English |  فارسی |  پشتو |  Русский  


صفحه اول/ شعروادبيات
  تاريخ   |   علم وفرهنگ   |   شعروادبيات   |   طنزوفکاهی   |   سياست   |   اقتصاد   |   و...   |
ديدگاه هاي ارائه شده در نوشته هاي ارسالي بيانگر آراي نويسندگان مي باشد و لزوما مبتني بر موافقت ادارهء «فارسی.رو» با اين جهت گيري ها نيست. مسوليت اين نوشته ها مطابق قوانين اداري و جزايي روسيه فدراتيف و نورم هاي حقوقي بين دول منوط به نويسندگان است.
[««] [4] [5] [6] [7] [»»] 
2007-09-03 00:00:53
شعری از محترم محمودفارانی.

در ظلمت فشرده ء محراب قلب من
ديريست شمع روشن عشق تو مرده است
در آبگیر تیره و خاموش چشم من
نیلوفر قشنگ خیال تو مرده است
........
پرپرشدست غنچهء زیبای یاد تو
درگلشن خزانزدهء سرد روح من
پروانه های خاطره دیگرنمیپرند
در پهنهء فسرده وخاموش این چمن
.........
در معبد خیال پرستش نمیکنم
سیمین بت شکستهء یاد ترا دگر
دیگرنمینهم چو پرستشگران بت
در پای این الههء وازون فتاده سر
.........
نه نه دروغ گفتم و خود را فریفتم
عشقت هنوز دردل من شعله میکشد
یاد لبان میزده و گرم تو هنوز
همچون شراب در رگ روحم همی خزد.
جوابف.محشر. از سويدن23792
2007-09-02 19:17:12
زندگی آخر سر آيد، بندگی در کار نيست
بندگی گر شرط باشد، زندگی در کار نيست
گر فشار دشمنان آبت کند مسکين مشو
مرد باش ای خسته دل، شرمندگی در کار نيست
با حقارت گر ببارد بر سرت باران دُر
آسمان را گو برو، بارندگی در کار نيست
گر که با وابستگی داران اين دنيا شوی
دورش افگن، اين چنين دارندگی در کار نيست
گر بشرط پايکوبی سر بماند در تن ات
جان ده و رد کن که سر افکندگی در کار نيست
زندگی آزادی انسان و استقلال اوست
بهر آزادی جدل کن، بندگی در کار نيست
جوابعمر23785
2007-09-01 20:45:40
گفتی که مرا دوست نداری گله ی نیست
بین من و عشق تو فاصله ی نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه باید بروم حوصله ی نیست
پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ی نیست
گفتی که در فکر خودم باشم ولی ندانی
جز عشق تو در خاطر من مشغله ی نیست
رفتی تو و خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزد دل من مساله ی نیست
جوابغوث از باغ بالا23765
2007-09-01 09:41:41
دوش رفتم به کوی باده فروش
ز آتش عشق دل به جوش و خروش
محفلی نغز دیدم و روشن
میر آن بزم پیر باده فروش
چاکران ایستاده صف در صف
باده خواران نشسته دوش به دوش
پیر در صدر و می کشان گردش
پاره ای مست و پاره ای مدهوش
سینه بی کینه و درون صافی
دل پر از گفت و گوی و لب خاموش
همه را از عنایت ازلی
چشم حق بین و گوش راست نیوش
سخن این به آن هنیألک
پاسخ آن به این که بادت نوش
به ادب پیش رفتم و گفتم
که ای تو را دل قرار گاه سروش
عاشقم دردناک و حاجت مند
درد من بنگر و به درمان کوش
پیر خندان به طنز با من گفت:
که ای تو را پیر عقل حلقه به گوش
تو کجا ما کجا ای از شرمت
دختر رز به شیشه برقع پوش
گفتمش: سوخت جانم آبی ده
و آتش من فرو نشان از جوش
دوش می سوختم از این آتش
آه اگر امشبم بود چون دوش
گفت خندان که: هین پیاله بگیر
ستدم گفت: هان زیاده منوش
جرعه ای در کشیدم و گشتم
فارغ از رنج عقل و زحمت هوش
چون به هوش آمدم یکی دیدم
ما بقی سر به سر خطوط و نقوش
ناگهان از صوامع ملکوت
این حدیثم سروش گفت به گوش:
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الّا هو
جوابپروف23746
2007-09-01 00:01:33
گفتمش: کشتی مرا بر گرد نت خون منست
گفت: از جان بگذرد آنکس که مفتون منست

گفتمش: با بوسه ای کردی زخود بيخود مرا
گفت : اين خا صيت لب های ميگون منست

گفتمش: عشق تو عالمگير کرد افسانه ام
گفت اين افسانه سازيها زا فسون منست

گفتمش : من و اله و شيدا و مجنون توام
گفت: شهری واله و شيدا و مجنون منست

گفتم: ايگل رسم و قانون نکويان چيست ؟ گفت
بيو فا ئی رسم من بيد ا د قا نو ن من است

گفتمش: چون طبع من قد تو موزون است گفت
طبع مو ز و ن تو هم ا ز قد موزون من است
جوابعمر23740
2007-08-31 16:21:14
خدا همی مجلس تانه گرم داشته باشد که مام يگان چيز ياد بگيرم.
جوابПроф23729
2007-08-31 11:51:12

با اظهار تشکر از بلقيس جان ملکه سبا !
بايد به عرض برسانم که هيچ گاهی جرات نکرده ام بگويم شعر مينويسم ولی بعضا که به اصطلاح طبع شعری ام گل ميکند کلمات را بشت سر هم ميگذارم ولی چون نوشته های من بخته گی لازم را هنوز کسب نکرده اند که بتوان آن ها را در يک سايت گذاشت و( خجالت هم نکشم ) اگرچه هم طراز نوشته هايم را بسيار ميبينم مگر آنها همانطور يک جرات و شهامت دارند .
به هر صورت عند الضرورت از سروده های شاعران فروزان زبان و ادب دری استفاده ميکنم تا باشد هم بازديد کننده گان صفحه از آن سود ببرند و هم خاطری خود را تسکين بدهم (به اين فکر که روح آن بزرگواران شاد خواهد شد .
و اين شعر را به شما تقديم ميکنم :
چه کسی میگوید : که به یک گل نتوان ساخت بهار !


