English |  فارسی |  پشتو |  Русский  


صفحه اول/ شعروادبيات
  تاريخ   |   علم وفرهنگ   |   شعروادبيات   |   طنزوفکاهی   |   سياست   |   اقتصاد   |   و...   |
ديدگاه هاي ارائه شده در نوشته هاي ارسالي بيانگر آراي نويسندگان مي باشد و لزوما مبتني بر موافقت ادارهء «فارسی.رو» با اين جهت گيري ها نيست. مسوليت اين نوشته ها مطابق قوانين اداري و جزايي روسيه فدراتيف و نورم هاي حقوقي بين دول منوط به نويسندگان است.
[««] [12] [13] [14] [15] [»»] 
2006-09-02 01:10:30
اين مهد نياکان است اين کشور شيران است
زنده افغانستان است تا يک نفر افغان است
ای دشمنان محال است تسخير کشور ما
چون خواب يک خيا ل است اين آرزوی باطل
اين مهد نياکان است اين مامن شيران است
زنده افغانستان است تا يک نفر افغان است
جوابادريس از نيويارک17345
2006-09-01 21:49:32
بيغرض:

بیادر بیغرض آدم هستی به خودت چه غرض؟ شاید همو رفیقت نام خوده بدل کده و حالی مهر انگیز ساحل شده.
یک قصه بیادم آمد . میگن کدام روزی یکنفر ده پشت شانه یک نفر دیگه زد و گفت حسن جان چقدر تغییز کدی. او نفر گفت بیادر مه حسن نیستم سخی داد استم نفر اولی بزیش گفت ای چالاک نامت هم تغییر کده.
قصه مهر انگیز تو هم همیطور اس.
ده قصه ازی گپ ها نباش.
بیغرض باشی لالا!
جوابلافوک17344
2006-09-01 19:09:15

يكي گفته است :

بوسه های شکرینت نوش جان دیگران
یک نگاه کنج چشمت ماغریبان را بس است

شریف غریب گفته است :

بوسه های شکرینت ما غریبان را بس است
نگاه های کنج چشمانت نوش جان دیگران

كدامش معقولتر است لطفا نظر بدهيد ؟
جوابشمس الحق تایپست17338
2006-09-01 15:56:09
خوب بياد دارم كه در سال 1352 يكي از هم صنفي هايم كه بسيار شوقي و ذوقي بود در مشاعره هاي صنفي اين دوبيتي را بيان ميكرد:
( بوسه های شکرینت نوش جان د یگران
یک نگاه کنج چشمت ماغریبان را بس است )

اخيرا اين دوبيتي در وب سايت شبنم www.mehrangeez.blogfa.com ( مهر انگيز ساحل ) باز نويسي شده است. چون از شاعر يا منبع نشر آن ياد آوري نشده بنا دو نوع برداشت صورت ميگيرد .
1- بعضي فكر ميكنند كه اين دوبيتي يكي از سروده هاي خود مهر انگيز ساحل است.
2- بعضي هم اينكار را نه تنها سرقت ادبي بلكه ديده درايي و خاك زدن بر چشم مردم ميشمارند.
بيغرض



جواببيغرض17330
2006-08-31 09:36:22
ارجمند محترم!
با معذرت تعويض دست به چشم سهوی است.
جوابفريد کامران17276
2006-08-30 16:00:53
فريد کامران:
برادر عزیز!
آیا تعویض دست به چشم عمدی است ویا سهوی از طرف شما؟ اصل شعر را من به شکل ذیل دارم:
گوش مروتی کو کز ما نظر نپوشد
دست غريق يعنی فرياد بی صداييم
درین شعر حضرت بیدل خواسته از چوکات به اصطلاح تحمیل شده و قراردادی که برای اعضای بدن وضع شده خارج شود (با دست میتوان فریاد زدو یا با گوش میتوان دید) که این خود نشاتدهنده آنست که حتی بیدل هم راه های هموار و نظرات منجمد را بدور می اندازد.
آحترام
جوابارجمند17263
2006-08-30 14:18:23
ارجمندم ارجمند جان:

از معلومات شما در باره حضرت حلاج سپاس.
چون تاکید بر داشتن نظر مستقل در باره اشعار شعرا دارید خواستم به تبادل اشعار بپردازیم تا هر یک نظر شخصی خود در باره شعر را داشته و ببینم تا چه حدی میتوانیم برداشت درست از شعر داشته و آنچه هدف شاعر بوده نزدیک شده ئیم بناْ خواستم مصرع بيت از حضرت بيدل را خدمت شما و دیگر دوستانیکه ازین سایت استفاده میکنند بنويسم و نظرات هر یک را در باره اين بيت بدانم.

گوش مروتی کو کز ما نظر نپوشد
چشم غريق يعنی فرياد بی صداييم
بیدل

امید وارم هر کس برداشت شخصی خود ازین بیت را بنویسد.
تشکر
جوابفريد کامران17258
2006-08-30 01:35:36
تک بیت ها :
***
تواضع ز گردن فرازان نکوست
گدا گر تواضع کند خوی اوست
***
عنقا به چرخ و جغد به ویرانه ساختند
هر کس به قدر همت خود خانه ساختند
***
خون ناحق دست از دامان قاتل بر نداشت
دیده باشی لکه های دامن قصاب را
***
در طریق نفع خود کس نیست محتاج دلیل
بی عصاء راه دهن معلوم باشد کور را
***
جوابارجمند17245
2006-08-28 15:02:26
فريد کامران: دوست عزیز!
طوریکه در نوشته قبلی ام متذکر گشتم هدفم از شعر خواندن لذت بردن از پارچه شعری که بدستم میرسد است و به هیچ وجهه ادعای آنرا ندارم که خود را در زمرهء شاعر شناسان قرار دهم.

