English |  فارسی |  پشتو |  Русский  


صفحه اول/ طنزوفکاهی
  تاريخ   |   علم وفرهنگ   |   شعروادبيات   |   طنزوفکاهی   |   سياست   |   اقتصاد   |   و...   |
ديدگاه هاي ارائه شده در نوشته هاي ارسالي بيانگر آراي نويسندگان مي باشد و لزوما مبتني بر موافقت ادارهء «فارسی.رو» با اين جهت گيري ها نيست. مسوليت اين نوشته ها مطابق قوانين اداري و جزايي روسيه فدراتيف و نورم هاي حقوقي بين دول منوط به نويسندگان است.
[««] [4] [5] [6] [7] [»»] 
2011-04-13 13:50:42
خاک خور ، شیر خور و خوش خور

سه نفر از دوستان قدیمی از روی شوخی و مزاح بالای یکدیگر شان لقب گذاشته بودند و همیشه به نام های خاک خور ، شیر خور و خوش خور یا گـُل خور یاد میکردند. کسی پرسید: چرا یکدیگر خوده به ای لقب ها یاد میکنین ؟
اولی گفت: قد مه بلند تر از خانمم اس و وقتی بر رویش قرار میگیرم ، قسمت سر و لبهایم بر روی زمین قرار می گیره. بناً به مه خاک خور خطاب میکنن !
دومی گفت: مه ره بخاطری شیر خور میگن که قدم کوتاه تر از خانمم اس و وقتی بر رویش قرار میگیرم ، لب هایم بر روی پستان ها یا سینه هایش قرار می گیره !
سومی گفت: بریمه بخاطری خوش خور یا گـُل خور خطاب میکنن که قدم مطابق به قد خانمم اس و وختی بر رویش قرار می گیرم ، نه تنها لب هایم بر روی لب هایش بلکه تمامی اعضای بدنم هرکدام به ترتیب به جا های معینه اش منطبق میشه !!!
جوابکاکا زنده دل32469
2011-04-12 15:32:04
لاکت طیاره و میدان هوایی

مردی با ترن به مسافرت میرفت. اتفاقاً یک خانم قشنگ و زیبایی در مقابلش نشسته بود. خانم پیراهنی به تن داشت که یخنش کاملاً باز بود و یک لاکت گردن که طیاره کوچک و مزین با نگین های الماس بود در روی سینه بلورینش میدرخشید. مرد چنان مجذوب شده بود که یک لحظه هم چشم از روی سینه خانم بر نمیداشت. خانم که از نگاه های هوس آلود مرد مقابلش به تنگ آمده بود با کنایه پرسید: مثلیکه ای طیاره گک بسیار خوش تان آمده ؟!
مرد گفت: نخیر ! طیاره نی بلکه میدان هوایی اش بسیار خوشم آمده !!!
جوابکاکا زنده دل32464
2011-04-12 15:22:20
عامل مریضی

خانمی شوهر مریضش را نزد داکتر برده بود. داکتر پس از آنکه مـرد را معاینـه کرد ، به خانمش گفت: چیز مهمی نیس. شوهر شما فقط و فقط به استراحت و آرامش روحی ضرورت داره.
سپس نسخه ای نوشت و تابلیت های خواب را تجویز کرد. زن پرسید: داکتر صاحب ! روزی چند تابلیت بریش بتم ؟
داکتر گفت: ای دوا بری شـوهری تان نیس. شما خودیـتان باید روزی دوتا ازی تابلیت ها ره بخورین !!!
جوابکاکا زنده دل32463
2011-04-11 13:20:41
عجایب زنده گی بشکل یک دایره

زن از موش ميترسد ، موش از پشک ميترسد ، پشک از سگ ميترسد ، سگ از شکارچی ميترسد و شکارچی هم از زنش ميترسد !!!