تو که تنها گل این جایگه ی / ازتو یک شهر گلستان

شده است !
جوابغوث از باغ بالا23720
2007-08-31 02:28:29
با سپاس از جناب سردار محمد سروری و ارجمند صاحب!

متآسفانه نسخۀ کامل این شعر را در دسترس ندارم، تنها چیزی که بیاد داشتم همان مصرعی بود که خدمتتان نوشتم اگر در آینده شعر مکمل آنرا پیدا کردم حتمآ به شما ها مراجعه خواهم کرد. « سر مرا به جز این در حواله گاهی نیست... »

ضمنآ با تشکری از آقای « اکمل حصیر» به خاطر شعر زیبایشان در رابطه به سوالی که پرسیده اند میخواهم بگویم که : نخیر، من از شهر زیبای کابل نیستم (و از جمله مسافران شما در خارج از افغانستان هستم) و در یکی از کشور های اروپایی زنده گی میکنم. البته این صفحه مخصوص شعر و ادبیات است زیاد تر ازان سیاست فارسی.رو نیز ایجاب نخواهد کرد که زنده گی نامۀ خود را درینجا بنویسیم و یا دنبال گمشده هایمان بگردیم، اگر گفتنی دارید و فکر میکنید خارج از چهارچوب ادبیات است در بخش « و... » بنویسید سعی میکنم جواب بدهم.

همچنان، غوث صاحب، شعری ره که شما نوشته کدین یک تکه « واووو » است.

موفق باشید.
جواببلقیس جان ملکۀ سبا23700
2007-08-31 00:14:24
چه خوش ميگفت سعدی در گلستان
سر شاخ درخت يک دانه گاوميش
گليم از سر بام افتاد نشکست
درختای سر کوه را کی شانده.
جوابشکم درد. از سويدن23697
2007-08-30 23:03:36
آتشی بر جان ما افروختی ... رفتی وه مارا زه حسرت سوختی
بی ودایی دوستان کردی ســــــــــــــــــــــفر
از کی این راه روش آموخـــــــــــــــــــــتی
رفتی وه مارا زه حسرت سوختی
گرنه از یاران بدی دیدی چار دیدی چــــــرا
دیده از دیدار یاران دوختی دوخـــــــــــــــتی
رفتی وه مارا زه حسرت سوختی
بی روخ او طرح صبر انداخـــــــــــــــــــتی
ای دل این صبر از کجا آموخــــــــــــــــــتی
رفتی وه مارا زه حسرت سوختی
آتشی بر جان ما افروختی ... رفتی وه مارا زه حسرت سوختی
؛سروده ناشناس؛
جوابفرهاد نورستانی23696
2007-08-30 12:35:30
بلقیس جان ملکۀ سبا:

زیب دست گلرخان را ماهی در گرداب برد
قبله گردا گرد گشت و کعبه را سیلاب برد

فکر میکنم مصرع فوق اشاره به افسانه مذهبی است که در کتاب های آسمانی و منجمله قرآن مجید و انجیل در مورد یونس علیه السلام ، آمده است.
باید شعر مکمل آن دیده شود تا مفهوم آن واضح گردد.
در مورد بطن شاعر باید گفت که اینبار سوال از بطن شاعر نه بلکه از بطن ماهی است که یونس (ع) را بلعیده بود.
جوابارجمند23680
2007-08-30 12:19:04
زلف بــــر باد مــده تا نــدهی بــــــربــادم
نــــاز بنیاد مکـــــن تــــا نکنــــی بنیــــادم
می مخوربا همه کس تانخورم خون جــگر
سرمکش تا نکشد سر بفلک فــــــــــریـادم
زلف را حلقـــــه مکـــن تا نکنــی در بندم
طره را تاب مـــده تـــــــا نــدهی بربــــادم
یار بیگانه مشو تــــا نبــــری از خــویشــم
غم اغیار مخـــور تا نکنــــــــی نــا شـــادم
رخ برافـروز که فارغ کنی از برگ گلـــم
قــــد برافراز کـــه از سرو کنــــــی آزادم
شمع هــر جمع مشو ورنه بســـوزی مـارا
یاد هـــر قوم مکن تــــا نروی از یـــــــادم
شهـــــره شهـــر مشــو تا ننهم سر در کوه
شــــور شیــرین منما تــا نکنـــی فرهـــادم
رحم کن بر من مسکین و بفـــــریــادم رس
تـــــا بخــاک در آصف نـــــرسد فــریــادم
حافظ از جورتو حاشا که بگردانـــــد روی
من از آن روز که در بنـــد تـــــــوام آزادم
جوابغوث23678
2007-08-30 00:10:02
بلقیس جان ملکۀ سبا:
ربع مسکون یا چهارم حصه قابل زندگی به مفهوم اینست که زیادتر از ۷۱ فیصد سطح کره زمین اَب بوده و قابل زندگی نیست. قدما به این باور بودند که تنها ربع یا ۲۵ فیصد کره زمین قابل زندگی
است و متباقی اش اَب است که از واقعیت دور نیست. امروز میگویند که ۷۱ فیصد زمین را اَب احتوا کرده و ۲۵ فیصداش خشکه و قابل زندگی است. یعنی که ساحه بحر ۷۱ فیصد را و ساحه بر ۲۹ فیصد را تشکیل میدهند.
جوابسردارمحمد سروری23655
2007-08-28 20:48:04
غم دنیا دنی چند خوری باده بخور
حیف باشد دل دانا که مشوش باشد
.........