با اینکه معلومات نسبتأ کافی( کافی برای زندگی و جهان بینی محدود خودم) در بخش شعراء و فلاسفهء مشهور شرق و غرب دارم واز طرف دیگر وسایل ارتباطات فعلی اجازه میدهد تا در صورت ضرورت در هر موردی معلومات حاصل نموده و کمبودی هایم را مرفوع نمایم باز هم از لطف شما در مورد حسین ابن منصور حلاج و احادیث پیامبر اسلام تشکر مینمایم.

باید متذکر گردم که مانند همه ما قضاوت شاعر شناسان مشهور وطن ما را نیز عقاید دینی و مذهبی شان و چهار چوکات اجتماع مذهبی تحت تأثیر قرار داده و در جاییکه موضوعی به وضاحت گفته شده باشد خود را مجبور احساس می نمایند تا آنرا طوری تفسیر نمایند تا با اصول دین و شریعت بر نخورد. حتی در بعضی از موارد بجای خدمت نمودن به شاعر و شعرش تاثیر معکوس نموده .
ازینرو میخواهم بعد از سال ها تعقیب نمودن راه های هموار راه پر از خم و پیچ را به پیش گرفته و قضاوت خودم را بدون سایه اندازی ها داشته باشم.
با احترام
در اخیرمضمون ذیل را در مورد حلاج برایشما و دیگر دستان می فرستم
البته این بخش از یکی از سایت های دوستان ایرانی ما اقتباس شده.

حلاج ( ۲۴۵-۳۰۹ ه/۸۵۸-۹۲۱ م)

حسين ابن منصور حلاج مشهورترين و گستاخ ترين چهره تصوف و عرفان ايرانی و جامعه اسلامی است. حسين در بيضای فارس زاده شد و از همان کودکی پيوسته همراه پدر به خوزستان و عراق رفت و آمد می کرد. در اين سفرهای هميشگی، حسين منصور، با زبان عربی و معارف اسلامی آشنايی کامل يافت. در جوانی به بزرگان صوفيه پيوست و هنوز جوان بود که خود پير و مرشد صوفيان گرديد.

در اين زمان در حدود بيست هزار تن از بردگان زنگی که در نزديکی بصره مشغول به کار بودند بر ضد خلافت عباسی قيام کرده بودند. حسين منصور بديشان پيوست. در محله ايشان خانه گرفت و با زنی از آنان ازدواج کرد. و با اين رفتار، پير و مرشد خود عمرو مکی را سخت خشمگين کرد. اين قيام عاقبت در سال ۲۷۰ه/۸۸۳ م درهم کوبيده شد. پس از آن حلاج مدتی در زندان بود و آن گاه راه سفری دراز را در پيش گرفت، سرتاسر ايران را درنورديد و تا دورترين نقاط غرب جهان اسلام يعنی سرزمين های شمال آفريقا گشت و گذار کرد. سفر وی که با توقف های طولانی همراه بود بيش از پانزده سال طول کشيد. وی در اين مدت سالهايی را نيز در سرزمين های شرقی يعنی ترکستان، ماورإلنهر و هند به سر آورد.

در اين سال ها مردم بسيار به او روی آورده بودند و آوازه زهد و تقوی و دانش و معرفت او همه جا رسيده بود. حسين بن منصور در ميان مردم می گشت و به درد آن ها می رسيد و برای از بين بردن عواملی که موجب رنج و سختی زندگی مردمان می شد می انديشيد و از همين رو در دل مريدان و مردم عادی جايی بزرگ به دست آورد. حلاج چون خود از مال و مقام و شهرت بی نياز بود. ناچار با مردم رفتاری داشت که ثروتمندان و دين داران دنيا دوست را نسبت به خود هراسان می کرد.
در سال ۲۹۵ه/۹۰۷ م خليفه عباسی بمرد و افراد با نفوذ دستگاه خلافت بغداد کودکی خود را به جای او نشاندند. مخالفان آنان نيز شوريدند و مردی دانا و شاعر از خاندان بنی عباس به نام المعتز را خليفه کردند. صرافان و ثروتمندان بغداد، به همدستی کارگزاران خزانه خليفه که منافعشان تهديد شده بود، بزودی المعتز را برانداختند و به دستگيری و کشتار کسانی که او را روی کار آورده بودند پرداختند. حلاج در اين ماجرا متهم اصلی و مورد کينه و نفرت قدرت مندان بود. چند سال بعد وی را به تهمت شرکت در جنبش قرمطيان دستگير کردند. حلاج هشت سال در زندان ماند تا آن که وزير خليفه به احتکار غله پرداخت و موجب شورشی بزرگ شد. شورشيان زندان را تصرف کردند اما حلاج از آن نگريخت. وزير از بيم نفوذ بسيار حلاج او را به محاکمه کشيد و با فتوای جمعی از روحانيان او را کشت.

قرمطيان با جنبش فروخفته زنگيان را در ارتباط بودند. حلاج در خانه خويش کعبه ای ساخته بود و مريدان را به جای سفر مجاز برای زيارت خانه خدا و حج کعبه به خانه خود می خواند. اين را از دلائلی شمرده اند که ارتباط او را با قرمطيان آشکار می کرد زيرا هشت سال پس از مرگ حلاج که قرمطيان به خانه کعبه دست يافتند آن را ويران کردند. گفته اند که دستور اين کار را حلاج داده بود.