جوابکاکا زنده دل32454
2011-04-11 12:26:31
روزی ملا نصرالدین به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی را برده بود. مگر ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را زخمی و خون کرد. ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: او نادان سپر مره به ای بزرگی ندیدی که سنگ بر سر مه میزنی؟
جوابمسعود32453
2011-04-09 18:49:00
کنترول از پاکی و نظافت

میگویند سربازان قطعات عسکری مکلفیت داشتند که باید همیشه تن شان پاک و مو های سر شان تراشیده گی باشد ورنه سربازان متخلف را شدیداً مجازات میکردند و شکنجه میدادند.
نیمه های یکی از شبها که همه سربازان خوابیده بودند قوماندان فرقه خواست تا از وضعیت پاکی و نظافت سربازان و کاغوش های عسکری دیدن نماید. چون نور چراغ های کاغوش ها بسیار خفیف بود ، قوماندان حین عبور از پهلوی هر چپرکت فقط سر خود را نزدیک میکرد و با کف دستش سر سربازان را لمس میکرد که آیا مو های شان تراشیده گی است یا خیر ؟
یکی از سربازان که غفلت کرده بود و مو های سرش را نتراشیده بود از ترس اینکه مبادا قوماندان متوجه شود و او را جزا بدهد ، فوراً تنبانش را پایین کشید و سرش را به جای پاهایش و قسمت سرین و ما تحتش را بروی بالشتش گذاشت. قوماندان وقتی از کنارش میگذشت خود را نزدیک ساخت و پس از کش کردن دست خطاب به سرباز گفت: آفرین بچیم ! سریته خوب لشم کل کدی مگر مثلیکه دندان هایته نمیشویی ، دانیت ( دهنیت ) بسیار بوی میته !!
جوابکاکا زنده دل32444
2011-04-08 13:19:31
صحبت های پسران و دختران

روزی از روزها گروپی از دختران و گروپی هم از پسران هنگام رخصتی چاشت در دو کنار چمن های مقابل کتابخانه ی دانشگاه کابل نشسته بودند و صحبت میکردند. در ختم تفریح وقتی همه بطرف درس میرفتند یکی از دختران از پسری پرسـید: وختی شما بچه ها دور هم جمع میشین در باره چی گپ میزنین ؟
پسر گفت: اکثراً راجع به همو چیزهائیکه شما دختر ها در بین خودیتان گپ میزنین.
دختر که از شرم بکلی سرخ شده بود ، گفت: وی الله ! شما بچه ها چقدر بی تربیه هستین ؟!!
جوابکاکا زنده دل32442
2011-04-07 18:16:41
روزی ملا نصر الدین در باغی بر روی یک زینه بالا شده بود و از درخت میوه می خورد. از قضا صاحب باغ او را دید و با قهر و عصبانیت پرسید: او ملا بالای زینه چی میکنی ؟
ملا گفت: زینه می فروشم.
باغبان پرسید: ده باغ مه زینه می فروشی ؟
ملا گفت: زینه مال خودم اس. دلم ده هر جای که فروختم.
جوابمسعود 32435
2011-04-07 15:39:09
هنگام سحر

میگویند مردی دو زن داشت که اکثراً نزد خانم جوانش و یکی ، دو شب در هفته نزد خانم سابقه اش می خوابید. صبح بسیار وقت یکی از روزها از خانم جوانش پرسيد: حالی چه وخت اس ؟
خانمش گفت: هنگام سحر.
مرد پرسید: از كجا دانستی ؟
خانمش گفت: از خاطریکه بوی خوش گل و ريحان برخاسته و مرغکان به ترنم آغاز کدن.
اتفاقاً شبی ديگر نزد خانم سابقه اش خوابیده بود. بازهم صبح بسیار وقت از او همين سوال را پرسید. زنش در جواب گفت: سهار دی.
مرد پرسید: از كجا دانستی ؟
زنش گفت: هغه وخت چه غل می راشی بس پوهیږم چه سهار دی !!!
جوابکاکا زنده دل32434
2011-04-06 18:39:44
در واز

