English |  فارسی |  پشتو |  Русский  


صفحه اول/ طنزوفکاهی
  تاريخ   |   علم وفرهنگ   |   شعروادبيات   |   طنزوفکاهی   |   سياست   |   اقتصاد   |   و...   |
ديدگاه هاي ارائه شده در نوشته هاي ارسالي بيانگر آراي نويسندگان مي باشد و لزوما مبتني بر موافقت ادارهء «فارسی.رو» با اين جهت گيري ها نيست. مسوليت اين نوشته ها مطابق قوانين اداري و جزايي روسيه فدراتيف و نورم هاي حقوقي بين دول منوط به نويسندگان است.
[««] [66] [67] [68] [69] [»»] 
2006-09-21 18:33:52
صوفي غلام از ركا خانه:
صوفی جان شعرت را کمی چندک کندم امید قهر نشوی
با احترام
ارجمند

كاكل گاو سياه را موش ابلق شانه كرد
لاله کو اینرا بدید و قهقهه جانانه کرد

بقه در شاخ درخت اين قصه را افسانه كرد
قرقرش تا صبحگاهی چرسی را دیوانه کرد

غمبو و چرسي زدالانش چو این قر قر شنید
چرس را انداخت دور و میل دو پیمانه کرد

قصه چون از بخت نیکش یشنوید صوفی غلام
از رباعی او غزل ساخت و ز میخی فانه کرد

ارجمند این قصه را هم یک کمی پرداز داد
كل فارسي رو ازآن مضمونکی مستانه كرد
جوابارجمند18082
2006-09-21 12:01:32
يک خاندنک دگام

آی در ميان قار(قهر) دريا تشله بازی مشکل است
بينوايان را خدا قط هوايی ميدهد

تکيه بر ديوار کردم خاک باريدن گرفت. (از دستيکه کالايم خاک پر بود)
رخ به سوی يار کردم يار ناليدن گرفت. ( از دستيکه بسيار بد قواره بودم)

آی برآمدم کناره سیل میکدم مرغ ها ره
خدا جانم گم کنه از کابل انفلوانزا ره

آی لب دریا شیشته بود مثالی فرشته بود
ده بندک های پایایش قورک(چرک) دو موشته بود
جوابلاله کو18061
2006-09-21 11:13:51
یک عده افراد مغرض وابسته به باند جنایتکار شعله از وبلاک پرخانه جافرخان میخواهند دراینجا راکت پرانی نموده و بخش طنز و فکاهی را به مسایل سیاسی درآمیزند و علاقمندان را کم علاقه و دلسرد بسازند. یک فرد معلوم الحال و انشعابی باند پرخانه جافرخان پویا است که در راکت پرانی نام و نشان دارد، و من چرم اش را در چرمگری میشناسم دوستان مطلع باشند. شاد زی
جوابفیروزه18057
2006-09-21 10:30:00
بر اولين دفعه يک دختر که عادت ماهوارش آمده بود وارخطا شده از معلم پرسان کده که چرا اينطور شده. معلم گفت برو از مادرت پرسان کو. دختر از راه مکتب خانه ميرفت يک مردکه نشه سر راهش امد. دختر پرابلم خوده به مردکه گفت. مردکه گفت بان که يک سيل کنم. بعد از تا و بالا سيل کدن مردکه گفت: مه خو اوقه نميفامم خو تاجايی که معلوم ميشه خايات کنده شده
جوابنوک تيز18056
2006-09-21 10:27:10
يک بچه کگ مادر زاتی بی بی خوده ديد. پرسان کد بی بی جان اين چيست؟ بي بی که ديد نواسه بيجای متوجه شده گفت: بچيم بابيت يکروز چوب مشکستاند تورچه از پيشش ناغلطی خطا خورد ده اينجه خورد. بچه کگ بدون درنگ گفت: اووو به قران عين دمو غارت زده!!
جوابنوک تيز18055
2006-09-21 05:12:43
يکروز يک نفر يک خبر داغ را ميشنود ؛ گوش درد ميشود!!!

اسب يک دهقان را دزدی می کنند . يکی ميگه: گناه از تو است که اسب را خوب بسته نکردي. ديگری ميگه: گناه از بچه ات هست که دروازه طويله خانه را باز مانده بود. آخر دهقان ميگه: کل تقصير از ماست ؛ دزد بيچاره هيچ گناهی ندارد!!!!!!

معلم به شاگرد: اگر تو ۲۰۰ افغانی داشته باشی و برادرت ۵۰ افغانی اش را بگيرد . چند افغانی برايت باقی می ماند؟
شاگرد: ۳۰۰ افغانی.
معلم با عصبانيت می پرسد : چطور؟
شاگرد: چون آنقدر گريه می کنم که آغايم ۱۵۰ افغانی ديگر هم به من بدهد!!!
جوابادريس از نيو يارک18049
2006-09-21 02:21:19
صوفي غلام از ركا خانه:
كاكل گاو سياه را موش ابلق شانه كرد
بقه در شاخ درخت اين قصه را افسانه كرد
لاله كو و غمبو , و چرسي , كه خوش خلقي كنند
كل فارسي رو چنان يك خنده مستانه كرد

یار را گفتم بیا او درد پا را بانه کرد
چشم من شد سوی دیگر یار عزم خانه کرد
رفتم و پرسیدمش چون است رسم یاری ات؟
گفت او غمبو برو چرست مرا دیوانه کرد
جوابارجمند18036
2006-09-21 01:26:02
يک جوان عقب عقب راه می رفت ؛ ازش پرسيدند چرا اينطور راه می روی؟
ميگه: والله رفيقايم ميگويند که از پشت شاه رخ خان واری معلوم ميشوی!!!!!!

ديوانه اولی : چرا ؛ مگر تو کر هستی که جواب سلام مرا نمی دهی؟
ديوانه دومی: نه! او برادر م جلندر خان کراست؛ من گنگه هستم!!!!

معلم از شاگرد: دو دو چند ميشود؟
شاگرد: ۳۲ .
معلم: او نم اوست که ترا احمق می گويند. دو دو ميشود چهار. نهايتش که شود هشت اما نه ۳۲!!!

ريس دارالمجانين به يکی از مسسولين اداره مي گويد: من درين جا از همه راصی هستم ؛ بجز از يک ديوانه که هميشه اصرار می کند تا برج ايفل ازش بخرم.
او همکارش می گوید: خوب! چرا نمی خرید؟
ریس: آخر پول ندارم. اگر می داشتم حتمآ می خریدمش!!!!!!!!!!!!