به اين ترتيب، حلاج در مخالفت با نادرستی های دستگاه خلافت عباسی تا پای جان کوشيد. اما شهرت او تا به امروز، به واسطه سخنان بی باکانه ای است که به روش صوفيان و عارفان بر زبان رانده و اناالحق زده. همين سخنان دليل اتهام و تکفير و مرگ او شمرده شده است. وی مردی زاهد پيشه بود که از همه آرزوهای جسمانی و خواست های شهوانی و نفسانی دوری می جست. نوشته اند که پيوسته می گفت : " ای مسلمانان! داد مرا از خدا بستانيد... که نه مرا با نفس خويش رها می کند و نه آن را از من می گيرد."

اما او در زهد جانب اعتدال را نگاه می داشت و با تحقير اميال جسمانی از جامعه و مردم دوری نمی جست. او صوفی کامل بود. با مردمان را به رافت و مدارا می زيست و اعمال مذهبی را با دقت به جای می آورد. در عين حال به صورت ظاهرا عبادات قانع نبود. از عشق به خدا دم می زد و به حقايق الهی، بيرون از جهان مادی و ارزش های دنيايی، معتقد بود.

ندای اناالحق ( من حق هستم) که حلاج پيوسته بر زبان می آورد، در بينش عارفانه معانی عميق دارد. يکی آن که من درست می انديشم و راه من صحيح و عين حقيقت است. ديگر آن که من خدايم. هر دو اين معنی ها در بينش حلاج دارای اهميت است. او معتقد بود که با ترک دنيا و راندن هرگونه ميل نفسانی از خود، از صورت آدمی حريص و آزمند بيرون آمده و در جمع آدميان و منافع عمومی ايشان حل شده است. آنچه او می خواهد برای خود نيست بلکه چيزی است که فايده اش به عموم می رسد. بنابراين با گفتن اناالحق منظور او حقانيت جمع بود در مقابل گروه کوچکی از مردم که با انحصار قدرت و ثروت می خواستند شادی ها و راحت های دنيايی را به خود اختصاص دهند و ديگران را با فشار و زور به تسليم و بهره دهی وادار کنند. از سوی ديگر او خود را خدا می خواند و طواف بر گرد کعبه را طواف به دور خود می دانست. زيرا با يک تعبير عارفانه معتقد بود که انسان در وجود خود از روح الهی بهره دارد.هنگامی که روح او از بستگی های حقير اين جهانی گسست، ديگر وجود او همه حق است، و در اين صورت انسان به مقام خدايی رسيده است. بنابراين، هنگامی که او از قدر خود سخن می گويد به اين مقام والای انسانی اشاره دارد.

به نظر حلاج مردم وارسته و آن ها که از هر کوته نظری و آزمندی برای به دست آوردن مال و جاه رها شده اند، مراحل نزديکی به خداوند را می پيمايند. بنابراين انديشه، حلاج و شماری ديگر از عارفان به تحقير زورمندان مال اندرز پرداخته و به آنان، که با تکيه بر مقام دنيوی، خود را جانشين خدا پنداشته اند و ادعای ارتباط با او را دارند، گوشزد کرده اند که نه تنها از خدا بدورند بلکه مردم ضعيف و فقير به حق نزديک ترند.

از حسين منصور حلاج به عنوان مردی بزرگ و عارفی والا مقام ياد می کنند که اسرار را آشکار می کرد و به صراحت سخنانی بر زبان می راند که عامه مردم قدرت فهم آن را نداشتند و قدرتمندان زورگو نيز از آن سخت می هراسيدند. پس از او نيز عارفان ديگر از اين سخنان بسيار بر زبان رانده اند. اما حلاج بی پرواترين آنان بوده است. درباره اوست که حافظ می گويد:
گفت آن يار کزو گشت سرداربلند جرمش اين بود که اسرار هويدا می کرد
جوابارجمند17174
2006-08-27 13:54:47
ارجمند عزیز:

به نظر شما تا جايی موافقم اما ممکن بنظر نميرسد تا تمام اشعار چون بيدل مولانا و حافظ را کاملاْ‌ از نظر شخصی خود تفسير کرد زيرا اکثراْ‌ اشعار اين بزرگ مردان الحام و برداشت هايست که آنها از آيات و احاديث پيامبر گرفته اند که تفسير چنين اشعار نياز به مطالعه و فهم کامل از قرآن و احاديث دارد.
مثلاْ‌ اين شعر بيدل:

ديده ها باز است اما خواب ميبينم و بس
تا مژه بر هم نيايد هيچکس بيدار نيست

اين يکی از احاديث پيامبر است که حضرت بيدل آنرا در قالب اين شعر خود جا داده و يا در باره منصور حلاج (رح) که مصرع شعری از حافظ است:

گفتم آن يار کزو گشت سر دار بلند
جرمش آن بود که اسرار هويدا ميکرد

پس هر گاه بخواهيم اين مصرع شعر را معنی کنيم لازم است تا در باره منصور حلاج معلومات داشته باشيم و آنکه منصور حلاج را نميشاسد و معلوماتی هم در باره او ندارد چگونه اين شعر را معنی خواهد کرد.

به نظر من خوب است تا نظرات دانشمندان و چیزفهمان شعرو ادبیات فارسی را در باره اشعار شاعران محترم شمرده آنرا مطالعه نماییم اگر اطمینان حاصل نشد میشود تفسیر از ذهن خویش خلق کرد و در باره درست بودن آن باید با بزرگان شعرو ادبیات مشورت کرد.