روزی فتح میخواست که بطرف شهر برود. یک تکسی را دست داد و پرسید: تا ده افغانان چند میبری ؟
راننده تکسی جواب داد: دربست دو صد افغانی.
فتح گفت: کاکا ! مه خو تنها همی صد افغانی ره دارم و بس. خیر اس مره در واز ( در باز ) ببر !!!
جوابکاکا زنده دل32433
2011-04-06 13:59:29
یک اطرافی کابل امد یکروز که یک دختر مقبول رادید حیران ماند که چه بگوید دفعتآ گفت دختر خاله یک بلست پایین نافت چیست ؟
دختر با اعصاب خرابی زیاد گفت : قبر بابیت
اطرافی گفت : خی اجازه میتی که هر شو جمعه زیارت قبر بابیم بیایم !!!!!
جواباسد سلیمان32429
2011-04-06 13:51:00

از کاکو پرسدند که وظیفه مورد علاقه تان کدام است ؟
کاکو گفت : اندیوال اگر مرا در میدان هوایی بین المللی در بخش تلاشی اگر مرا مقرر کنند بسیار خوب میشود مه ایتو مردم تلاشی به شکل اساسی و احسن کنم که ترورسته نتوانند یک ذره چیز هم در جان خود تیر کنند !!!
جواباسد سلیمان32427
2011-04-06 13:43:47
پولیس های گزمه شب یک زن خیابان گرد را دستگیر نمودند زن در حالیکه التماس و عذر و زاری میکرد گفت : شما اشتباه کردید من یک زن هرزه و خیابان گرد نیستم وظیفه من تنها فروش کاندوم است و خلاص منتها صرف من نحوه و طرز استعمال و استفاده دقیق و درست کاندوم را هم به مشتری یاد میدهم !!!
جواباسد سلیمان32426
2011-04-05 16:11:23
مراجعین بیشمار

دونفر از داکتران که سابق همصنفی بودند بعد از چندین سال یکدیگر شانرا دیدند. اولی پرسید: تو خو ده شار ( شهر ) قبلی مراجعین زیادی داشتی مگر چرا او شار ره ترک کدی ؟
دومی آهی کشید و گفت: بلی مراجعین بیشماری داشتم مگر آهسته ، آهسته همه از بین رفتند و شهر بکلی خلوت شد !!!
جوابکاکا زنده دل32416
2011-04-04 17:53:20
در انتظار جهنم

روزی ملایی وعظ میکرد و در مورد مزایای بهشت معلومات میداد. یک جنگسالار که حوصله اش به سر رسیده بود ، گفت: مولوی صاحب ایقدر از بهشت گفتی یک کمی هم در باره دوزخ و جهنم معلومات بده. ملا که از تمام اعمال و کردار ظالمانه و جنایتکارانه جنگسالار مطلع بود ، گفت: فکر میکنم به معلومات ضرورت نداری چراکه جهنمه از نزدیک با چشم های خودیت می بینی !!!
جوابکاکا زنده دل32415
2011-04-03 15:47:38
افسوس خوردن مسافر

مردی در راه مسافرت بود که ناگهان در نزدیکی های یک قریه کوچک موترش خراب شد. چون از نصف شب گذشته بود و هوا هم بسیار سرد بود ، ناگزیر و ناچار در همان نزدیکی ها به یک خانه پناه برد. صاحب خانه پس از پذیرایی گرم و آوردن غذا در اخیر پرسید: آیا در اتاق نی نی خو میکنین یا که در اتاق جداگانه بریتان بستر آماده کنم.
مرد مسافر فکری کرد و به دلیل اینکه حوصله نارامی و گریه طفل خرد سال را ندارد ، گفت: نخیر ! مزاحم نی نی نمیشم. همینجه به سالون خو میکنم.
صبح وقتی از خواب برخاست و بطرف تشناب میرفت ، ناگهان دید که یک دختر جوان نهایت قشنگ و زیبا از آنجا میگذرد. مرد که با دیدن چهره ی زیبا و اندام هوس انگیز دختر جوان بکلی دست و پاچه شده بود با لکنت زبان پرسید: خودیت دختر صاحب خانه هستی ؟
دختر گفت: بلی.
مرد پرسید: نامت چی اس ؟
دختر گفت: نامم نینا اس مگر پدر و مادرم از ناز مره نی نی میگن.
بعد پرسید: میبخشین ! مه شما ره نشناختم ، شما کی هستین ؟
مرد از بسکه دلش کوفت کرده بود ، گفت: مه خر ، مه سگ ، مه لوده ، مه نادان و احمق !!!
جوابکاکا زنده دل32410
2011-04-02 14:27:28
شکایت از چشمک کردن

