شده تا پنج سال آتی دفاع خواهیم کرد.
- دست به خریدوفروش رياستهای وزارت و ساختن انجوهای شخصی نمی زنیم.
- دست به خریدوفروش رياستهای وزارت وساختن انجوهای شخصی نمی زنیم.
- در محلات فقیر نشین بلند منزل نمی سازیم.
- در محلات فقیر نشین بلند منزل نمی سازیم.
- بعضی از مستحقین را هم به بورس های خارجی می فرستیم.
- بعضی از مستحقین را هم به بورس های خارجی می فرستیم.
- از پول ناروای تریاک تفنگسالار تربیه نمی کنیم.
- از پول ناروای تریاک تفنگسالار تربیه نمی کنیم.
- ورقهای پاره شدهء تابعت دومی مان را در آخر وظیفه دوباره به هم نمیچسپانیم.
- ورقهای پاره شدهء تابعت دومی مان را در آخر وظیفه دوباره به هم نمیچسپانیم.
- بیرون از چوکات وزارت سیاستبازی را روا نمی دانیم.(ولو که رهبر حزب هم باشیم)
- بیرون از چوکات وزارت سیاستبازی را روا نمی دانیم.
- و دیگر وغیره های تهمت آلودی را که مردم میگویند انجام نمی دهیم.
- و دیگر وغیره های تهمت آلودی را که مردم میگویند انجام نمی دهیم.
- در آخر به راستی و صداقت سوگند میخوریم که
- در آخر به راستی و صداقت سوگند میخوریم که
- پنج سال بعد کاندید شدن در مقابل شما را گناه دموکراتی و شرعی میدانیم.
- پنج سال بعد کاندید شدن در مقابل شما را گناه دموکراتی و شرعی ميدانيم.

ساعت پنج صبح با رويا های عجیب و غریبی از خواب بيدار شدم. برق نيامده بود ولی راديو هنوز هم حلف وفاداری کابينهء همان کشوری را که سر شب برايتان نوشتم، تکرار ميکرد! و میگفت:
ما اعضای کابینهء جمهوری ... ( البته بخاطر گپ خراب مردم که نگویند از کابینه تجارتخانه ساخته اند) با چای الکوزی قسم میخوریم که در شورای عالی وزرا حتی وزیر تجارت را خبر نمی کنیم!
جوابيوسف18312
2006-09-28 23:58:22
خـــــــــنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــده ه ه ه!!!!!!!!!
مراحل ازدواج:
مرحله اول :- زن حرف ميزند و مرد گوش مي کند .
مرحله دوم:- مرد حرف ميزند و زن گوش مي کند .
مر حله سوم:-هر دو حرف ميزنند و قاضي گوش مي کند.

قهر مان:
اولي _ چرا قهرمانان اغلب فلمها مرد ان زن دار هستند؟
دومي - چو ن هر مرد يکه زن دارد خود يک قهرمان است

چها ر پا:
شخصي را پرسيدند ،درست است که يکي را دو ميبيني؟ گفت : بلي همانطور است که ترا چهار پا ميبينم .

روپوش:
براي مردي خانم بد چهره وزشت سيمائي را عروس آوردند.
فرداي آن شب عروس رو به شوهرش نموده گفت : بگو عزيزم حالا از کي رو بپوشم از کي
رو نپوشم ؟
مرد گفت: عزيزم تنها ميتواني از من رو بپوشي ،ديگر به خواست خودت است که از کي رو بپوشي واز کي رو نپوشي.

يک پر ديگر:
خانمئ براي خريد کلاه به مغازه کلاه فروشي رفت و کلاهي را انتخاب کرد و به فروشنده گفت : من اين کلاه را مي پسندم اما پري را که بدان نصب کرده ايد دوست ندارم.
فروشنده بعد از اداي لبخندي گفت : خانم ،وقتيکه اين کلاه را با همين پر به سر ميگذاريد حداقل ده سال جوانتر معلو م مي شويد .
خانم با عجله وشتاب جواب داد :
در صورتيکه چنين است لطفآ يک پر ديگر هم به آن اضافه کنيد.

نقاش:
شخصي به ديدن دوست نقاش خود رفت ، نقاش در حال صحبت گفت :دلم ميخواهد اول اين اطاق را خوب سفيد رنگ کنم وبعدآ روي همه ديوار ها نقاشي کنم. دوستش که خيلي آدمي حساس بود گفت : بهتر است که اول نقاشي کنيد و بعدآ ديوار ها را سفيد رنگ کنيد.