تشکر
جوابفريد کامران17136
2006-08-26 17:27:59
بافی از آلمان: برادر نهایت مهربان باقی جان ! ؟ . . . . در خانه اگر کس است یک حرف بس است
چوب را آب فرو می نبرد دانی چیست ؟ شرمش آید ز فرو برد ن پروردهء خویش
جوابعبدالله ( وفا )17113
2006-08-26 01:42:23
تک بیت ها !
تقدیم به برادر گرامی اسماعیل (انتیگرال) در هامبورگ.
*******************************
به دل گفتم کدامین شیوه دشوار است در عالم
نفس در خون تپید و گفت پاس آشــــــنایی ها
******************************
برگی برد از دل گذرد هر کی ز پیشم
من قاش فروش دل صد پارهء خویشم
جوابارجمند17092
2006-08-25 21:37:04
عبدالله» وفا »:

محترم وفا
در غزل مرثيه شما اشتباهات زيادی است ۱ منصور علاح در تاريخ نداریم ۲ رها و ها را قافيه
ساخته ايد ۳ قاش دل وده ها اشتباهات لطفآ آنرا اصلاح نماييد
جواببافی از آلمان17088
2006-08-25 21:36:04
ادامه شعر (از قهر خدا توبه)


نه سيم و زر و گنجت نه دالر و نه پوندت
يک جامه کفن بر تن کمتر ز گدا توبه

در ضلمت و تاريکی هم غربت و تنهايی
با نيکر و با منکر از چون و چرا توبه

ديگر نروم هرگز در مجلس می خواران
از ساغر و از مينا از جام جها توبه

افگنده سری باشم در حشر به نزد حق
کی تحفه ره دارم شرم است و حيا توبه

هردم تواضع کن با خلق خدا خو کن
فرياد و فغان بر کش از کبر و هوا توبه

ای سرور و سردارم در زير گنه بارم
ما را شفاعت کن ای کان شفا توبه


والسلام عليکم و رحمت الله
جوابنصير احمد از دبي17087
2006-08-25 18:12:34
عبدالله » وفا »: اولتر از همه سلامهای قلبی خود را خدمت استاد گرامی و مهربانم ( وفا ) صاحب و خانم محترم شان تقدیم نموده خوشحالم که از طریق همین صفحه دوست داشتنی از زنده بودن و صحتمندی شما اطلاع حاصل کردم وهمچنان از این طریق وفات والده صاحب را خدمت تان تسلیت عرض می نمایم.راستی شعر های مقبول تانرا خواندم تشکر . لیلما محصل سال ۱۳۶۴ تان
جواب لیلما17079
2006-08-25 11:19:03
فرید کامران:

برادر عزیز!
بیدل شناسان در مورد اشعار ابو المعانی تفسیر خاص خویش را دارند که قابل احترام بوده و موضوع بحث اینجانب نیست. بعضأ تفسیر دو عالم در مورد یک شعر بسیار از هم متفاوت است. برای اینکه از مزایا و زیبایی شعری لذت برده شود همه کس نمی شود شاعر شناس باشد در غیر آن اشعار زیبا و پر مفهوم شاعری مانند بیدل به صندوق فراموشی سپرده خواهد شد. در شرایط موجود که بسیاری از هموطنان ما که در خارج از وطن زیست دارند شاید به مشکل کلیات حضرت بیدل را بدست بیاورند اما بدست آوردن آثار بیدل شناسان و شاید هم آثار مفسرین بیدل شناسان برایشان خالی از مشکلات نبوده و حتی ناممکن خواهد بود.
فکر میکتم به جای رفتن در راه های آماده شده از طرف دیگران که مانع قضاوت و نظر شخصی میشود بهتر است هر کس بتواند نظر مستقل خود را در مورد این اشعار داشته باشد. در غیر آن کلیات بیدل به کتاب منجمد وغیر قابل تغییری مبدل خواهد شد که مانند کتاب های دیگر مذهبی جایی به جز معابد و مساجد نخواهد داشت .
با احترام
جوابارجمند17065
2006-08-24 11:48:00
از قهر خدا توبه!

شرمنده عصيانيم ای بار خدا توبه
در بحر گناه غرقيم از روز جزا توبه
سر تا بقدم تقصير با فسق و فجور درگير
پیوسته خجل باشیم با روی سیاه توبه
با عربده و مستی عمر به سر آوردیم
زین خجلت و شرمساری با شورونوا توبه
در عمر نکردم من یک کار ثواب افسوس
توفیق اعطا فرما ای خالق ما توبه
نا راحت جانم از کرده پشیمانم
در راه خودت بر حق از راه خطا توبه
از ثروت و دارایی صد رنج و الم باقی
چون محاسبه داور آید به قضا توبه
مغرور مشو ای شاه با طنطنه و کاخت
در لحظه فرو ریزد از قهر خدا توبه


ادامه دارد....
جوابنصير از دبي17022
2006-08-24 10:03:22
ارجمند:
برادر محترم شما لطفا کتاب (کلید عرفا)‌ تالیف مرحوم عبدالحمید اسیر مشهور به قندی آقا بیدل شناس مشهور افغان ما را مطالعه کنید که این مصرع شعر حضرت ابولمعانی را تفسیر نموده اند مقصد از حضرت بیدل آنچه که داروین عقیده داشته نیست.
جوابفرید کامران17018
2006-08-24 09:57:42
از قهر خدا توبه!

شرمنده عصيانيم ای بار خدا توبه
در بحر گناه غرقيم از روز جزا توبه
سر تا بقدم تقصير با فسق و فجور درگير
پیوسته خجل باشیم با روی سیاه توبه
با عربده و مستی عمر به سر آوردیم
زین خجلت و شرمساری با شورونوا توبه
در عمر نکردم من یک کار ثواب افسوس
توفیق اعطا فرما ای خالق ما توبه
نا راحت جانم از کرده پشیمانم
در راه خودت بر حق از راه خطا توبه
از ثروت و دارایی صد رنج و الم باقی
چون محاسبه داور آید به قضا توبه
مغرور مشو ای شاه با طنطنه و کاخت
در لحظه فرو ریزد از قهر خدا توبه

ادامه دارد....
جوابنصير از دبي17016
2006-08-24 09:09:23
از قهر خدا توبه!