چون نقش غم ز دور بینی شراب خواه
تشخیص کرده ایم و مداوا مقرر است
.........

چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطری شادی طلبیم
جوابغوث الدين23631
2007-08-28 11:17:57
محترمه بلقیس جان ملکه سبا !

شعر سعدی شیرازی را من از سایت آن برایت گرفتم در سایت شان چیزی که من ارسال کردم همین طور بود باز هم من بخاطر شما که گفتید که دوستر ان سکتگی دارد من از ان سایت کاپی وبه شما ارسال میکنم دوباره .

سلسله موی دوست حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغ دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست حیف نباشد که دوست دوستر از جان ماست
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان گونه زردش دلیل ناله زارش گواست
مایه پرهیزگار قوت صبرست و عقل عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
دلشده پای بند گردن جان در کمند زهره گفتار نه کاین چه سبب وان چراست
مالک ملک وجود حاکم رد و قبول هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست
تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست
گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست
و دیگر اینکه خود را معرفی کنید ایا در کابل هستید ویا از جمله مسافران ما در خارج واسم کشور را که در انجا زندگی میکنید بنوسید . اگر مسافر هستید هم بگوید ؟
جواباکمل حصیر از شهر زیبای کابل23621
2007-08-27 23:36:21
سلام به همه باز دید کننده گان فارسی.رو

دو سوال دارم، اگر کسی بتواند لطف نموده آنرا شرح بدارد یا اظهار نظر کند ممنون میشوم.

اولآ:
در ادبیات فارسی « ربع مسکون » یعنی چی (و در واقع چرا ربع مسکون)؟؟؟

ثانیآ مصرع ذیل را چگونه میتوان تحلیل کرد؟

زیب دست گلرخان را ماهی در گرداب برد
قبله گردا گرد گشت و کعبه را سیلاب برد

(به گفتۀ ارجمند صاحب، شاید این هم از جملۀ اشعار « المعنی فی البطن الشاعر » و یا به گفتۀ مفلس خوشحال از جملۀ « البطن فی المعنی الشاعر » باشد) ولی من در واقع دوست دارم درین باره نظرات شما ادیبان را بدانم (باید اعتراف کنم که خودم هم نمیدانم این مصرع یعنی چی).

با احترام
جواب بلقیس جان ملکۀ سبا23612
2007-08-27 09:27:04
سلام به همه دوستان و بازدیده کننده گان این ویب سایت و خصوصا خانم مهتا یوسفی !
امیدوارم که همیشه سلامت باشید خانم مهتا ازهمان شعرکه نوشته بودید بنام خداوندا... واقعا عالی بود من اورا همیشه میخوانم واقعا چه معنی عمیق در ان نهفته است هر بار که اورا میخوانم میدانی همین مردم غریب وبیچاره که روزها گدایی مینمایند وانهایکه روز تاغروب در تلاش یافتن لقمه نان در سر چوک ها استاد هستهد و صیح تاشام در پی لقمه نان هستند از صبح تا غروب در اخیر دست خالی می روند ایا انها اولاد فامیل ندارند؟! چقدر غم مردم این سرزمین را درک کردی
ازین احساس پاکت تشکر این شعر که تو نوشته بودید دنیای ازین درد ها را بیان میکند. اگر امکان دارد ازین گونه شعر ها دیگر هم بنوسید. این شعر ها سروده خود شما است میشود برایم ادرس اورا که ازکجا پیدا کنم بنوسید؟ لطف شما خواهد بود از ممنون شما قبلا متشکرم


محمد رضا
کابل
افغانستان
جوابمحمد رضا23595
2007-08-26 09:26:16
غزلی از فانی

همه جا دکان رنگ است همه رنگ می فروشد
دل من به شیشه سوزد همه سنگ می فروشد

به کرشمه نگاهش دل ساده لوح ما را
چه به ناز می رباید چه قشنگ می فروشد

شرری بگیر و آتش به جهان بزن تو ای آه
ز شراره یی که هر شب دل تنگ می فروشد

به دکان بخت مردم که نشسته است یارب
گل خنده می ستاند، غم جنگ می فروشد

دل کس به کس نسوزد به محیط ما به حدی
که غزال چوچه اش را به پلنگ می فروشد

مدتیست کس ندیده گهری به قلزم ما
که صدف هر آنچه دارد به نهنگ می فروشد

ز تنور طبع فانی تو مجو سرود آرام
مطلب گل از دکانی که تفنگ می فروشد

این غزل از فانی را برای خواننده گان این سایت تقدیم میدارم .
جواباکمل حصیر از شهر زیبای کابل23573
2007-08-24 15:44:34
اکمل حصیر از شهر کابل:


با سلام خدمت شما و با سپاس از شعر زیبایی که از سعدی شیرازی نوشتید، واقعآ زیباست ولی قابل یاد آوریست طوری که شما نوشتید بعد از ردیف هفتم سکته گی وجود دارد و یا اشتباهآ از قید باز مانده است، پیش ازینکه « ارجمند صاحب » متوجه آن شوند فکر میکنم بهتر است اصلاح کنیم :

...
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
« گونۀ زردش دلیل نالۀ زارش گواست »
مایۀ پرهیزگار قوت صبر است و عقل
« عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست »
...