ملا در اطاق خود تنها نشسته بود که تصادف مگسی مزاحم اش میشود ؛ مگس را می گیرد یک بالش را می کند ؛ مگس می پرد باز اخلال می کند مگس می گیرد و بال دیگرش می کند و رهایش می کند . اینبار مگس نمی پرد .ملا می گوید :بپر !اما مگس نمی پرد..
ملا با خود میگه: به تجربه ثابت شده که اگر هر دوی بال مگس بکنید مگس کر میشود!!!!!!!

جوابادريس از نيو يارک18033
2006-09-20 23:38:50
كاكل گاو سياه را موش ابلق شانه كرد
بقه در شاخ درخت اين قصه را افسانه كرد
لاله كو و غمبو , و چرسي , كه خوش خلقي كنند
كل فارسي رو چنان يك خنده مستانه كرد .

تر والله لاله كو جان , همين تشبيه واستعاره را بيدل داشت ؟ اينه كسي ده قصه ما نيست , آروس (عروس ) خانه خلميست .
جوابصوفي غلام از ركا خانه18027
2006-09-20 14:22:22
بيادر ها کل تان يک يک آهنگ اميجه نمشته کنين.

ای سراچه ره ببین چوپان بچه ره ببین
جوانه مرگی بز ها ره میچرانه مرواری دانه دانه
ده پنج دقه ده کرد ها ميرسانه الله گل دانه دانه
به حمام ميروی پلاس به دستت مرواری دانه دانه
درخت هايی سر کوه ره کی شانده مرواری دانه دانه
ای سراچه ره ببی ای سگ چوچه ره ببی
جوانه مرگی چی جفتک میپرانه مرواری دانه دانه
جوابلاله کو18003
2006-09-20 14:14:59
ملانصرالدین از کابل:
تو از شهر خورشید به اینجا رسیدی
تو چون بوی گندم نشاط آفریدی
تو در صفحه غصه ها خط کشیدی.

تورا میپرستم تورا صادقانه
تورا میپرستم تو را بی بهانه
تو را میپرستم تو را جاودانه.

تویی خواهشی من
تویی حاجتی من
تویی مثل خواب و نفس عادتی من.

جوابلاله کو18002
2006-09-20 11:04:03
يک نفر که شکمش بسيار کلان بود در راه روان يک بچه گک ازش برسيد.
کاکا جان اجازه است ده شکمت يک دول (دهل)‌ بزنم؟
مرد گفت‌: ۱۵ سانتيمتر بايين برو توله بزن.


شخصی که شکمش کلان بود يک نفر دگر ازش برسيد: کاکا ای اودان (آبدان) ره چند ميفروشی؟
مرد گفت ۳۰۰۰ افغانی به خاطری که شيردهنش بسيار نو است مرد گفت اجازه است يک امتحان کنمش شخص گفت بلی بفرماييد.
مرد در پشت شکم کته دست زد گفت کاکا جان ای اودان سوراخ است ۳۰۰۰ نمی ارزد.
جوابمختار از استراليا17982
2006-09-20 02:50:15
یک روز شیون رفته بود پیش ملا و پرسیده بود که اگر گوز آدم بره وضوی آدم میشکنه؟ ملا گفت بلی. شیون باز پرسید اگر کمی باشه؟ ملا گفت اگر کم هم باشه وضو میشکنه. شیون باز میپرسه اگر گوز آدم بسیار کم باشه؟ ملا باز گفت باز هم میشکنه. شیون باز میپرسه اگر بسیار بسیار کم باشه؟ ملا میگه از خودت اگر گویت هم بره وضویت نمیشکنه!!!
جوابآرزو17977
2006-09-20 01:21:50

دو نفر در کدام جایی سر یک چیزی گفتگوی میکردند گفتگوی شان بالا گرفت و دست به گریبان یکدیگر شدند و جنگ و زدنک شروع شد، یک نفر که تماشا میکرد دندانهایش را فشار داده به یکی میگفت بزن ده همو دندانش بزن ده همو دندانش! یک نفر ازهمانجا تیر میشد گفت او خانه خراب عوض اینکه اینها را خلاص کنی میگی بزن ده همو دندانش ده کدام جای دیگرش هم نمیگی! نفری میگه چپته بگی که مه داکتر دندان هستم.
جوابفیروزه17970
2006-09-19 02:45:09
بوجی خنده :

اولی : می فهمی چرا ماهی ها نميتوانند گپ بزنن؟
دومی: اگر دهن تو هم پر از آب می بود تو هم گپ زده نمی توانستی!!!!

مغلم به شاگرد: لطفآ با خشت و سمنت جمله بساز؟
شاگرد: معلم صاحب! با خشت و سمنت جمله نه ! بلکه خانه ساخته ميشود!!!

يکی دست اش به پشت اش نمی رسد؛ زير پايش چوکی می ماند!!!!

دو تا ديوانه در يک شهر با هم روبرو ميشوند يکی اش می پرسد: او مهتاب هست یا آفتاب؟
دیوانه دومی میگه: والله نمی فهمم من هم مثل تو درین شهر بیگانه هستم!!!!

معلم از شاگرد: فيل ها در کجا پيدا ميشوند؟
شاگرد: معلم صاحب! فيل ها آنقدر بزرگ هستند که اصلآ گم می شوند!!