شرمنده عصيانيم ای بار خدا توبه
در بحر گناه غرقيم از روز جزا توبه
سر تا بقدم تقصير با فسق و فجور درگير
پیوسته خجل باشیم با روی سیاه توبه
با عربده و مستی عمر به سر آوردیم
زین خجلت و شرمساری با شورونوا توبه
در عمر نکردم من یک کار ثواب افسوس
توفیق اعطا فرما ای خالق ما توبه
نا راحت جانم از کرده پشیمانم
در راه خودت بر حق از راه خطا توبه
از ثروت و دارایی صد رنج و الم باقی
چون محاسبه داور آید به قضا توبه
مغرور مشو ای شاه با طنطنه و کاخت
در لحظه فرو ریزد از قهر خدا توبه

ادامه دارد....
جوابنصير از دبي17011
2006-08-23 00:39:08
این مصرع حضرت ابوالمعانی بیدل است:
*******************
هیچ نقشی بی هیولا قابل صورت نشد
آدمی هم پیش ازآن کآدم شود بوزینه بود
*******************
با در نظر داشت اینکه بیدل در سال 1675 میلادی تولد شده و داروین «DARWIN» در سال 1809
تیوری تکامل را به کی باید نسبت داد؟
جوابارجمند16987
2006-08-22 18:37:18
شعر از قهار عاصی

خون از برو دوش اسمان گل بد هد
فرياد زمين قيامت گل بد هد

دوزخ چقدر بلند با يد سوزد
تا تشبيه کو چکی ز کابل بد هد.
جوابولی از هالند16981
2006-08-22 08:07:16
گـــر به صورت آدمی انســـــان بُدی
احمد و بوجهل خود یکســــــــان بُدی
نقــــش بــــــردیوارمثـــــــــلِ آدمست
بنگر از صورت چه چیزِ او کمست
جــــان کمست آن صورتِ با تاب را
رو بجـــــو آن گوهـــــرِ کمیـــاب را
(مولانا)
جوابفرید کامران16966
2006-08-21 23:27:07
ستاره:
ستاره جان! در سایت زیر میتوانی چند شعر حضرت بیدل و دیگر شعراء را بیابی!
http://www.herat.co.uk/
احترام
جوابارجمند16947
2006-08-21 15:42:19
بيدل

از نام اگر نگذری از ننگ بيرون آ **** ای نگهت گل اندکی از رنگ بيرون آ

عالم همه از بال پری ايينه دارد ***** گو شيشه نمودار شو و سنگ بيرون آ

زين عر صه اضداد مکش ننگ فسردن *** گيرم همه تن صلح شدی جنگ بيرون آ

تا شهرت وا ماند گيت هرزه نباشد **** يک ابله وار از قدم لنگ بيرون آ

اب رخ گل زار وفا وقف گداز يست **** خونی بجگر جمع کن و رنگ بيرون آ

تا شيشه نه سنگ نشسته است برا هت *** از خو يش تهی شو ز دل تنگ بيرون آ

يک لغز ش پا جاده تو فيق طلب کن ***** از زحمت جند ين ره و فر سنگ بيرون آ

وحشت کدهّ ما و منت گرد خرام است *** زين پرده چگويم بچه اهنگ بيرون آ

افسردگی نيست باو هام تعلق **** هر چند شرر نيستی از سنگ بيرون آ

در نا له خامش نفسان مصلحتی نيست **** ای صافی مطلب نفسی زنگ بيرون آ

زندانی اندوه تعلق نتوان زيست
بيدل دلت از هر چه شود تنگ بيرون آ
جوابولی از هالند16939
2006-08-21 14:10:44
سلام خدمت ادب دوستان عزیز :

ما همان اندازه که در ادبیات کلاسیک خود غنی هستیم به همان تناسب از امید برای ادبیات معاصر به ویژه در شعر برای امروز و فردای خود بهره مند هستیم . لطفا به این شعر دقت کنید شما متوجه میشوید که هنوز هم هستند کسانیکه میتوانند پرچم خورشید و پرچم ادبیات غنی ما را افراشته و بلند نگاهدارند.

شعر از : سید حسن آذرمهر نخل جدید و تازه یی در نخلستان ادب دری


بیا دریچه بکاریم

بیا که پرچم خورشید را بلند کنیم
به زلف باغچه ها شعر تازه بند کنیم

بیا دریچه بکاریم سوی سبزترین
صدای آبی مه را هزار چند کنیم

دعا کنیم که پاییز سوی گل نرود
اتاق کوچک آیینه را سپند کنیم

زرقص آبی باران چشم آینه ها
بدست کاج و سپیدار دست بند کنیم

و سایه سایه شب را به دست هیچ دهیم
نگاه کوچک خود را شگوفه مند کنیم
جواباقلیما از کابل16937
2006-08-21 03:25:28
با عرض ادب خدمت همه دوستان و عاشقان شعر و غزل...
شعر زیبایی از ارباب سخن، حضرت ابوالمعانی بیدل رح خدمت دوستداران این بزرگمرد ادبیات مینویسم.