چندی پیش درخواست شعری را کرده بودم، چند بیت آنرا « جناب سردار محمد سروری » لطف کردند فرستادند، در اصل هیچ یادم نبود که آن شعر از ابوالمعانی بیدل (رح) است.

ولی باز هم از جناب شما یک جهان تشکر. مِرسی، موفق باشید.
جواببلقیس جان ملکۀ سبا23541
2007-08-22 15:53:45
این شعر را برای بلقیس جان از شهر کابل میفرستم بلقیس جان شعر را که شما گفته بودید از سعدی صاحب پیدا نکردم این شعر شان را بطور تحفه برایتان ارسال میدارم .

سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوستر از جان ماست
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
مایه پرهیزگار قوت صبرست و عقل
دلشده پای بند گردن جان در کمند
زهره گفتار نه کاین چه سبب وان چراست
مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست
تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست
گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی بی‌وفاست
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست

اکمل حصیر از شهر زیبا کابل
جواباکمل حصیر از شهر کابل23503
2007-08-22 09:04:59
سلام به همه دوستان!

چی خوب گفته صوفی صاحب عشقری:

نه من چين و نه جاپان می روم يار
مزار شاه مردان می روم يار

به سير لاله های نوبهاران
به دشت خواجه الوان می روم يار

بود حج مساکين تربت شاه
زيارت چون غريبان می روم يار

به اميدی که گردد مشکلم حل
حضور مشکل آسان می روم يار

اگر فرمايشی باشد بفرما
که در خلم و سمنگان می روم يار

به دور روضه باشد چار چراغي
به گلگشت گلستان می روم يار

شود چون دور روضه جشن عالي
تماشای چراغان می روم يار

کشش دارد جناب شاه مردان
که با امر و بفرمان می روم يار

فقير و عاشق و خانه بدوشم
نه سر دارم نه سامان می روم يار

به شهر بلخ گر افتد گذارم
سر برج عياران می روم يار

دلم از ديدن البرز بالد
به مارمل و به شاديان می روم يار

به هجده نهر ترکستان بگردم
ز اقچه تا شبرغان می روم يار

به من همپر بود در تسمه بازي
دکان فيض الله خان می روم يار

چو دارد عشقريت داغ بسيار
غزل خوانده بگريان می روم يار
جوابنصيراحمد از دبي23491
2007-08-21 08:52:40
Hasib Herawi:
من با اين ويب سايت تازه اشنا شدم سلام به همه کسانيکه درين ويب سايت مطالب می فرستند ومطالب ميخوانند واقعا ازين اشعارنشر شده دريجا خوشم امد
خصوصا از شعر خداوندا.... وافعا عالی بود ازخواندن ان خيلی خوشم امد چند بارخواندم زنده باد مهتا جان با اين شعر
جوابم.ر.باتور23467
2007-08-20 21:01:28
شعر بی معنی در ادامه شعر شوخی با حضرت حافظ شیرازی

بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم
به محض اعتراض از ظلم، پالان از خر اندازیم
عدو گر لشکر انگیزد به قتل ما به پا خیزد
ببندیم دست و پا او را زکوه پائینتر اندازیم
بکوبیم میخ بر پای جهان خوران همچون بوش
و گیریم آسیا سنگ و سر اسکندر اندازیم
اگر مغرب زمینان صید روباه میکند ما هم
بیائید دوش دوش هم زپا شیر نر اندازیم
که تا سنگ محک کوبیم بر بازوی شرق و غرب
بیاور رامبوی خود را که با درمندر اندازیم
نباشد نیک تا فرزند داودی کنیم آخر...
بگیریم ملک بلقیس و بخود یک کشور اندازیم
جواببلقیس جان ملکۀ سبا23455
2007-08-19 15:45:55
شعر مشهوری از مولانای بلخ

من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه

در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
ای لولی بر بط زن تو مست تری یا من
ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه

از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتی بی لنگر کژ می شدو مژ می شد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه

گفتم:زکجایی تو؟ تسخر زد و گفت ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه
جوابارجمند23427
2007-08-16 05:05:15
شوخی باخواجه حافظ عليه رحمه
بيا رشوت به جيب خود ريال ودالر اندازيم بنام تحفه پول خواهيم و طرح نو دراندازيم
فساد رشوه را هرجا به هرامر مرتبط ميدان شودتا اقتصاد نسبي را از كشور اندازيم
اگرتفتيش سرم ريزد به جرم من بپا خيزد من وقاضي بهم سازيم و بنيادش براندازيم
پول كلدارودالر را به كابل بانگ بگزاريم سرورورقص وشادي را به بين دفتراندازيم
اگراز اختلاس پول شكايت ها كند ملت هزاران طعن ولعن گويند گوش خودكراندازيم
به حفظ قدرت وچوكي به هرجا آبرو ريزيم به شورا رفته جنجالي چو رنگين دادفراندازيم
حقوق زن يكي گويد ديموكراسي ديگر بويد همه اين دادودعوا را سر يكديگر اندازيم
يكي از زورخود لافد ديگر با حامي اش نازد فغان مستمندان را به پيش داور اندازيم
صبا را شكوهء ازما به آن عاليجناب گربرد ضيافت هاكنيم اورا به دامانش زراندازيم
پول بسياراگرخواهي بياباما به گلخانه به بوش ات برده و دستت به جيب( بيلر)اندازيم
چه خوش سفتي و خوب گفتي به بازسازي وطن؛فائز؛ به دست ودامن كفارپرل گويان سراندازيم
جوابمحمد خالد :فائز:23365
2007-08-10 03:33:02