يک روز دو تا کور با هم تکر يا تصادم می کنند.يکی اش به ديگرش ميگه:
مگر کور هستی نمی بينی!!
جوابادريس از نيو يارک17924
2006-09-19 02:18:34
ولی جان!
ببخش از ينکه مطلب نشر شده قبلآ از طرف شما ارسال و نشر شده بود من آگاهی قبلی نداشتم. مضمون جالب بود و خوشم امد خواستم دیگر برادران ما هم از ش مستفید شوند. اينکه در صفحه مربوطه درج نشده مغالطه صورت گرفته .بهر صورت! موفق باشيد.
جوابيوسف از امريکا17923
2006-09-18 21:02:44
يوسف از امريکا:
نخست خدمت تان سلام عر ض ميدارم . شما دو مطالب را که تحرير کرده ايد من اين دو را قبلا در صفحه علم و فرهنگ درهمين سايت نوشته کرده بودم به عنوان زنده گی خانواده گی و در ضمن تذ کر داده بودم که مطلب از عشق تا طلاق از ماهنامه مشعل بوده که نویسنده ان محترمه حسینا نثار مهر پرست است در اخیر ان نوت تحریر کرده ام و قابل تو جه شوهران و قابل توجه زنان را سالها گذشته تقریبا بیست سال پیش از یک مجله های ان وقت کاپی نوشته بودم که خوشبختانه در لابلای یادداشت هایم است. خوب کردید که کاپی نمودید. و در صفحه طنز و فکاهی تحریر نمی کردید و این دو مطلب طنز و فکاهی گفته نمی شود. امید که ناخوش نشده باشید. تشکر
جوابولی از هالند17910
2006-09-18 19:37:45
اگر کسی لطف نموده شعر مکمل اهنگ (تو از شهر خورشید ) از ساخته های امیرجان صبوری را بنویسد من را نهایت مسرور خواهد ساخت
جوابملانصرالدین از کابل17908
2006-09-18 18:03:08
معلم حساب به يکی از شاگردان گفت:
بنوس يک بر سه. شاگرد روی تخته بصورت کسری نوشت: ۳/۱ بعد معلم از شاگرد پرسبد. حالا بگو عدد يک صورت است يا مخرج ؟
شا گرد هر چه فکر کرد٬ نتوانست جواب بد هد. رفيقش که در قطار اول نشسته بود٬ بروی خود پيهم دست می کشيد و رفيق خود را نقل می داد.
معلم متوجه شد و به او گفت.
صورت را نشان دادی. حالا مخرج را نشان بده.
------
معروف است که وقتی معلم به لويئ چهاردهم کيميا درس ميداد. باری چنين گفته است.
اکسيجن و هايدروجن کمال افتخار را دارند که در حضور اعليحضرت با يکديگر تر کيب شده و اب را تو ليد می نمايند !!
-------
معلم بيولوژی شاگردانش را جهت سير علمی به يک باغ برده بود و برايشان درس عملی ميداد.
کنار درختی ايستاد و به شاگردان گفت: اين درخت زردالو را ببينيد چند سال از عمر ان گذشته است. خدا می داند در اين مدت چه چيز ها را ديده و اگر زبان ميداشت خدا می داند برای شما چه قصه ها ميکرد.
باغبان که انجا ايستاده بود و گفت: بلی اگر زبان ميداشت٬ می گفت من درخت زردالو نی بلکه من درخت الو هستم.
جوابولی از هالند17900
2006-09-18 11:09:23
چرسی:
بعد از سلام دوست جديد صفحه فکاهيات رنگباز از کابل !
چه قسم فکاهی می خواهی که برايت روان کنم.
جوابرنگباز17895
2006-09-18 10:17:33
کوه بابا
روز يک معلم داخل صنف گرديد و از شاگرد انش برسد که کوه های افغانستان را نام بگيريد يک شاگرد بر خاست وگفت معلم صاحب اولش را شما بگوييد معلم گفت کوه بابا.
شاگرد گفت گوه مادر گوه برادر گوه خواهر
ارسالی خالد نعيم از کابل
جواباحمد خالد نعيم17891
2006-09-18 05:25:55
(طنز)
مشخصات یک پسر خوب :

یک پسر خوب هنوز امضاء لاینسس دریوری اش خشک نشده به دختر ها تعارف انتقال شان را نمی دهد.
یک پسر خوب بعد از زنگ اول طرف تلفون نمی رود.
یک پسر خوب عکس خانم ها را قاب نمی کند و در اطاقش آویزان نمی کند.
يک پسر خوب با دیدن یک خانم مقبول چشم هایش مثل چراغهای ترافیکی سبز و سرخ نمی شود.
یک پسر خوب در صنف درسی تا شعاع 3 متریِ نزدیک هیچ خانمی نمی شیند
یک پسر خوب وقت برگشتن به خانه موترش بوی عطر زنانه نمی دهد
یک پسر خوب هیچ وقت در تلفون از این کلمات استفاده نمیکند:"ساعت چند"؟ "چه وقت میا یید؟" "کجا؟" "نا وقت نکنی"
یک پسر خوب زمانی که یک دختر خانم دریور را می بیند ذوق زده نشده و در صدد تیم دادن و پرزه پراندن نمی براید
یک پسر خوب هر روز بعد از صنف درسی کوچه و پس کوچه های شهر را متر نمی کند
یک پسر خوب دکمه های پیراهنش را از یک متر زیر ناف تا زیر گردن کاملا بسته می کند
یک پسر خوب به محض دیدن دختر همسایه رنگش سرخ شده و چشمش را به زمین می دوزد
یک پسر خوب روزی 10بارهوس بردن نذری به دم در خانه همسایه که تصادفا دختر جوان دارند را نمی کند
یک پسر خوب 5ساعت در حمام آهنگ های مست نخوانده وبرای همسایگان مزاحمت ایجاد نمی کند
یک پسر خوب با دوستانی که انسان های لا و بالی و هرزه هستند معاشرت نمی کند
یک پسر خوب همواره به اسم خود افتخار می کند و به هر کس که می رسد نمی گوید که بجای این و آن چیزی دیگری بگویند
یک پسر خوب تقاضای وسایل از قبیل موبایل را از خانواده ندارد
یک پسر خوب در صورتی که با نامزد خود بیرون رفت و کسی به خانم پرزه گفت فورا با پولیس۹۱۱ تماس حاصل می کند
یک پسر خوب برای بیرون رفتن از خانه یک ساعت پیشروی آئینه ایستاده نمی شود
یک پسر خوب تنها طنز های را بیان می کند که مورد تائید 1)وزارت شوون اسلامی 2)وزارت عدلیه 3)وزارت مبارزه با تبعیضات فرهنگی و ... باشد
یک پسر خوب در جشنهای فامیلی نمی رقصد تا آبروی کل خاندان را بر باد دهد
یک پسر خوب هر زمان که عاشق شد ریش ایلا نمی کندو سر به بیابان نمی زند...
یک پسر خوب تا به حال مشاهده نشده . . .
جوابيوسف از امريکا17884
2006-09-18 04:56:31
(طنز) :
توصيه به خانم هاي جوان :