عصباني:
يک روز شير در جنگل به ببر برخورد و ازاو پرسيد:
سلطان حيوانات کيست ؟
- البته شما .
شير راه افتاد و همين سوال را از جانوران ديگر هم کرد و همه جواب دادند که:
- شما .
تا اينکه شير رسيد نزد فيل و سوال را تکرار کرد،فيل در حاليکه نهايت عصباني بود ،خرطومش را دور کمر شير پيچيد و اورا به هوا بلند کرد ومحکم به زمين زد . شير از جا بلند شد ولنگ،لنگان راه افتاد اندکي از فيل فاصله گرفت به او گفت:
- خوب اينکه عصبانيت ندارد بگو خودم هستم .
جوابيو سف از امريکا18311
2006-09-28 23:01:11
برادرهاوخواهرهاي بدخوي !
گپ بين تان مثل گپ بين كرزي و مشرف ( به مزاخ بي شرف ) خراب است . خير باشد . خويتانه بخورين . ماه رمضان است كلتان گشنه هستين . بي حوصله گي نكنين .
مه كسب و كار كفتر بازي ره بعد از انقلاب ايلا كدم . ازي بعد سگ بازي ميكنم . ازي بعد مره بنام صبور جان سگ باز بشناسين .
اينهم يك فكاهي برايتان .
يكروز يك هموطن ما براي گريز ازجنگها فرار را برقرار ترجيح داده وبه طرف چتلستان ميدويد . درنزديكي تنگ غارو كه رسيد بسيار خسته و بيچاره شده بود .نشست و در بغل كوه تكيه داد . در فكر فرو رفت با خود گفت بيا كه به درگاه خدا دعا كنم كه برايم يك خر بدهد تا برسرآن تا چتلستان بروم . شروع كرد به دعاكردن . خدايا يك خربرايم بده ، خدايايك خر برايم بده . هنوز دم نگرفته بود كه يكصداي هيبت بار سرش صدا كرد .
او بي ناموس بيا اينجا . بطرفيكه صدا ميامد ديد . يك نفر ريش و مو كشال ميلۀ تفنگ را بطرفش نشان گرفته بود . هنوز نفهميده بود كه گپ از چي قرار است كه باز همو موي كشال برايش گفت بيا اينجا . ازجاي خودبلند شد به طرف نفر تفنگدار رفت . آن نفر در حاليكه تفنگ را به طرف كابلي بيچاره گرفته بود گفت :
مه مجاهد هستم . زخمي شديم . مره ده پشتت تا پايگاه برسان .
ناچار مجاهد را پشت كرد و براه روان شد . چندقدم كه رفت با خود گفت :
خدايا من از تو خر خواستم تو مرا خر خر ساختي .
جوابصبور جان سگ باز18310
2006-09-28 19:26:54
لاله کو:
لالا جان سلام !
در یک بخش نظمم که چنین بود :

« قصه چون از بخت نیکش یشنوید صوفی غلام
از رباعی او غزل ساخت و ز میخی فانه کرد »

منظور برادرت از میخ و فانه مانند رباعی و غزل به جز از غلو و از کاهی , کوهی ساختن چیز دیگری نبود و ( گپ بین خود ما باشه همو کسب و کاره در زمان های ما فانته کدن میگفتن نه فانه کردن ) اگر صوفی لالا آنرا طور دیگر بیان نموده به عوضش من معذرت میخواهم.
برادرت
جوابارجمند18307
2006-09-28 07:03:28
مفلس خوشحال: قربان چی کنیم دیگه سر ما هم امو متل واری شده که میگه ( با ماه بشینی ماه شوی با دیگ بشینی سیاه شوی) وقتی که جنابان از فانه کردن و جای کردن و غیره در شعر های خود استفاده میکنن ماه باز مجبور میشیم که یک کمی خوده همرنگ جماعت بسازیم.
خدا کنه که آزرده نباشین.
و در ضمن مه دزد هم نیستم شاعر هم نیستم مه صرف مطالب جالب ره در هر جا که ببینم به خاطر خندانیدن دوستان در این سایت نوشته میکنم و مه یقین دارم که همه مطالبی که در سایت ها به نشر میرسه کاپی است و هیچ کدام آن به جز از یک تعداد محدود آن از خود نویسنده آن نیست.
امید وارم باز هم آزرده نباشید
موفق باشی.
جوابلاله کو18300
2006-09-28 02:40:14
روزی در یکی از جبهات جنگ قسیم خان با دوستش احمد شاه از جا ئی عبور میکر دند وبرای رفع خستگی کنار رود خانه ای نشستند د ر همین میان بادی با صد ای بلنــد از د وستش خارج شــد فــوراً د وستش سنگی برد اشت و د ر جایی که نشسته بــــود محکم کـــوبید ـ قسیم گفت صدا را از بین بـــردی حالا د ر فــکر از بین بــرد ن بوی هم باش