دوستان عزيز درود بر شما باد.
با نشریهء (فارسی . رو ) تازه آشنا شده ام. با تشکرازدست اندرکاران این نشریهءخوب خوشحالم از اینکه هموطنانم فرصت نشرافکار نظرات و سروده هایشان را از طریق این نشریه یافته اند. حای نشریهء مثل این واقعاء خالی بود. امیدوارم فضای ادبی دوستانه وصمیمیء این سایت همیشه پایدار باشد.
دوشعر پائین یکی (تاریخت عطر نام تو..) از شاعری که متاءسفانه نامش را نمیدانم است و شعر دیگر با نام (خاکستر دل) سروده خودم است. اشعاری را که سروده خودم است فقط با نام مستعار (ف.محشر) درین نشریه میگذارم. منتظر نظرات مفید و انتقادات سازنده تان خواهم بود.
موءفق باشید.
دوست و هموطن تان. ف.محشر.
جوابف.محشر23249
2007-08-10 02:49:58
خاکستر دل

نه دگر کار دل خون شده سرميگيرد
نه هوائ دگری بار دگر ميگيرد

دل بی همنفسم ديده بدر سوخت ولی
نه دمی ديدهء غمديده زدر ميگيرد

ای غم ای همدم من خانه ات آبادشود
حه کسی حز توازين خانه خبرميگيرد

درنهان سوختن ودم نزدن بيهودست
رنگ من پرده ازين غمکده برميگيرد

واژه ها در تب سوزان غمی سوخته اند
بوئ خاکستردل شعرم اگر ميگيرد

ف.محشر. از سويدن
جوابف.محشر23247
2007-08-09 01:00:26
سلام.

تا ريخت عطر نام تو در گفتگوی من
اتش گرفت زمزمه ها در گلوی من
اين شعر های سوخته را با كسی مخوان
مگذار بيش از ين برود آبروی من

فريد از سويدن.
جوابفريد23222
2007-08-04 15:15:24
امشب دل من محو تماشای خداست
یکی دل مرا می شکند
اشک غم می ریزم
کور می شوم
مست و شرور می شوم
ز خانه دور می شوم
یکی به خانه خدا می رود
اشک شوق میریزم
نور می شوم
رنگ بلور می شوم
پر از غرور می شوم
ای خدا خانه من کجاست؟
شعرهایم دست کیست؟
من شعر "یاد تو" را می خواهم
تا آرامشی به وسعت "نوازش" به قلبم بنشاند
من دست یارم را می خواهم
تا مرا به آسمان ببرد
به گیسوی رویایی آفتاب
به شبهای تنهایی مهتاب
من "عشق" می خواهم
تا هدیه کنم به قلبی که از رفتن یارش
نای طپیدن نداشت
من "نور" می خواهم
تا گریه کنم به چشمهای یتیمی که سر کوچه
اشک می کاشت
ای خدا
من طولانی ترین شب زمینم
نور می خواهم
پس کجاست آفتابی ترین روز نمینم؟
عد از کلام کاژی برای تو سلام نثارت باد .شاد و سبز اشی .
جوابشکسته23139
2007-08-03 16:52:26

ای عشق

ای عــــشق آخــــر تـــــو رســـوا کـــردی مــــرا
پــژمــرده و بــــی ســــر و پـــا کـــــــردی مـــرا
در دل شــــب هـــای همچــــو تــــار وســــــیــــا
دیــــده سوخــت غرق اشکــــــها کـــــــردی مرا
چــون دیـــگ موج در دلم جــــــوش میــــزنــــد
تیـــزاب شــــــــــدی آخـر فــــــــنا کـــردی مـــرا
هـــــــمـــه فــــارغ زچنـــیـــن واقعـــــــه انــــــد
چـون گـــــدا خار نظــــر هــــا کـــــــــردی مــرا
آزمــــودم تــــو را در خلــوت مجنــــون هـــــــا
بستــــه بـــــا حلقـه زلـــــــف لیـلا کـردی مـــرا
شـــــاخـــه گـــل بـــــودم زبــوستــــان وجــــود
فــــــتاده در خـــاک صحــــرا کــــــردی مـــــرا
قطــــره شهیـــد بــا تیـــغ خنجـــر تــــو شـــــد
چه خوب به حکم خــــود رضا کـــردی مــــرا

ای عشق فراموش ناشندنی مانند طوفان سهمگين ورود خود را اطلاع نداده تشريف آوردی ولی با حسرت و افسوس فراوان که تنهايم گذاشتی . فکر کن من اين داشته ترا به تو نبشتم . اردتمند تو .در ژناه الهی باشی .
جوابشکسته23125
2007-07-28 18:07:52
شايد زندگي، آن جشني نباشد كه ما آرزويش را داشتيم، اما حال كه به آن دعوت شده‌ايم بگذار تا مي‌توانيم زيبا برقصيم تا پشيمان نشويم!
جوابغوث23012
2007-07-28 18:06:38
زندگي ماحکايت آن يخ فروشي است که درگرماي تابستان يخ مي فروخت چندساعتي گذشت رهگذري ديد يخهاي اوتمام شده پرسيد:خريدندتمام شد؟ يخ فروش دردمندانه گفت:نخريدندوتمام شد.
جوابغوث23011
2007-07-26 11:42:21
به او بگوييد دوستش دارم ...