بیل کلینتون رئیس جمهور سابق امریکا از کرزی شکایت کرده بود و در شکایت نامه اش نوشته بود: چرا کرزی در ملاقات با خانمم هیلاری کلنتون ، پیهم طرفش چشمک میکرد ؟!!
جوابکاکا زنده دل32405
2011-04-01 23:24:35
کثیف و بی نظافت

روزی فتح به فضلو گفت: دست چپم میخاره چی میشه ؟
فضلو گفت: از کدام جایی بریت پیسه میایه.
هنوز چند لحظه ی نگذشته بود که فتح بازهم پرسید: او بچه دست راستم میخاره چی میشه ؟
فضلو گفت: پیسه هایت خرچ میشه.
چند دقیقه بعد بازهم پرسید: حالی تخته پشتم میخاره خی چی میشه ؟
فضلو که از اینهمه سوالات احمقانه ی فتح به تنگ شده بود ، با قهر و اعصاب خرابی زیاد ، گفت: احمق لوده هیچ چیز نمیشه. برو گمشو سر و جانیته بشوی ( بشور ) که بیخی گرگ زدیته !!!
جوابکاکا زنده دل32400
2011-03-28 23:03:12
افتادن فتح به چاه

روزی فتح از کنار چاهی میگذشت. ناگهان پایش لخشید و به چاه افتاد. فتح درحالیکه از درد بخود می پیچید و قسمت ماتحتش را مالش میداد با خود گفت: خوب شد که چاه سوراخ نبود !!!
جوابکاکا زنده دل 32378
2011-03-27 17:08:08
دندان های حاجی آغا

روزی از روزها زن و شوهر پیر و کهن سالی به یکی از رستوران های شهر رفته بودند و دو خوراک کباب فرمایش دادند . دیری نگذشته بود که گارسون کباب را آورد و بروی میز گذاشت . مگر بعد از چند دقیقه متوجه شد که پیرزن بیکار نشسته و تنها پیرمرد میخورد . گارسون پرسید : مادر جان ! چرا کباب نمی خورین ؟ مزه دار نبود ؟
پیرزن گفت : نی بچیم ! تشکر خیر ببینین بسیار مزه دار اس ! سیل کو همیالی ده دانم اس . مه آستا ، آستا ( آهسته ، آهسته ) می چوشم . ماطل ( معطل ) هستم که دندان های حاجی آغا بیکار شوه !!!
جوابکاکا زنده دل32376
2011-03-26 12:28:44
بزرگترین مشکل

شخصی به دوستش توصیه کرد و گفت: باید همیشه عکس زنیته ( زن خود را ) در جیـبت داشته باشی!
دوستش با تعجب پرسید: چرا ؟
گفت: هر وختی که به کدام مشکل بر خوردی با یکبار نگاه کدن به عکس زنیت به یاد میاری که بزرگترین جنجال و مشکله ده خانه خود داری. باز ده او صورت همه چیز بریت ساده و آسان مالوم میشه !!!
جوابکاکا زنده دل32366
2011-03-25 20:59:24
مشکل لسان

یک زن و شوهر پیر و کهن سال افغانی که ازمدت چندین سال در کشور امریکا بسر می بردند ، آرزو داشتند بازهم صاحب فرزندی شوند . مگر دوکتوران خانمش را بکلی جواب داده بودند که دیگر حمل گرفته نمیتواند . چون به داشتن طفل علاقه فراوان داشتند ، بناً به یکی از ادارات مربوطه مراجعه کردند تا طفلی را به فرزندی بگیرند . مسئول بخش گفت : اتفاقاً امروز یک نوزاد ایرانی و یکی هم امریکایی داریم . شما کدامیشه میخایین ؟
پیرزن خطاب به شوهرش گفت : حاجی آغا ! بهتر اس که همو بچه امریکایی ره بگیریم . وختی کلان شد باز خوب انگلیسی گپ میزنه و مثل ما واری مشکل زبان نمی داشته باشه !!!
جوابکاکا زنده دل32364
2011-03-25 20:44:30
هر روز یک یار