با صد حضور باز طلبگارت آمدم
دست چمن گرفته به گلزارت آمدم
جمعیتی دلیل جهان امید بود
خوابیدم و به سایه دیوارت آمدم
شغل نیاز و ناز مکرر نمیشود
بودم اسیر و باز گرفتارت آمدم
بیع و شرای چارسوی عشق دیگر است
خود را فروختم که خریدارت آمدم
احسان بهر چه میخردم سود مدعاست
از قیمتم مپرس به بازارت آمدم
قطع نظر زهر دو جهان کفیل شد
تا یک نگاه قابل دیدارت آمدم
مستانه میروم ز خود نشئه رهبر است
گویا به یاد نرگس خمارت آمدم

وقف طراوت من بیدل تبسمی
پر تشنه کام لعل شکر بارت آمدم

دوستانی که وبسایت مجموعه اشعار بیدل را میدانند لطفا بنویسند، من سخت علاقه به دریافت غزلیات او هستم.
تشکر...
جوابستاره16930
2006-08-18 13:22:19
زندگی شد سخت ياران
آسودگی رفت ياران
تا به کي بمانم دور از وطن
تا به کی بمانم محتاج ملک بيگانه ياران
وطن ما روز به روز شد ويران
تا به کی باشد ميدان جنگ ياران
خاموش مشينيد ياران
بيدار شويد وطنداران
از نفاق بگذريم يارانبهفکر ابادی شويم
بهتر از وحدت در دنيا چيزی نبود ياران
جوابديلسوز16883
2006-08-16 08:21:42
وفا:
برادر محترم: من در کابل زندگی ميکنم و در يکی از موسسات وظيفه دارم و اگر ميخواهی بيشتر با من آشنا شده و به تماس باشی اين ايمل ادرس من است.
sfarid_kam@yahoo.com
ميتوانی به profile بنده مراجعه نموده معلومات حاصل کنی.
تشکر
جوابفرید کامران16809
2006-08-15 20:36:15
فرید کامران:دوست نا آشنایم میخواهم د ر مورد خودت چیزی بدانم، اگر خواستی اندک خود را معرفی کن خوش می شوم. وفا از اتریش
جواب وفا16798
2006-08-15 20:27:29
کریمی:جناب کریمی صاحب ! یکی شما به خاطر قافیه ، وزن و معنای شعر را خراب کرده اید دوم شعر شما زیاد به شعر جناب شاعر بزرگوار بیرنگ کهدامنی صاحب شباهت دارد . شاید هم شاگردی ایشان را کرده باشید یا من اشتباه میکنم. به هر حال تشکر از شعر تان امید وارم آزرده نشوید.
جوابباقی از آلمان16797
2006-08-15 14:04:17
عبدالله وفا:
برادر نهايت عزيز اگر مقصد شما شعر تو را بهار ... است اين شعر از شاعر معاصر ما شهباز ايرج است .
جواباقليما16774
2006-08-15 10:23:59
چون اولین بار است به این سایت زیبا بر میخورم خواستم تحفه داشته باشم
به عنوان تحفه یک شعر :
تو که با عطر دلاویز تنت
رونق راحیه را بشکستی
تو که با سلسله زلف دراز
دل عشاق جهان را بستی
چه شود گر ز گلستان رخت
یک گلی سرخ به من هدیه کنی
که بهار دل من
ز هجوم غم هجر تو به تنگ امده است
جوابملا نصرالین از کابل16761
2006-08-14 20:40:52
کریمی:شعر محترم کریمی خوباست اما وزنش خراب است.تشکر
جوابباقی از آلمان16743
2006-08-14 17:55:23
وصیت

د ر آ ن ساعت که جا ن ا ز تن بد ر شد
به شبنم های گل تن ر ا بشو یید
ز بر گ بید سر سبز ی بها ر ی
کفن د وز یید و د و ر م پیچ سا زیید
به یا ر ا ن نقل قو لم ر ا بگو یید
به جا ی ا شک غم شا د ی بر یز یید
تن ز ا ر و نحیفم ر ا به مستی :
به بز م عا شقا ن شهر ما نیید
ز گلهاي بها ر ی ر و ی قلبم
« و فا » ر ا حک کنیید وو ا گذار یید
عبدالله « وفا »

بلبل پر شکسته

يارب ز من خرا ب تو عقبا مطلب
ا ز بلبل پر شکسته عنقا مطلب
ا ند ر رهء آ خرت تپيد يم بسي
چيزي به جزءا ز تلخي د نيا مطلب
عبدالله « وفا »

د ل بسمل

اي باد صبا بوز بروي د ل ما
بر روي دل خزان و بي حاصل ما
چندان تو بوز که پاک شود از خاشاک
تا از خود و بيگانه شود بسمل ما
عبدالله « وفا »
جوابعبدالله وفا16740
2006-08-13 21:56:26
سلام دوستان گرامی!
داستانهای داستایوفسکی تاثیرعجیبی دارد. میگویند موهای تن انسان از خواندن آنها سیخ میشود. اینک پارچه ای از داستان وی را برایتان میآورم:

... یادم میآيد در میدان تیر سیمیونوفسکی بهمراه سایر رفقای محکوم ایستاده بودم. میدیدم که دارند وسایل اعدام را حاضر میکنند و فقط ۵ دقیقه از عمرم باقی مانده است. ولی هریک از دقایق بنظرم سالی و دهسالی میآمد. انگار هنوز عمر درازی در پیش است. پیراهن اعدام به تنمان کردند و به دسته های سه نفری تقسیم نمودند. من در ردیف سوم نفر هشتم بودم. سه نفر اول را به چوبه های اعدام بستند. بعد از دو- سه دقیقه دو ردیف اول تیرباران میشدند. و نوبت ما میرسید. خدای من! چقدر دلم میخواست زنده بمانم! زندگی بنظرم چه عزیز میآمد! چه کارهای خوبی که میتوانستم انجام دهم! گذشته در برابر چشمم زنده شد. بنظرم آمد که از عمرآنطوریکه باید استفاده نکردم. دلم میخواست از نو برگردم و سالها و سالها زندگی کنم ... دفتعاً فرمان لغو اعدام رسید. رفقایم مرا از چوبه های اعدام باز کردند.
جوابعمر16711
2006-08-13 19:09:15
نامه های عاشقانه نيما