به او که قلبش به وسعت درياييست که قايق کوچک دل من در آن غرق شده

به او که مرا از اين زمين خاکي به سرزمين نور و شعر و ترانه برد و چشمهايم را به دنيايي پر از زيبايي باز کرد .
جوابغوث22975
2007-07-21 15:48:28
سینما

بود" سلمان خان" به یک راهی روان

دید در یک گوشه "حاجی کامران"

گفت: آیا فلم هندی دیده ای؟
گفت: نه! گفتا : عجب نادیده ای
فلم هندی در عذوبت شکراست
دخترانش از همه شیرین تراست
فلم هندی آیتی از لطف حق
از ارسطو تا پرستو را سبق
فلم هندی کش شود تا کهکشان
افتخار این جهان و آن جهان
فلم هندی نصف ایمان شماست
بند پوپک دار تنبان شماست
بود غزنی مأمن آبای ما
هند شد بعداً و لیکن جای ما
این همه آثار خوب معنوی
هین نپنداری که باشد غزنوی
فلم افغانی چو زهر قاتل است
مثل خشت خام و حرف باطل است
حاجی اندیشید: کاین کاکا چه گفت؟
او نگوید پس که گوید حرف مفت؟
این گز این میدان، بگفتا ، یاد باد
تابه لندن دست تان آزاد باد
من شیرین گل نی که، شیرآغاستم
در جهان سینما یکتاستم
هند ما را کعبۀ آمال بود
فلم افغانی ازآن پامال بود
گرچه کار سینما کار نواست
اختراعش از امیر خسرواست
فلم افغانی زهندی نیست کم
بهتر ازنفت عرب، لاف عجم
سینمای ما جهانی می شود
از برایش خردوانی می شود
شعر از کاکه تیغون
بین هردوبحص و فحص و گفتگو
می برآمد از خمیر هردومو
زندگی بی سینما بی کیف شد
فلم افغانی چو هندی حیف شد
درجهانش یک دگرگونی نشد
انقلاب کاکه تیغونی نشد
سینما ای سینما ای سینما
دربدرگردیده ای از دست ما
جوابمفلس خوشحال22924
2007-07-18 10:50:58
شعر جالبی است از دوکتور بشير افضلي به عنوان قصه ّ دو برادر

شنيدم قصه اي از پير دا نا
که درس زندگي دارد به معنا
چو روزي يک برادر با برادر
نبودند يکديگر را يار و ياور
يکي آن دين و ملا را پسندي
دگر با عيش و نوشش پايبندي
يکي پابند به دين و نام قرآن
دگرمايل به عيش و عشق انسان
يکي ميگفت که اينست راه ايمان
دگر ميگفت که اينست راه انسان
همان کهتر همي نماز کردي
ولي مهتر شراب و سا زکردي
برادر کـهترش ميگفت برادر
توئي بي ديده و ازگوش هم کر
مخور شراب که آخر مرگ ومير است
جوابگوي عمل برنا و پير است
بدن آزاد سا ز و روح کن شا د
شرار و آتش دوزخ مبر يا د
برادر مهترش فريا د کردي
کجاست کارت چه را آ باد کردي
مگر چند صفحه اي از آن کتا بي
که هي تکرار داري با عتابي
تمام زندگي چند صفحه خواني
از آنچه خوانده اي معني نداني
تواند گفت رمز زندگي را
بيان دارد زبان بندگي را
تو در بندي اسيري هم غلامي
که در هفتاد سال ناپخته خا مي
نه از ديمو خبر ني از کراسي
نه از داد و ستد ني باز سازي
برو در راه علم و راز ايمان
که تحصيل سازد از آدم انسان
بياموز علم انسان و طبيعت
که چشمت بازگرد از حقيقت
همين حال وجدال زندگي بود
يکي را از دگر شرمندگي بود

خلاصه هرچه بودند رخت بستند
بسوي جنت و دوزخ برفتند
برادر کهترش در جنت افتاد
کزين داد خدا گرديد دل شاد
گل جنت همان که گفته بودند
به شير و عسلش افزوده بودند
بهر سو حور و غلمان بهشتي
قدح ها پرزمي بي شور و مستي
نه عشق مفهوم دارد ني شرابش
نه کيف از ساز وعود وآبشارش
به هرسو حور و غلمان ميپريدند
همه خاموش بودند ميچريدند
نه آوازي زچنگ نه عود نه ساز
نه يک لحظه کرشمه از پري ناز
نه تاثيري ز مي از ناب انـگور
نه آوازي ز طبل و ساز و تنبور
همه مصروف خواندن از کتابي
براي امتحان بايد جوا بي
زبور و انجيل و تورات و فرقان
همين است چهارکتاب دراصل فرمان
رسيد روز جواب و ثبت اسناد
نشست بيچا ره گگ در پيش استا د
-بگفتا چيست اي استاد دانا
سوالي داده اي چون نيست خوانا
بگفت استاد اي آرام جانم
که من مسئو ل روز امتحانم
کزين کاغذ و از متن سوالش
نميداند کسي از راز و حالش
سوال سومت بشنو عزيزم
جوابش حتمي است هوش کن عزيزم
جواب اين سوالت گر نداني
ازاين بيهوده عمر خود چه داني ؟
شنيد سوا ل سوم را برا د ر
بعقل و هوش او نامد برابر
بجنبيد کله اش اينسو و آنسو
بشد چون لبلبو همرنگ و همرو
تاّ سف کرد بر احوالش استاد
که از ناکامي اش با او خبر داد
در اين هفتاد سال خود چه خواندي؟
بروز امتحان ناکام ماندي ؟
- مسلمانم ولي من بيسوادم
همانم بس که ملا داد يادم
چنان ابجد چنين پيچ و کجي را
نديده هفت جدم چنين خطي را
جهان ما جهان ديگري بود
قرآن ما قرآن ديگري بود
بياور آن قرآني را که خواندم
ببر دستم اگر ناکام ماندم