پسری با دوست دخترش در گوشه ای پارک نشسته بود و صحبت میکرد . دختر پرسید : جاوید جان ! خودیت ده کدام رشته تحصیل میکنی ؟
پسر گفت : نام مه خو فرهاد اس چرا به مه جاوید خطاب میکنی ؟
دختر با وارخطایی گفت : اوه ! بسیار ببخشی . امروز چند شنبه اس ؟!!
جوابکاکا زنده دل32363
2011-03-25 20:33:04
سرزنش

پسر فتح با خوشحالی آمد و گفت: پدر جان ! امروز ده امتحان ریاضی ده نمره گرفتم.
فتح از گوش پسرش گرفت و یک سیلی جانانه ای در رویش حواله کرد و گفت: او حرامی ! اگه پنج نمره هم میگرفتی کامیاب میشدی. خی چرا ایقدر ورق های کتابچه و رنگ قلم خوده خلاص کدی ؟!!
جوابکاکا زنده دل32362
2011-03-22 16:58:59
جایزه یک میلیون دالر

یک نفر به بسیار عجله به خانه رفت و خطاب به زنش گفت: زود بکس ها ره بسته کو ، ده قرعه کشی لاتری برنده شدیم و یک میلیون دالر جایزه برآمده.
زنش پرسید: بکس ها ره بری سفر لندن بسته کنم یا امریکا ؟
شوهرش گفت: سفرهایت به مه ارتباط نداره ، حالی زود تر بکس خوده بسته کو و برو ده خانه بابیت !!!
جوابکاکا زنده دل32345
2011-03-20 17:11:23
زن : امروز جشن سالگرد دهمین سال ازدواج ما است چطور تجلیل کنیم ؟
شوهر : هیچ فقط یک دقیقه سکوت !!!
جواباسد سلیمان32322
2011-03-17 16:41:23
ضربات کشنده

یکی از هموطنان ... ما ظاهراً در اثر آتش سوزی به هلاکت رسیده بود. مسئولین طب عدلی در راپور تحقیقات خود نوشته بودند: سوختگی %1 ، جراحت و شکستگی % 99 .
داکتر موظف خطاب به پدر متوفا گفت: تا هنوز علت اصلی مرگ پسر تان بریما معلوم نشده. اگر ای آدم در آتش سوخته پس چرا سر و رویش ایقدر زده و زخمی اس و چرا دست و پایش شکسته ؟
پدر متوفا گفت: والله صاحب ! از خاطریکه شدت آتش بسیار زیاد بود ، ما آتشه همرای بیل گل ( خاموش ) کدیم !!!
جوابکاکا زنده دل32306
2011-03-16 19:09:47
گشنه مرده

فضلو که تازه از سفر جلال آباد برگشته بود ، از پاکتی که در دست داشت یک ، یک توته از نیشکر برش شده را در دهن میکرد و تفاله اش را به عقبش قلاج میکرد . فتح با استفاده از موقع تفاله های نیشکر را قپ میکرد و پس از گذاشتن در دهنش می چوشید . فضلو وقتی متوجه شد با تمسخر گفت : او لوده ! تو چقدر گشنه مرده هستی که تفاله نیشکر های خورده گی مره بازهم ده دانیت ( دهنیت ) میکنی و می چوشی .
فتح گفت : تو خودیت گشنه مرده هستی . ایطور چُـش میکنی که یکذره او ده او ( آب ) نمیمانی !!!
جوابکاکا زنده دل 32302
2011-03-15 23:58:31
بیچاره مردها