مردکه باز

انورالحق خان کتابی تالیف کرد در همین وقت خانمش طفلی به دنیا اورد دوستانش برای تبریکی طفل به خانه اش امدند انورالحق خان که فکر میکرد انها به خاطری تبریکی کتاب امده اند با شکسته نفسی گفت :
من از لطف شما تشکر میکنم ولی باور کنید در این کار من هیچ دخالت نداشتم اگر کاری هم صورت گرفته از زحمات خانمم که همسایه و دوست عزیزم زلمی خلیل جان که همرایش همکاری کرده است میباشد .
جوابمردکه باز18298
2006-09-27 23:52:35
صوفي غلام از ركا خانه:

صوفی ما قهر است یا اینکه خوابی دیده است
ما که چیزی بد نگفتیم او چرا رنجیده است
یک دو تا طنزی نوشتیم محض بهر خنده بود
می نذانیم او چرا از ما چنین ببریده است؟
جوابارجمند18296
2006-09-27 22:12:32
يک نفررفت کندز برامد سر کوه صدا کرد خربوزه صدا انکاس کرد ازکوه صدا امد خربوزه
رفت قره باغ برامدسرکوه صدا کرد انگورصدا انکاس کردازکوه صدا امد انگور
رفت قندهار برامدسرکوه صدا کرد ک و ن صدا انکاس کرد از کوه صدا امد کوجاس کوچاس
جوابظاهرازمنسک18294
2006-09-27 17:55:05
یک فکاهی برای پویا جان:

روزی آغای دم از پیش خانه مرید خود میگذشت بدلش گذشت تا خبر مرید را بگیرد و از طرف دیگر وقت نان چاشت بود بخود گفت که میشود در خانه یی مرید چیزی برای خوردن پیدا شود. در را کوفت وزن مرید بدر آمد وگفت:
مرید به کار است و تا شام به خانه بر نمی گردد و از آغای دم خواست تا نان چاشت را به خانه شان صرف نماید تا مرید قهر نشود که پذیرایی پیرش نشده.
آغای دم پذیرفت و بر سر سفره نشست و زن مرید هم هر چه خوردنی خوب داشت حاضر نمود تا مرید قهر نشود. بعد از صرف نان از بهترین چایی که داشت دم نموده و به آغای دم تعارف نمود. بعد از چای آغای دم به فکر دیگری شد اما نمی دانست چطور ازآن با زن مرید یاد نماید. بلاخره چنین حرف را شروع کرد:
آغای دم : زن مرید تو نان کو در مو دادی؟
زن مرید : اری آغای دم.
آغای دم: چای آم کو در مو دادی؟
زن مرید : اری آغای دم.
آغای دم: درمو یک کوس نه میدی؟
زن مرید با اینکه ازین تقاضای پیر ناراحت شد اما با خود فکر کرد که اگر به تقاضای وی جواب مثبت بدهد شوهرش قهر میشود و اگر نه بگوید به پیر نه گفتن باعث رنجش خدا و رسولش میگردد. بلاخره فیصله کرد اگر شوهرش برنجد در مقابل رنجش خدا و رسول چیزی نیست و گفت:
آغای دم ! کوس کو کوس مانیند نیه خو نوک کیر از توره تر مونه.
در جریان معامله بادی از زن مرید خطأ شد که باعث رنجش خاطر آغای دم شد و چنین گفت:
- زن مرید دود مونی !
زن مرید در جوابش چنین گفت :
های آغای دم ! او سوخته چوبی از توره ته ای هر دیگی بیلی دود مونه!

جوابارجمند18284
[««] [64] [65] [66] [67] [»»] 
پيام شما:
آدرس الکترونيکی: نام:
farsi  eng



© 2003-2007 نشريهء آزاد افغانی
كليه حقوق اين سايت متعلق به «افغانستان.رو» ميباشد
نظرات نویسندگان مقالات ممکن است مغایر با موضع اداره سايت باشد
استفاده از مطالب سايت با ذکر ماخذ آزاد است.