- مگرهفتاد سال ،کافي نبودت
که با قرآن خود ، خواني سرودت
قرآن تو و ما اينجا ندارد
که گبر و هند و و ترسا ندارد
برو هفتاد سال ديگر از تو
بکن تکرار ، کن تکرار يابو
چنان از صف برامد با سر خم
ندارد در بدن ني روح ني دم

بيامد اهريمن در جلد زاغي
چوديد آنجا روان است يک الاغي
بپرسيد زاغ اي آدم کجائي
چنين تنها و پر ماتم چرائي ؟
- مپرس از حالتم چون خوار و زارم
بجز از يک برادر کس ندارم
که آن ازچانس بد دردوزخ افتاد
بداد اين زنــــدگي يکسر برباد
نميدانم که آنجا درچه روز است
به دوزخ رقته واندرچه سوز است

بخنديد زاغ گفت اي آدم خر
ببين آنسوي ديوار از سر در
برادر مهترت آنجا تو اينجا
چه جشن و لذتي کردست برپا
بروآنجا ببين اودر چه کاراست
به پيشش دلبران در يک قطار است
صداي تبله و سه تار و تنبور
همه مست از شراب ناب انگور

-نگاه کوته اي کرد از سر در
به حيرت رفت وگفت الله واکبر
چه بايد کرد که آنجا رفت اي زاغ
نجاتم تو بده جانم از اين باغ
- بگفتا رفتنت آسان نباشد
اگر در دست تو فرمان نباشد
برو بنويس با مــقام عالي
شکايت کن بگو که در چه حالي
-بگفت اي جان من توزاغ و من خر
اگر چه سي سپاره دارم از بر
ولي من بيسوادم،کور و هم کر
بيا بنويس و حرفي کن برابر
نوشت چند جمله ئي استاد دانا
که اي خالق به هست ونيست دنيا
منم آدم همان آدم که ساختي
درآن شرطي که کردي جمله باختي
درو کن کشته خود را زکشتت
رها کن اين غريبان از بهشتت
روم پيش برادر تا ببيـــنم
برايش قصه ها گويم ز دينم
مقامات اين سخن بشنيد و بنوشت
درو سازدکسي کو هرچه راکشت
چو تصويب مقام برجسته گرديد
درِ جنت برويش بسته گرديد
به سوي دوزخي آنگه روان شد
هر آنچه زاغ گفتش آنچنان شد
به نــزديک در ِدوزخ بايستا د
بديد يک هيکلي چون شاخ شمشاد
به هر سو هلهله از شور و مستي
طراوت سر زده از جان هستي
ز بوي عطر پاريسي و لند ن
شود ديوانه ئي هم مرد وهم زن
تعارف ميکنند اينجا و آنجا
براي دلبران موزيک ســـــــمبا
ز تانگو واتن تا دهل و سرني
همي رقصند با سازِ پيا پي
هنر مندان عــالم رنگا رنــگ
همه مصروف عشق وتنگا تنگ

بپرسيد اي جوان اينجا چه کار است
که مردم درتلاش کار و باراست

-بگفتا دوزخ است اينجا برادر
مگر بالاي چشمت نيست باور
بفرما باز گو از قلب زارت
کنم خدمت براي کار و بارت
- بگفتا جستجو دارم برادر
ولي من بيسوادم کورم و کر

جوابش گفت کاي جان عزيزم
چنين انسان بي عقلي نديدم
بروکاين جا براي کوروکر نيست
که جاي مردما ن بي هنر نيست
بگفتش هرآنچه بيني
سواد آموز اگر در قيد ديني
بجز با خود هر آنچه ديده اي تو
مکن باور اگر سنجيده اي تو
نه معبودي بکار آيد نه الهام
بجز مغزت که جويد پخته و خا م
برفت آندم به سوي لامکا ني
براي جستجوي لقمه ناني
جواب جمشید جان از امریکا22908
2007-07-17 12:57:43
شعر از زبان خاک وطن

زمانه تيغ جفا بر گلوی من کش کرد
گلوی من به جواب همچو سنگ آتش کرد
فغان که دوست و همسايه اندر اين ميدان
سر چپاول و از طوق غيرتم کش کرد
کسی به خاک تنم چشم کور خويش بدوخت
کسی ز سنگ دلم ثروتی فزونکش کرد
پسر فروخت مرا بر فرنگ و روس و عرب
توان ائتلای منت فرو کش کرد
بجای بزر تخم مين بر تنم کردند
زهی که طفل کشد مادری که وضعش کرد


دوستان عزيز با بخشش لغزش های وزنی و قافيه يی به ادامه دادن اين شعر بپردازيد
ممنون
جوابچاريکاری22900
2007-07-16 21:39:20
تو که با عطر دلاويز تنت
رونق راحيه را بشکستی
تو که با سلسله زلف دراز
دل عشاق جهان را بستی
چه شود گر ز گلستان رخت
يک گل سرخ به من هديه کنی
که بهار دل من
زهجوم غم هجر تو به تنگ آمده است
جوابمحصول مشترک غوث الدین و .......22885
2007-07-16 15:52:23
عزیزان من!
پارچه شعر زیبایی (نی نامه عشق) از سروده های آقای افسر رهبین را که یکی از دوستانم امروز برایم فرستاده است خدمت شما هم تقدیم کردم.