معمولاً وقتی پسری بدنیا می آید همه حال و احوال مادرش را می پرسند . وقتی ازدواج میکند همه میگویند چه عروس قشنگ و زیبا و وقتی فوت میکند همه میگویند بیچاره زنش !!!
جوابکاکا زنده دل32301
2011-03-15 08:26:26
جشنواره فلمهای قندهار
توپ بلبلی (کمدی)
توپ زیبا (انیمیشن)
توپ پاره (جنگی)
تنها توپ کافیست (عشفی)
توپ خور(ترسناک)
توپ برهنه(سکسی)
شهر توپها (مستند)
رد توپ (پلیسی)
پسری با توپ بدون سوراخ (تخیلی)
عجب توپی داری بچیم( خانوادگی)
به خاطر یک پله توپ (وسترن)
توپ سرخ(کارنون)
هزار توپ نکرده (اجنماعی)
توپ سوخته (سیاسی)
توپ های آلوده (علمی)
واشل ها به بهشت نمیروند (مذهبی)
جوابداريوش32295
2011-03-14 11:40:05
فر یبا چرخی:
فریبا جان قند بسیار شرم است که یک دختر چنیین سخنان را ارایه نماید اگر باز هم میخواستی بگویی باز کمی متوجه نام خود خو میبودی .
جوابKK Wafa32292
2011-03-13 12:01:43
عدد هفت به عدد هشت میگه که اگر جای خوده کتی جای مه تبدیل کنی، دو لک روپیه بریت میتم. عدد هشت میگه که نی مه هیچوقت به خاطر مال دنیا لینگای خوده بالا نمیکنم
جوابMee32291
2011-03-13 07:14:12
زن: عزيزم! يادت است که روز خواستگاری وقتی ازت پرسان کدم چرا میخواهی همراه مه عروسی کنی، چه گفتی؟
شوهر: بله، خوب یادم است. گفتم میخواهم یکنفر را در زندگی خوشبخت کنم.
زن: خو پس چه شد؟
شوهر: خوشبخت کدم دیگه.
زن: کی ره خوشبخت کدی؟
شوهر: همو بیچاره ره که ممکن بود با تو عروسی کنه.
جوابداریوش32286
2011-03-13 01:00:59
خشت سمنتی

روزی فتح از پهلوی یک تعمیر بلند منزلی که تحت ساختمان قرار داشت ، میگذشت . ناگهان یک کاغذ از بالا افتاد و بر سر فتح خورد . فتح جابجا تنبانش را چتل کرد و از هوش رفت . عابرین به عجله نزدیک آمدند و حیران بودند که چرا دفعتاً بر زمین افتاده و ضعف کرده است . وقتی چشم شان به کاغذ افتاد ، دیدند که بروی کاغذ با حروف چاپی نوشته شده است : خشت سمنتی 50 کیلویی !!!
جوابکاکا زنده دل32285
2011-03-12 02:16:14
توصیف از دختر نازدانه

زن و شوهری با پسر جوان شان برای خواستگاری رفته بودند. مادر دختر پس از چند لحظه صحبت به تعریف و توصیف دخترش پرداخت و گفت : دخترکم نام خدا پیانو مینوازه ، خوب آواز میخوانه ، رقم ، رقم رقص های افغانی ، هندی و غربی ره یاد داره و هفته یک دفعه حتماً ده دیسکوتیک میره. دختر ما بهترین ستایل داره. ده مود و فیشن از هیچکس پس نمیمانه. همیطور لباس می پوشه و همیطور آرایش میکنه که از دختر های خارجی فرق نمیشه. دختر ما او بازی ( آببازی ) ره یاد داره . اگه ده زبان فارسی صحیح گپ زده نمیتانه مگر ده انگلیسی و چند لسان دیگه هم نوشته کده میتانه وهم بسیار خوب گپ زده میتانه. دختر ما شکر به کمپیوتر و انترنیت و فیس بوک هم بلد اس و شو و روز کتی دوست ها و خواهر خوانده هایش چت میکنه. یک همیقدر اس که ده کار های خانه چندان علاقه نداره و شوهر غریب و مفلسه هم خوش نداره !
در اخیر رو به پسرجوان کرد و گفت: خودیت چی کار ها ره یاد داری ؟
پسر جوان گفت: مه آشپزی ره یاد دارم ، ده جمع و جاروی خانه بلد هستم ، ظرف شویی و کالا شویی و اتو کاری ره یاد دارم. ده بچه جمع کدن استاد هستم. پمپرز تبدیل کدن طفله هم یاد دارم. خلاصه که بری بچه هیچ مشکلی ندارم. پاکی و نظافت خانه ره هم ده گردن میگیرم و حتی لباسهای سوراخ و پاره شده گی ره هم میدوزم. مگر یک همی خواهشه دارم که مساله تولد کدن یا ولادت طفله دیگه ده گردن مه نه اندازین!!!
جوابکاکا زنده دل 32282
2011-03-05 18:04:36
رخ های تابلیت ها