مهربانم
ناچار بايد بنويسم : وقتي داماد زياده از حد مسلمان ، عروسش را نديده از ميان دخترهاي حرم انتخاب مي كند ، چشم هايش را مي بندد ، مثل عروس در پستو ها مخفي مي شود ، پي در پي ازپشت درها و پرده ها كه تو در تو واقع شده اند برايش خبر مي آورند . تمام اخبار راجع به مقدار زرينه و بضاعت عروس است . در صورتي كه جمال و اخلاق از امور اعتباري است كه بر حسب تفاوت طبايع تغيير مي كند . گاهي هم جناب داماد از جمال و اخلاق عروس مي پرسد . زن ها در عين اين كه از عروس غيبي وصف مي كنند ، و داماد را به وجد مي آورند ، شبيه به اين است كه آن جناب را مثل ميمون مي رقصانند
هر مسلماني كه عروسي كرده است ، در عمرش يك دفعه رقصيده است . اين امر اصولا بين داماد و عروس و بستگان آن ها يك نوع تجارت است كه به اسم مواصلت انجام مي گيرد . ولي طبيعت راه اين تجارت را به شاعر نياموخته است . او به جاي نقدينه و زرينه قلبي را مي خواهد كه در آن بتواند آشيانه كند . در عوض ، قلبش را مي سپارد. دو قلب خوب و يك جور مي توانند با خوشي دائمي زندگي كنند . به طوري كه پول نتواند آن خوشي را فراهم بياورد
هر وقت زناشويي را در نظر مي گيرم آشيانه ي ساده و محقري را روي درخت ها به خاطر مي آورم كه دو پرنده ي هم جنس بدون اين كه به هم استبداد و زورگويي به خرج بدهند ، روي آن قرار گرفته اند
پرنده ها چه طور هم جنسشان را انتخاب مي كنند : بدون اين كه پدر و مادر برايشان رأي بدهند ! به جاي اين كه الفاظ ديگران بين آنها عقد ببندد ، قدري خودشان آواز مي خوانند ، آن وقت محبت و يگانگي در بين آن ها اين عقد را محكم مي كند . شيريني آن ها به شاخه هاي درخت ها چسبيده است . خودشان با هم مي خورند . مسوول خوراك ديگران نيستند . به جاي آينه و قالي نمايش دادن ، بساط آشيانه شان را به كمك هم مرتب مي كنند . راستي و دوستي دارند ، بعدها بچه هاشان هم با همان اخلاق آنها بزرگ مي شوند
ولي به انسان خدا آن تقوي و شادي طبيعت را نداده است كه مثل پرنده زندگي كند
بدبختانه ما انسانيم يعني پرده اي بين طبيعت خاص ما و اشيا كشيده شده است و نمي خواهيم به دلخواه خودمان عادلانه پرواز كنيم. من مي خواهم پرواز كنم . نمي خواهم انسان باشم ، چه قدر خوب و دلكش است اين هواي صاف و آزاد اين اراضي وسيع وقتي كه يك پرنده از بالاي آن مي گذرد
من از راه هاي دور مي رسم در اين ديار نابلد هستم . در كدام يك از اين نقاط آشيانه ام را قرار بدهم . رفيق مهربان تو براي من كجا را تعيين خواهي كرد ؟
اخلاق مرا بسنج ، دستوربده . اين است يك شاعر ناشناس . ولي كساني كه پول زيادي دارند بدجنسي زيادي هم دارند

نيما
جوابرهجو هراتی16709
2006-08-13 17:05:38
ای شاخ گل
چشمت بود گواه که به خود می کشانیم
از شربت دوبرگ لبت می چشانیم
ترسم که چشم مست تو آخر کند خراب
این کلبه را که داده بهایش جوانیم
تو بیخیال ومن به خیال تو طی کنم
با درد ورنج ومحنت وغم زندگانیم
دل می تپد به سینه قرارم نمی دهی
صیاد سنگدل به کجا می دوانیم

یک حیه ء جان همچو من آواره ترنشد
حتی عزرئیل نشناسد نشا نیم
باغ وبهشت وروضه رضوان ازآن تو
زاهد مزن طعنه که مجنون ثانیم
با سرمه کی دوچشم کریمی شود ضیأ
در خاک پای جان من است جاودانیم

لطیف کریمی استالفی
جوابکریمی16704
2006-08-11 23:34:08
د و مر ثیه د ر سو گ ما د ر بز رگوا ر و مهر بانم
اشک:اثرعبدا لله « وفا »

به قلب داغدارو چشم پر خون
به شورو ناله و فر یا د محزون

بریزم اشک و گو یم ما د رمن
قیامت د ر غمت شد بر سرمن

قد م ا ز بار هجرانت خمیده
ز رویم رنگ عشرتها پرید ه

فلک ا ز من ترا تا د ور کر ده
مرا با د رد و غم رنجور کرده

از ا ین خاک سیه بر خیز باری
که بی رویت ند ارم غمگساری

ا ز این پس دست خود سوی خداوند
کنم بالا و گویم لحظه یی چند

بهشت جاودا ن ده ماد رم ر ا
بیامرزی تو این جان پر و رم را

که ا و د ر د و غم بسیا ر د ید ه
جفای چرخ گرد و ن ر ا کشیده

عبدالله « وفا »
قلب پا ره اثرعبدا لله « وفا»