* اگر دوست داريد وقتى به خانه ميآييد ؛ يكى دور و برتان بچرخد و خودش چاپلوسی تان را بکندو نشان بدهد كه از ديدن شما واقعا خوشحال است...
* اگر دوست داريد وقتى غذا مى پزيد ؛ يكى باشد كه هرچیز پیشرویش بگذاريد با علاقه بخورد و هيچوقت هم نگويد كه دستپخت بوبو جانش بهتر از دستپخت شماست...
* اگر دوست داريد كسي را داشته باشيد كه هميشه براي بيرون رفتن از خانه حاضر و آماده باشد و هر روز و هر ساعتى كه شما بخواهيد همراه شما به كوچه و پارک بيايد...
* اگر دوست داريد كسي را داشته باشيد كه هيچوقت كانال هاي تلويزيون را به ميل خودش عوض نكند و به فوتبال علاقه اى نداشته باشد ؛ و با شما تا آخر شب پیش تلويزيون بنشيند و فيلم هاى رمانتيك تماشا كند...
* اگر كسى را ميخواهيد كه هيچوقت بهانه گیری نمی کند و از شما تو ضیحات بی مورد نمی خواهد...
* اگر كسى را ميخواهيد كه برايش اهميت ندارد كه شما زشت هستید يا زيبا ؛ چاق هستید يا لاغر ؛ پيرهستید يا جوان...
* اگر كسى را مى خواهيد كه همواره به حرف هاي شما گوش ميدهد و بدون قيد و شرط دوست تان دارد...
توصيه ميكنم كه يك سگ بخريد!!!!!!!!
جوابادريس از نيو يارک17883
2006-09-17 21:44:12
يک خروس به خروس ديگر ميگه: که بيا برويم بازار .
خروس می پرسد: بخاطر چه؟ ميگه: برويم مرغ های لچ را تماشا کنيم!!

يک روز يک بچه به پدر ش ميگه: آغا! پنجاه افغانی کار دارم لطفآ بمن بده!
پدرش که آدم خسيسی بود به بچه اش ميگه : بچيم! چهل افغانی چيست ؛ سی افغانی چيست بيا اين بيست افغانی را بگير ده افغانی اش را مصرف کن و متباقی ده افغانی ديگر اش را پس برايم بياور!!!

معلم به شاگرد ميگه: با حالا يک جمله بساز . شاگرد ميگه: حالا يارم بيا ؛ دل دارم بيا..
معلم عصبی ميشود ميگه: حالا من ناکام ات می کنم فردا با با ننت بيا!!!

يک نفر می خواست زن بگيرد. می رود تحقيق میکند از يکي بچه های محل راجع به دختر می پرسد . جواب می دهد : والله تمام بچه ها از ش راضی بودند!!!

از يکی می پرسند: ۲+۲ چند ميشود ؟ ميگه: ۵تا . می پرسند: چرا؟
ميگه: بخاطريکه علم بسيار پيشرفت کرده است!!!!

يکی زنگ می زند خانه يک نفر با عصبانيت می پرسد: جان آغا خانه است؟
جانب مقابل ميگه: ببخشيد نمره را غلط کرديد. او نفر با صدای بلند ميگه: پس چرا گوشگ را برداشتی!!!

يک روز يک زن شوهرش را گم کرده بود با برادرش می روند ماموريت پوليس.
ميگه: آمر صاحب! شوهر من که گم شده آدمی بود با قد بلند؛ مهربان ؛ خوش تیپ و.....
برادرش ميگه: چرا چتيات ميگي؟ او که اينطور نبود!
زن ميگه: چپ باش! حالا که می خواهم شوهر پيدا کنم بگذار که يک خوبش را پيدا کنم!!!

از يک خروس در زندان پرسيدند که به خاطر چه گرفتار شدی؟
ميگه: در جيب ام عکس ماکيان را پيدا کردند!!!

مرغ ميره مغازه که تخم بخرد ؛ مغازه دار ميگه: چرا شما که مرغ هستيد؟
ميگه: بلی! اما من نامزد هستم!!!
جوابادريس از نيو يارک17876
2006-09-17 20:31:18
لطيفه های کوتاه اما خنده دار:
داکتر ازمريض میپرسد: لطفآ بگوييد تکليف تان چيست؟
مريض از کمال ادب می گويد: هر چه شما صلاح می بينيد!!!

يک نفر شهری خانه دوست دهاتی خود مهمان شد.دوست اش خواست در زمره چيز های ديدنی جنگل های انبوه قريه خودرا برايش نشان دهد.
درين جريان دل مهمان تنگ شد ميگه: آخر اين درخت ها نمی گذارند تا من جنگل را ببينم.!!!!

ملا مشغول نان خوردن بود تصادف يک نفر با اسب از کنارش عبور کرد ؛ ملا او را به نان دعوت می کند و او نفر هم تيار و آماده عاجل از اسب اش پايين ميشود ميگه: من ميخ افسار اسب در کجا بزنم؟
ملا با دلتنگی میگه: بر سر زبان من!!!!!

در دارالمجانین از دیوانه ای پرسیدند: چرا ترا به دیوانه خانه آوردند؟ جواب میدهد: من فکر می کردم که مردم دنیا دیوانه هستند و همه مردم فکر می کردند که من دیوانه هستم. باالاخره اکثریت برنده شدند!!!

یک آدم متقی در یک مجلس پرسید: آیا ماه رمضان از ما خشنود رفت یا نه؟
شخصی جواب داد: واضحست که خشنود رفت! زاهد پرسید: از کجا فهمیدی؟
گفت: از آن جاییکه که اگرنا خشنود رود سال دیگر باز نیاید!!

جوابادريس از نيو يارک17875
2006-09-17 18:46:47
لطيفه های کوتاه:
يک نفر عاشق ميشود روی دروازه خود می نويسد: به زودی درين جا جشن عروسی بر پا ميشود!!