نی نامه عشق

نی زبانی در نیستان خانه کرد
عشق را با برگ نی پیمانه کرد
شورشی اندر نیستان در گرفت
ملک ادم را همه بر سر گرفت
تا به کام نی نم فریاد ریخت
در جهان تهداب شور آباد ریخت
دود سبزی شد فرا تا آسمان
برد سوز نای را تا لامکان
آسمان تا آسمان فریاد شد
عشق از نوکیش نی آباد شد
باز بازار محبت گرم شد
باز نرخ آشنایی نرم شد

من نی ام از عشق آبم داده اند
عشق را نام کتابم داده اند
های مردم عشق آئین خداست
های مردم عشق آستین خداست
عشق دستاویز شیطان رجیم
عشق قوت نوریان بی نعیم
عشق استغفار آدم در بهشت
عشق پیکار محمد را سرشت
عشق خون ضجه قابیلیان
عشق سوگ و ضجه زنجیریان
عشق چاک دامن کنعانیان
پینه های چادر صحرائیان
عشق ضرب الفتح اندر پای دار
عشق تکبیر بلند روزگار
عشق پیغام لذیذ آفتاب
عشق در شام خاک و در گلبانک آب
عشق آه نور بر درگاه صبح
شرفه پای نسیم از راه صبح
عشق داغ لال در دامان راغ
خواب نرگس تا ابد در کنج باغ
عشق بند خوشه بر بازوی تاک
سر کشیی دانه از زندان خاک
عشق باب هفتم شورو جنون
قوت جنگ آوران گرم خون
عشق فرهنگ شکوه کوهیان
شعر جنگ جنگل و هفت آسمان
عشق داغ بار بر پشت سوار
هایهوی کاروان بیقرار
عشق یکسر سرکشی دیوانگی
بیخودی-آتشسری-پروانگی
عشق عطر کاکل شبگرد مست
گرد راه مرد آزادی پرست
عشق رزم مرد غازی را امید
جوش خون از چشمهء زخم شهید
عشق فتح بابهای لامکان
آسمان را در زدن بی نردبان

ای حکیم آواز عاشق را شنو
در دیار عشق بی آئینه رو

نبض عاشق ضرب ساز وحدت است
قلب عاشق مهد راز وحدت است
جان عاشق جانماز وحدت است
جسم عاشق جام ناز وحدت است

ای حکیم آئین عیاریست عشق
سرسپاری و دل افگاریست عشق
تاجداران را کشد بر خاک عشق
خاکساران را دهد افلاک عشق
ای حکیم از عشق دارویت بساز
فتح کن اقلیم هستی را به راز
تا تب هستیت باشد در نهاد
از چنین در دانه پرهیزت مباد

شاعر افسر رهبین
جوابمفلس خوشحال22881
2007-07-15 16:10:12
کتاب عاشقی را باز کردم
تراباخود دمی دمسازکردم
بخواندم سربسرافسانه ای تو
وتا چشم سحر را بازکردم
نمای بود از چشم سیاهت
چو در رویش نگه را بازکردم
وچون پیچیده شد هرنکته اشرا
به آواز بلند آواز کردم
گهی دشت و گهی دریا بود آنجا
چومن درقصه اش پرواز کردم
وخواندم با صدای جحراینرا
که من در ترک عشقت نازکردم
حدیث بود درباب محبت
چوآیات جمالت بازکردم
کتاب عاشقی را بازکردم
صدای عشق را آوازکردم
و بانگ برزدم درنیمه شب
وزان درغصه ام پروازکردم
وخوابم برد درخواب خیالت
خیالت رابخوابم بازکردم
بدیدم وصلت رویت بخوابم
چورویاهای قلبم بازکردم
جوابمحصول مشترک.....22872
2007-07-11 00:22:30
دارم از بادۀ غم ســـاغر صهبــا لبــــــریز
چشم آئینــــه ام از اشـــــک تمنـــا لبـریز
جز دو رنگـی نتـوان یافت زارباب جهان
بود این بـــــاغ زبوی گل رعنــــا لبــریز
لامکـان نیز پر از پرتو مهــر رخ اوست
نیست زین نور همیــــن وسعت دنیا لبریز
باده کو؟ نشئه کدام است که در محفل درد
سینــــۀ ما بود از قلقــــــل مینـــا لبــــریز
خار در دیدۀ دشمن که مرا در رۀ عشـق
از گل آبــله شــد باغ کف پــــا لبــــــریز
گل نه تنهاست خریدار تو با مشت زری
بود از نقــــد گهــر دامن دریـــــــا لبریز
نیست بیجـــا به چمــن مستی بلبل عاجز
از می رنگ ببیــن ســاغر گلهـــا لبریز

از میرزا لعل محمد عاجز «کشمیری»
جواببلقیس جان ملکۀ سبا22796
[««] [4] [5] [6] [7] [»»] 
پيام شما:
آدرس الکترونيکی: نام:
farsi  eng



© 2003-2007 نشريهء آزاد افغانی
كليه حقوق اين سايت متعلق به «افغانستان.رو» ميباشد
نظرات نویسندگان مقالات ممکن است مغایر با موضع اداره سايت باشد
استفاده از مطالب سايت با ذکر ماخذ آزاد است.