فروزان اختری بودی تو پر نور
ز بیداد زمان گشتی تو مستور

چرا کردی به خاک تیره مد فن
چرا کندی به یک باره دل از من

تگرگ اشک بر من صبح و شا م است
نشا ط زند گی بر من حرام است

به قلب مهربا نت مهر با نی
به لب لبخند و هم شیرین زبا نی

تو بودی چلچراغ خانهء ما
روانبخش د ل د یوا نهء ما

ند ید م د ر حیا تم چون تو مادر
د و چشمم ا ز فراقت مانده بر د ر

ببو سم من کف پاهای سرد ت
بگیرم ناله و زاری و د ر د ت

جبین سایم به خاکت ماد ر من
که خاکت سرمهء چشم تر من

ز هجرت گشته تاریک ر وزگارم
چو منصور علاج بر ر وی دارم

د گر اند ر د لم شورو شرر نیست
نهال هستی ام را بار و بر نیست

خمیده قامتم چون بید مجنون
دل از سودای هجرت گشته پر خون
بروی کشتزا رم برف بارید
حساب زند گانی سخت شارید

فغان و داد و بیداد از زمانه
فلک نا مرد و د نیا پر بها نه

مرا روزیکه ا ز لطفت رها شد
به د ست و پای من زولانه ها شد

کنون با رفتنت یک شاخ گل رفت
ز قلب پاره پاره قا ش د ل رفت

افراط و تفریط غزلی از حفیظ الله« وفا »

این د و روزه زند گی د ر دهر یک درد سر است
گر کسی را غم نباشد باز د رد د یگر ا ست
آ ن یکی خند د بقهقه همچو مر غان هزار
وان د گر از آب دیده هر د و چشمانش تر است
آن یکی سر روی زانو و آن د گر د ر اصطراب
هرکه یک رنگی پریشان است و زارو مضطراست
آن یکی باشد مجرد مفلس و حسرت شهید
وان د گررا شوخ شکر لب قطار اند ر بر است
آن یکی را لقمه نان قاق باشد عید وی
واند گر با پا زند حلوا که خاکش بر سر است
آن یکی هرگز نمی داند حساب مال خویش
د یگری را بوریای کهنه شب زیر سر است
شب بسی نا لید و ا شکش ریخت تا وقت سحر
زانکه بر طفل یتیمش ماد ر و نان آ ور است
هست چون د ر خواب غفلت مردک سرمایه دار
کی کند پروا که بیرون مرغ بی بال و پر است
ا ز صدای بیوه و طفل یتیم و درد مند
وز فغان بینوا یا ن هر د و گوش وی کر است
یک طرف بوی طعام دلکش و انواع ساز
یک طرف جان داده طفل گشنه ، آه مادر است
هست یکسو عیش و نوش همچو فردوس برین
این طرف بر مادر فرزند مرده محشر است
اغنیا انواع ماکولات نوشت باد و لیک
یک د لی بشکسته را هوش کن که در پشت در است
این چسان افراط و تفریط است د ر ابنای دهر
می ندانم اینهم ا ز اسرار پاک داور است
از غریبان دستگیری حصلت عا لیست آن
بر یتیمان دست الفت کش که این عالیتر است
د و شنو یک گوی هرگز مرد م آزاری مکن
خاطری ا ز خود مرنجانی که این نیکو تر است
گر بمقراضت کند جان همچو کاغذ ریزه ریز
آبروی خود مریز هرگز که اینسان بهتر است
حاجیا اینسان غرور ا ز آن طواف کعبه چند
حاطر بشکسته را خوش کن که حج اکبر است
زا هدا سر ا ز چه مانی بر زمین ا ند ر نماز
آن غرور از سر بنه زیرا که دا نا دا ور است
د زد را ثابت گرفتی زود دستش را ببر
کین به قرآن الهی است و شرع انور است
از منش آزاد گو این قاضیان شهر را
کی قصاص شرع گردد د زد، هرجا گر زراست
د ست گیر مردم وامانده از خود کی شوم
دست آن گیرم که نامش گمرهان را رهبر است
نا خرد مندی که از درگاه پاکش سر بتا فت
هرکجا گر رفت بر رو خورد و خاکش برسر است
از د و عا لم خوبرویان کس نصیب ما نشد
نام پاک بی نیازی اش « وفا » را د لبر است
جوابعبدالله» وفا »16649
2006-08-11 23:27:10
د ختر کرمانی
زیبا و چه تنا ز بو د مر غو له کا کل
قد سرو صنو بر ، سخنت گل دهنت مل
زلفا ن سیا هت به دلم رخنه نمو د ه
تا چند ز هجر تو کنم صبر و تحمل
ای رهزن د ل ، راحت جا ن ،ما خرا مان
شا دم که شبی آیی تو ا ز بهر تنا ول
با مستی و شا د ا بی و با شو ر جو ا نی
با پو د ر و با ریمل و با مشک و قر نفل
چو ن ا ست که آیی ببر م کا م بگیر م؟
عمرت گذ را ن ا ست مکن هیچ تغا فل
نا مت به زبان خوانم و ما لم به « گلاره»
با من مکن ا ی سرو روا ن هیچ تجاهل
خواهم ز لبت شهد شکر قند ستا نم
بر بند د و چشما ن و نگر نیک تفأ ل
تا کا م دلم حاصل سی ر و زه بگیر د
عید ی بکنم امشب و شبهای تسلسل
آن ماه دلارا ی « وفا » دا ر تو هستی
تو دختر« کر ما نی »و من بچهء« کا بل»
عبدالله « وفا » 5 / 5/ 1999
جوابعبدالله » وفا »16648
[««] [12] [13] [14] [15] [»»] 
پيام شما:
آدرس الکترونيکی: نام:
farsi  eng



© 2003-2007 نشريهء آزاد افغانی
كليه حقوق اين سايت متعلق به «افغانستان.رو» ميباشد
نظرات نویسندگان مقالات ممکن است مغایر با موضع اداره سايت باشد
استفاده از مطالب سايت با ذکر ماخذ آزاد است.