از دفتر خاطرات يک موش!!! اين مردم هم عحيب مخلوقی هستند. از يک طرف طرح مبارزه با موش ها را براه ميندازند و از طرف ديگر نمايشگاه ها و مغازه های پنير را .
جوابادريس از نيو يارک17873
2006-09-17 13:31:46
انجمن زنان دو آتشه ازمردان به حقوق بشر شكايت نموده گفتند شوهران ما خاصيت مبايل را گرفته اندروز ها در دسترس نيستند وشبها آنتن نميدهند.
جوابآرش صحرا ازهرات17866
2006-09-17 13:01:54
شتر کلنگ بی دم نه جو خورد نه گندم. آبش رسد ز دريا فيضش رسد به مردم. چيست؟ لبم به لب يار دستم به کمر يار لب يار را چشيدم قررس يار را کشيدم. چيست؟
جوابنصير از دبي17862
2006-09-17 10:42:14
وقت اين بود كه ببينن تو ديوونه خونه كي درمان شده ميرن مي بينن همه دارن ميرقصن از يكي اونا ميپرسن چه خبره ميگه:عروسي. بعد چشمشون به يه ديوونه ميفته كه ساكت نشسته به خيال اينكه عاقل شده رفتنپيشش بهش گفتن چرا تو نمي رقصي؟ گفت:آخه من عروسم.
جوابس17860
2006-09-17 10:38:43
يه روز يه تركه ميره پيشه دكتر ميگه ببخشيد آقايه دكتر من پشتم درد ميكنه . دكتره بهش مي گه شما برو رو تخت دراز بكش تا من بيام . تركم ميره رو تخت مي خوابه . بعد دكتره مياد دستش رو تا بند سوم انگشت ميكنه تو ميگه اينجا درد ميكنه؟ تركم ميگه آخ نه يه كم بالاتر . دكتره دستش رو تا مچ ميكنه تو ميگه اينجا؟ ميگه آخ آي نه يه كم بالاتر . دكتره دستش رو تا كتف ميكنه تو ميگه اينجا؟ تركم ميگه آخ آخ آره دكتر جون همين جا . بعد دكتره با اخم ميگه آقايه محترم شما گلوتون چرك كرده!!!
جوابسهيل از کابل17859
2006-09-17 01:33:15
قابل توجه هموطنان عزیزما مقیم کشور های خارج:
(از عشق تا طلاق) :
ايا فرهنگ ما انقدر ضعيف است که به دنبال فر هنگ بيگانه باشيم٬ نه اين راست نيست٬ ما دارای فر هنگ اصيل ناب. به پا کی دريار و رو شنائی ستاره گان٬ بوی گل ياس پيچيده در فگر هنگ ناب ما. يک خانواده اصيل اريائی نشانگر اين فر هنگ است. محکم بودن ستون خانواده صميميت٬ يکی بودن و صداقت.
دوری از اين هر هنگ به چه ختم می شود ؟ به تار های عنکبوتی که در هر قدم منتظر ماست٬ دوری از گاز پا کی و نجابت٬ دختر سر زمين اريا با عشق به دنيا می ايد٬ اما چه ميشود که به دنبال فر هنگ اروپائی٬ از همه چيز می گذرد. از نجابت و پاکی٬ از صبر و متانت. ما گم شده ايم در اين راه.
مردان تحصيل کرده يی که از ديار ابی مامهاجر شده اند٬ با يد تاوان چه را بدهند؟ با قرض ازدواج؟ با زندان طلاق. دختران هوس بازی که به د نبال موتر های مدل بالا و لباس های مد روز هستند٬ با بير حمی تمام خون شو هران شانرا می نوشند. دختران عقده يی و ضعيفی که با ديدن فلم هاي هندی از شوهران شان انتظار اکت های شاهرخ خان و سلمان خان را دارند. بی خبر از دنيای واقعی٬ اگر اين انتظار ها بر اورده نشد طلاق٬طلاق٬طلاق... واژه که حتی شر م گينم از نو شتن ان٬ زنانی که کو دکان معصوم و پا کشان را از وجود داشتن پدر و عشق پدری محروم می سازند. چرا ..٬ چرا....؟ بايد اينطور باشد.
سيالی: بردن کالا های گران قيمت برای دوستا و اشنايان.
هم چشمی: چرا فلان شخص ان را دارد و من ندارم. عروسی دوستم اينچنين بر ارشد. ومن بايد خيلی مجلل تر از او بر ار می شد. در عروسی که دعوت می شوم بايد سه دست لباس مدل جدير بپوشم.
اری! مردی که شب و روز زحمت می کشد٬ تمام در امدش صرف عقده های زنش می شود٬ اگر غير اين باشد٬ مرد يک مرد خشن است. حالا بايد مرد هاييکه از بام تا شام ذر بيرون زحمت می کشند٬ شب ها بايد ظروف بشو يند و پو شاک کودکان شان(پامپرس) را عوض کنند٬ اگر غير اين باشد جای مرد در زندان است.
لباس: لباس های با لای ناف بايقه های باز و بزرگ٬ اگر مرد اعتراض کند٬ بيدرنگمی شنود که اينجا ارو پاست و حقوق زن و مرد يکی است. ايا با پو شيدن لباس های بر هنه و حقوق زن ومرد را بايد يکسان جلوه داد؟
ايا مقصر دختران جوان هستند؟ يا خانواده های بی بند و بار؟ که فر زندان خود را با فر هنگ و تمدن خويش اشنا نساخته اند و بی بندو باری را در فرزندان شان رشد داده اند.
زنان جوانی که هيچ نمی دانند٬ نداشتن مهر پدری چه عواقبی برای فرزندان شان دارد٬ ايا اين خود خواهی نيست. اين ظلم و لطمه زدن به رو حيه يک کودک نيست. چرا اينطور باشد؟ نخست عشق و بعد طلاق. دخالت های خانواده ها ٬ پدران و مادرانی که خود را دلسوز فرزندان خويش ميدانند٬ به فکر بريدن ستون های عشقی هستند٬ که زنده گی مشترک دو جوان را تشکيل می دهد. از داماد خويش تو قع برده گی دارند٬ در غير ان صورت طلاق.
ستون ها شکسته می شو ند. کود کان از مهر پدر محروم و رويا ها به کابوس مبدل می شود٬ و امار طلاق با لا ميرود. امار طلاق در اروپا به حد افتزاع بر انگيزی بين هم ميهنان ما با لا رفته ٬ به طوری که سو گمندانه در بين خانواده های همميهنان ما به يک رسم در امده٬ رسمی که مردان را روانه زندان می د و فرزندان را از عشق پدر محروم.
------------------------------
نوت:-
به نظر من اينکه چرا رسم وعنعنات ٬ فر هنگ کلتور پاک افغانی خودرا تحت تاثیر فرهنگ غرب میسازند فقط تقلید است. روزی که وارد این کشور ها میشوند تصور بر این عقیده اند. که ما و اولاد ها ما به این کلتور و فرهنگ دخیل شوند .اولا به لسان شان و اهسته اهسته ارتباطات را قوی میسازند. تا بتواند به ضم ايشان جواب داشته باشند تا بتوانند که در اينجا بدون درد سر و بلاتکليفی زنده گی کنند. طبعی است که تا به لسان وارد شوی مدت طولانی را در بر ميگيرد. و در اين مدت پدر و مادر با فرزندان خود به همين لسان جديد تفاهم ميکنند. وقتی که متو جه ميشوند کار از کار گذشته فر هنگ اصيل خود را فراموش ميکنند. که در اين موارد دفتر ها سوسيال يا خدمات اجتماعی رول بارز را بازی ميکنند. اطفال را مانده حتی پدر ها مادر ها به گمراهی ميروند.
جوابيوسف از امريکا17849
2006-09-17 01:24:21
قا بل تو جه شو هران