فضلو از فتح پرسید: چرا ده وسط تابلیت ها یک یا دو خط اس ؟
فتح گفت: بخاطریکه اگه کتی او ( آب ) پایین نرفت و ده گلون گیر کد باز همرای پیچ کش دو رخ یا چهار رخ او ره بطرف پایین تیله کنیم !
جوابکاکا زنده دل32255
2011-03-04 16:06:20
امباق ها

میگویند در زمان رژیم طالبان ، افراد ادارۀ امر بالمعروف روی یک زن بد کاره و لـُنده باز را سیاه کرده بودند و بالای یک کراچی در شهر میگشتاندند . زن حین عبور از کوچه ای شان متوجه شد که امباقش از کلکین اتاق او را تماشا میکند. بناً با اعصاب خرابی زیاد بالای امباقش صدا کرد: خوب سیل کو ، خوب سیل کو ! باز همی ره هم بریم یک گپ بساز !!!
جوابکاکا زنده دل 32249
2011-03-03 20:21:10
مسابقه دوش

روزی مسابقه دوش جریان داشت و اشتراک کننده گان به سرعت زیاد از خیابان میگذشتند . در همین وقت فتح با اشاره به آنها از فضلو پرسید : اینا به ای سرعت زیاد کجا میرن و چرا می دون ؟!
فضلو گفت : بری نفر اول یک صد هزار افغانی جایزه میتن .
فتح با تعجب پرسید : خی چرا دیگرا از پشتش میدون ؟!!
جوابکاکا زنده دل32246
2011-03-02 15:55:04
دعای طلب باران

یکعده از اهالی یک قریه با ملای محل برای دعای طلب باران و بجا آوردن نماز استسقا به صحرا رفته بودند. ملا قبل از دعا و ادای نماز خطاب به اهالی قریه گفت: شما با ای ایمان ضعیف تان چطور که بخاطر دعای طلب باران آمدین ؟
یکی از آنها گفت: ملا صاحب ! مگر به ایمان ما شک داری ؟
ملا گفت: بلی ! اگر ایمان کامل دارین خی چرا همرای خود چتری نیاوردین ؟!!
جوابکاکا زنده دل32242
2011-03-01 22:37:13
سلام دوستان! مدتی است که در این سایت زیبا برای مطالعه ای فکاهی های ارسالی شما دوستان عینکهای بی شیشه خود را می پوشم تا چند لحظه ای لذت ببرم جهان سپاس از همه شما.
این هم یک فکاهی امید که تکراری نباشه .
یک بچه خانه کدام نفر مهمان میشه شب تمام شان در یک اطاق خواب میکنند شخص مهمان دار به تفنگ که در دیوارخانه آویخته میباشد اشاره کرده برای مهمان خود میگوید : اگر بالای دخترم یا زنم دست انداختی بازاین تفنگ میداند و تو ...
و بعد از اخطاریه به مهمان خودش لحاف را بالای خود کش میکند که دفغتآ زنش میگه : تفنگ خراب است .
دخترش میگه : مرمی هم نداره .
یکدفعه مرد خانه میکه: پلاستیکی هم است و اشتکانه هم.... .
جواباخنون32238
[««] [4] [5] [6] [7] [»»] 
پيام شما:
آدرس الکترونيکی: نام:
farsi  eng



© 2003-2007 نشريهء آزاد افغانی
كليه حقوق اين سايت متعلق به «افغانستان.رو» ميباشد
نظرات نویسندگان مقالات ممکن است مغایر با موضع اداره سايت باشد
استفاده از مطالب سايت با ذکر ماخذ آزاد است.