۱- متو جه با شيد که رابطه شما با همسر تان کا ملا دوستانه باشد و سعی نداشته باشيد که اقا ئی و بر تری خود را بر او ثابت نمائيد٬ زيرا زناشوئی جز شر کت و همکاری در زنده کی نيست و برای رستگاری در اين زنده گی لازم و واجب است که بين زن و شو هر مساوات و برابری کا ملا حکم فر ما باشد.
۲- در برابر زوجه (همسر) خود در باره ثروت و املاک خصوصی خویش زیاد صحبت مکنید و غلو ننمائید ٬ زیرا این امر باعث ان میشود که وی گمان کند که شما او را شخص بیگانه تصور میکند.
۳- با همسر خویش در او قات فراغت ٬ همیش در باره کار های شخصی و خصوصی خود و یا اموری که او علاقه مند به شنیدن ان ندارد صحبت مکنید. تا حوصله اش سر نرود و از معاشرت شما خسته نشود.
۴- سعی و کو شش کنید تا پی ببرید چه چیز هائی همسر تانرا نگران میسازد و چه گر فتاری ها و مشکلی را دارد و در حل ان به او کمک و یاری کنید.
۵- تو جه داشته با شید که سر وضع شما هما نطوری باشد که قبل از زناشوئی( قبل از ازدواج) بوده است.
۶- تا هر اندازه که امکان داشته باشد خانم خویشرا با خود به تفریع گاه و خانه خویشان و نزد کان خود ببر ید.
۷- تمام توجه و کو شش خود را بروی مسایل مادی قرار ند هید٬ بلکه سعی وتوجه کنید با خو اندن کتاب و مطبو عات بر معلومات خود بیافزائید و گا هگاهی به سینما٬ تیاتر ٬ مو زیم و نمایشگاه بروید.( مشتر کن با همسر خود)
۸- سعس وکو شش نمائید که پی به مزا یا و ذوق و استعداد همسر خویش ببر ید و او را در ان باره تشویق و تر غیب کنید.
۹- با همسر خود با پرورش و اموزش کودکان خویش مساعدت و همکاری کنید و نقشه های صحیح و بخصوص در این باره بکشید و انرا مورد اجرا قرار دهید.
۱۰- سر گر می و علاقه خود را متوجه یک امر خصوص منیمائید که همسر تان نتواند در ان با شما شرکت کند یا در ان باره با شما صحبت نماید.
قا بل تو جه زنان
--------------
۱- جه در خانه و چه در خارج خانه عزت نفس شوهر خود را جریحه نسازید.
۲- در باره اموریکه فقط مخصوص شوهر تان میباشد٬ بخصوص در مسا ئلی که در ان درایت و اطلاع کافی ندارید٬ اراده خود را بر او تحمیل نکنید.
۳- در خا نه از شوهر خود مرتب در مسایل مادی صحبت نکنید. که این امر سبب نفرت او میشود.
۴- پیش از انکه چیزی را خریداری کنید٬ قوه مالی شوهر تانرا در نظر بگیرید.
۵- هرگز تظاهر به تنبلی و خستگی نکنید٬ بلکه هما نطوریکه شو هر تان در کار های روزانه خود فعالیت و نشا ط از خود نشان مید هید٬ شما هم فعال ونشاط باشید.
۶- همیش سعی و کو شش نداشته باشید که امور مربوط به پرورش و تربیت کودکان خویش را منحصر بخود نمائید و شو هر تان را درا ین مهم دخالت ندهید٬ زیرا این امر شو هر تانرا از لذت خوشبختی پدری محروم میدارد٬ و در عین حال او را معتاد میسازد که از زیراین وظیفه بزرگ شانه خالی کند.
۷- ابدا با لحن تحقیر امیز از از مردان و شو هران و انچه مربوط به زنده گی زنا شو ئی است صحبت نکنید.
۸- شو هر خود را مجبور نسازید در وقتی که خسته است و یا کار زیاد دارد٬ شما را بجشن ها و گردشگاها ببرد.
۹- مرتب از مشا کلی و گر فتاری هایی که در روز با ان مواجه میشود٬ نزد شوهر تان صحبت نمائید.
۱۰- در خانه به رخت و لباس خود٬ همانطوریکه در خارج به ان اعتنا میکنید٬ اعتنا نمائید واین نکته را فراموش نکنید که نگا هداری مرد سخت تر از جلب او میباشد.
جوابيوسف از امريکا17848
2006-09-16 22:53:30
کمحرف:
زوری مزد جوان به خا طر نامزاد باری خانه نامزاد خود رفت ازينکه شب بود در خانه نامزاد همه استراحت بودند پسر جوان نامزاد خود را دقيق نتوانست توکل در پهلوی خانم که در دهليز خواب بود شروع به .. ک... درين وقت متوجع شد که خطا کردو شروع معذرت خواهی کرد ان زن که خشو وی بود گفت بچيم گناه را کردی يک کمی شور بتی که کوفت دل بزايد
جوابگم حرف17843
2006-09-16 15:20:05
زني اعلان نمود ميخواهم شوهري داشته با كه هردو دست ان قطع و.......ان كلان باشد شماره تليفون داده چند روزبعد كسي زنگ زده ميگويد من اماده هستم زن ازشرط اول سوال ميكند ودرجواب مرد ميگويدهردو دستش قطع است وشرط دوم را وقتي ميپرسد ميگويد چي فكر كردي من كه دست ندارم گوشي باهمان به به گوش من است
جوابآرش صحرا ازهرات17832
2006-09-16 14:33:45
روزي كشتي دردريا غرق گرديده ازتمام كشورها دركشتي بودند نهنگ آمده ويكي يكي راميخورد وقتي پاكستاني راخورد واپس انرا تف كردوبه جان افغان رفت افغان گفت چرا اورا نخوردي نهنگ گفت پارسا ل يك پاكستاني خوردم آن قدرچتل بودكه تاحال اسهال واستفراق هستم.
جوابآرش صحرا ازهرات17831
2006-09-16 14:19:23
شبي شيطان رادر خواب ديدم وبه من گفت زود ادرس افراد خوب را بده تا ذهنيت آنها راخراب وانهارااز كارهاي خوب مانع شوم ادرس شما رادادم چون شما بهترين انسان هستيد اما شيطان خنده نموده وگفت ايشان ريس من هستند.
جوابآرش صحرا17830
2006-09-16 14:13:06
ازدواج شهريست باديوار هاي بلند ودروازه هاي آهنين آنانيكه درداخل اين شهر زندگي مينمايند درآرزوي بيرون آمدن وانانيكه دربيرون اين شهراند درآرزوي داخل شدن ميباشند.
جوابآرش صحرا17828
2006-09-16 02:22:09

هموطنان عزیز به چتد فکاهی تکراری توجه فرماید:

۱-گويند روزی پيلوت امريکائ راه باز گشت خود را بميدان هوائ گم کرده سرگردان به اين و انطرف در هوا ميگشت.رهنمای امريکائ که از ميدان هوائ بگرام او را رهنمائ ميکرد نميدانست چطور موققيت طياره را تشخیص نماید .بعد از سر در گمی زياد بخاطرش امد که يکتن از افسران بر جسته قوای هوائ افغان در ان نيمه شب هنوز هم در ميدان هوائ بوده و در وظيفه جديدش بصفت شاگرد اشپز مصروف پاکاری ديگ و کاسه ميباشد.از او طالب کمک شد.وقتی افسر افغان در چوکی رهنما قرار گرفت از پيلوت امريکائ با انگليسی شکسته برسيد: که کدام قسمت وجودش ميخارد؟ پيلوت با ناراحتی تمام پاسخ داد که همين حالا ( ک )را بشدت خارش گرفته است.افسر افغان فهمید که او(پیلوت) در فضای ولایت قندهار موقعیت داشته و بسادگی وی را بمیدان بگرام رهنمائ کرد.


۲-گويند که يک گروپ بزرگ افغانها را از اروپا اخراج و توسط طياره راسا بميدان هوائ کابل بردند.
در ميدان هوائ بعد از انکه جيب های شان توسط گمرکچي ها تخليه گرديد منتظر بس بوده تا به شهر انتقال گردند. ۳ عراده بس در فاصله دور اماده انتقال شان گرديده بود که هر کدام لوحه جدا گانه داشت.
مسافرين هدايت گرفتد تا هر کدام در يکي از بس ها بالا شوند.در اين هنگام ؛ کلانتر؛ ميدان هوائ امد و از جريان قضيه اطلاع حاصل کرد.
کلانتر به مسافرين هدايت داد تا هر کدام شان بعد از معرفی هويت شان در بس معينه بالا شوند.
در لوحه بس اولی کلمه القاعده به نظر میرسید-مسا فرين با ديدن ان يک قدم به عقب رفته وگفتند ما شا الله- ما که القاعده را خوب می شناسيم و به ان هيچ نوع ارتباط نداريم.
در لوح بس دومی کلمه الفا يده بمشاهده ميرسيد.چند تن از جوانان نيکتائ در با ریش های نورس بجلو رفته در بس الفايده بالا شدند-
کلانتر با صدای خشن فرياد کشيد وبه مسافرین باقیمانده گفت: پس شما که هستيد؟
در اين هنگام بس سومی نزدیکتر گرديده و بقيه مسافرين را که بيش از ۹۵ فيصد همه را تشکيل ميدادند برداشت.در لوحه بس سومی نوشته بودند الگايده !


۳- روزی ملا نصردين اعلان نمود که او ميتواند خر(الاغ)را گپ زدن(سخن گفتن)یاد دهد.موضوع را به پاچا(شاه) اطلاع دادند.پادشاه امر کرد تا ملاه را نزد او بياورند.شاه- ملاه نصردين را مورد تحقيق قرار داد-ملاه گفت:بادار من -من ميتوانم خر را حرف زدن ياد دهم ولی من ۱۰۰۰۰ دينار و ده سال وقت بکار دارم.بادشاه ۱۰۰۰۰ دينار را به ملاه داده ولی هشدارش کرد که در صورت ناکامی وی را اعدام خواهد کرد.ملاه شرط را قبول -پولها را گرفته و قصر را ترک گفت.
مردم شهر او را ملامت کرده و گفتندش که چرا احمق شده زندگيش را در خطر انداخته است.
ملاه گفت که من احمق نه بلک شاه احق است.
او علاوه کرد که در مدت ۱۰ سال اينده يکی از اطفاقات ذيل رخ خواهد داد: يکی از مايان-من-بادشاه ويا خر در ۱۰ سال اينده به هلاکت خواهد رسيد.

ّهموطن عزیز: وعده احيای دموکراسی در کشور بلا کشيده ما نيز مشابه به حکايت فوق است.در چند سال اينده تغيرات بزرگ در سطح جهان رخ خواهد داد - همه حاضر اند "مسوليت" انرا همين حالا به عهده گيرفته و پولها را بجیب کنند.

۴-گويند که جمع بزرگ از شيطانچوچه ها تحصيلات خويش را تکميل کرده اماده امتحان نهائ شان بودند.
گر چه همه شاگردان موفق به اخذ۹۹ در صد نمرات شده بودند-ولی جهت بدست اوردن مقام عالیتر وداشتن بادیگارد های خارجی بایست به سوال نهای که از جانب شیطان بزرگ طرح میشد جواب قناعت بخش داده شود.سوال چنين بود: چگونه ميتوان يک ملت را تباه و نابود کرد:
جوابات متعدد چون ترويج دروغ گوئ-هرامحوری-جرم وجنايت-رشوت-دزدی-جنگ و برادر گشی-قماربازی-جاسوسی برای اجنبيان-ترورزم-و غيره وغيره-قناعت شيطان بزرگ را حاصل نکرده قريب بود پوهنتون(ببخشید دانشگاه) را مسدو و همه استادان را برطرف نمايد. گفت حيف اين بودجه بزرگ-شما نتوانستيد که سوال نهايت عمده واساسی را باسخ دهيد.N
درحاليکه شيطان بزرگ از قهر ميلرزيد-يکی از شگردان دست خود را بالا کرده خواشمند يک چانس ديگر شد.
شيطان بزرگ پرسيد بگو اغا(اقا) تو چه ميگی: شيطانچوچه جواب داد:بربادی يک ملت کار خيلی ساده است- فقط کار را به اهل کار نه بلک به نا اهلان بسپاريد-يعنی وظايف عمده وکليدی را به اشخاص بی تجربه و کم فهم سپرده ملت بسادگی تباه-برباد و نابود ميشود.
شيطان بزرگ از خوشی زياد شيطانچوچه را در اغوش گرفته و او را بصفت نماينده فوقلعاده خويش در مشرق زمين مقرر کرد.


۵-يکی از وزرای کابينه کرزی را پرسيدند که چگونه به اين مقام رسيد.آو خنديد و گفت: پای من در دوران جهاد از زانو قطع و به شهادت رسيد.آز او تفصيل موصوع را پرسيدند علاوه کرد - در جنگ معروف و مشهور جلالا باد - که بعد از خروج روسها از افغانيستان رخ داد- من بصفت تولی مشر در گارد ملی (خاد) حدمت ميکردم. زمانيکه نيروهای اتلاف اعم از مجاهدين-اعراب و پاکستانی ها بالای جيب من حمله کردند- اينجانب زخمی ودوتن از همرزمانم هلاک شدند.مرا به شفاخانه جلالاباد انتقال دادند.
من بخواب رفتم-وقی بيدار شدم ديدم که لنگ ام را از زانو قطع کرده بودند.
با خود فکر کردم-اگر من واسطه قويتر ميداشتم شايد بخاطر تداوی بايم مرا به مسکو ميفرستند.
از همان روز عقيده ام را ۱۸۰ درجه تغير دادم.



۶-گویند روزی کرزي و خليلزاد با چند تن از مشاورين چند بوتل بير نوشيدند.کرزی نيم شب در بستر خود بيدار شده خواست به تشناب رود ولی جرت نکرد باديگاردامریکای خود را بيدار کند زيرا چوکی اش در خطر می افتاد.
بناچار ضرورت خود را در گيلاس بجا کرد.در اين هنگام باديگارد با غضب فرياد زد گفت:حامد چه ميکنی؟ کرزی با بيچارگی گيلاس را سر کشيده گفت: صصصاب اب مينوشم...!

۷-گويند در روزی قيام همه منثظر عبور از پل صلاث پودند.
رهپران کمونسث افغان خاطرات روابط نزديک و رفيقانه دوران انتقال قدرث را به ياد رهپران مجاهدين کرده طالب کمک شدند.چاره ديگر جز حمل دوسثان قديم پر سر شانه ها نيافتند.همينکه پدروازه های پهشث رسيدند ثوسط گارد محافظ دريش گرديدند.خلاصه گارد حادثه کاملا غير معمول را بحضور خداوند (ج) گذارش داد.خداوند پعد از چند لهظه مکس فرمودند:اف پاز هم افغانها .....
هدايث فرمودند که پار ها را پاين کرده مواشی را په چراگاه ببرند.

با تقدیم حرمت
جوابکمحرف17816
2006-09-15 03:10:40
دوستان لطفآ به اخبار جالب ذیل توجه کنید:

يک مخترع آلماني تلفون مخصوصي اختراع کرده است که داخل تابوت مردگان نصب مي شود تا اعظای فامیل و دوستان آنها بتوانند بدون آنکه از خانه خارج بشوند و زحمت رفتن به قبرستان را بر خودشان هموار کنند، هر قدر دل شان مي خواهد با مردگان خود شان درد دل کنند! اين تلفون بزودي وارد بازار خواهد شد!

در جاپان ماموران پوليس، جواني را که باعث يک تصادف رانندگي شده بود دستگير کردند، اما وقتي که فهميدند اين جوان بايد چند دقيقه ديگر در يک امتحان سر نوشت ساز شرکت کند، او را بابادیگارد و پولیس به محل امتحان بردند تا آقا از امتحان عقب نماند!

در چين، يک شرکت معاملات ملکي، به فروش ملک و املاک در کره ماه دست زده است!
اين شرکت چيني مي گويد: هيچ قانوني وجود ندارد که فروش املاک را در ماه منع کرده باشد!
ظاهرا هيچ قانوني هم وجود ندارد که از آقايان بپرسد شما مالکيت کره ماه را از کجا به دست آورده ايد ؟!

در لاس انجلس، يک راننده تاکسي، قطعه الماسي داخل موتر تکسی اش پيدا کرد که ارزش آن 350 هزار دالر بود. اين آقاي راننده تکسي، اين الماس گرانقيمت را به اداره پوليس برد و به آنها گفت: مال حرام از گلوي من پايين نمي رود!
اين آقاي راننده، از مهاجران افغان بود که در لاس انجلس تکسی مي راند!(واقعیت است).

در يکي از جمهوري هاي پيشين يوگوسلاویا -کرواشا- يک تابلوي نقاشي بسيار نفيس، به آقاي ریس جمهور اين کشورهديه داده شد. چند لحظه بعد معلوم شد که شخص هديه دهنده، اين تابلوي نقاشي را از يکي از نمايشگاههاي هنري آن کشور دزديده است!

در اسراييل، يک آقاي ثروتمندي، پس از يک بگو مگوي حسابي بازن مربوطه بر سر اينکه او آدم بسيار خسيسي هست و جان به عزراييل هم نمي دهد، صندوق صیف خانه اش را باز کرد و مبلغ 680 هزار دالر پولي را که در صندوق صیف داشت در پیشروی چشمان از حدقه در آمده همسرش آتش زد وخاکستر کرد!

در جاپان، يک خانم جاپانی، که با يک آقاي زن دار سر و سري بهم زده بود، مبلغ 136هزاردالر به يک آدمکش حرفه اي داد تا با فیر مرمی شر همسر حامله معشوقش را از سرش کم کند. چون اين آقاي آدمکش به وعده اش وفا نکرد، خانم جاپانی ۷۸ ساله به اداره پليس رفت و از شخص آدمکش بخاطر نکشتن آن خانم حامله شکايت کرد!
جوابادريس از نيو يارک17796
2006-09-14 15:48:40
نصير از دبی:
جواب سوال شما امريکا است٬ ام نام ميوه و ريکا نام دختر فلم
جوابفريد ملک از کابل17785
[««] [66] [67] [68] [69] [»»] 
پيام شما:
آدرس الکترونيکی: نام:
farsi  eng



© 2003-2007 نشريهء آزاد افغانی
كليه حقوق اين سايت متعلق به «افغانستان.رو» ميباشد
نظرات نویسندگان مقالات ممکن است مغایر با موضع اداره سايت باشد
استفاده از مطالب سايت با ذکر ماخذ آزاد است.