English |  فارسی |  پشتو |  Русский  


صفحه اول/ طنزوفکاهی
  تاريخ   |   علم وفرهنگ   |   شعروادبيات   |   طنزوفکاهی   |   سياست   |   اقتصاد   |   و...   |
ديدگاه هاي ارائه شده در نوشته هاي ارسالي بيانگر آراي نويسندگان مي باشد و لزوما مبتني بر موافقت ادارهء «فارسی.رو» با اين جهت گيري ها نيست. مسوليت اين نوشته ها مطابق قوانين اداري و جزايي روسيه فدراتيف و نورم هاي حقوقي بين دول منوط به نويسندگان است.
[««] [5] [6] [7] [8] [»»] 
2011-03-01 20:18:52
فضلو : مامور صاحب ده ای سر صبح کجا روان هستی باز ده ای خریطه ات پیچکاری ها چه میکند ؟
مامور شاروال : فضلو جان ما هر چه سرک های کابل قیر و اسفالت کردیم باز صبح همو چقری ها و کند کپل باز ظاهر شد حالی مه تشخیص کردیم که ای سرک ها اصلآ چیچک کشیده حالی میرم سرک ها را واکسین چیچک میکنم که خدا کند جور شود !!!
جواباسد سلیمان32237
2011-03-01 16:47:58
یکی از همسایه های ملا نصرالدین عروسی کرد و پس از سه ماه صاحب طفل شد. ملا نصرالدین را دعوت کردند و از او خواستند که بالای طفل اسم بگذارد. ملا گفت: اسم این پسر را ولد الزنا میگذارم.
مرد همسایه پرسید: چرا ؟
ملا گفت: برای اینکه نطفه این پسر قبل از نکاح و عروسی بسته شده است!
جوابفاروق32236
2011-02-28 16:23:46
پدر غریب و مفلس

مادری پسر خرد سالش را به یک محفل عروسی برده بود . پسرک به خانم همسایه شان که یک خانم نهایت قشنگ و زیبا بود ، چشم دوخته بود . مادرش وقتی متوجه شد ، پرسید : جان مادر ! چرا طرف زن همسایه ما ایقدر سیل میکنی ؟
پسرک گفت : مادر ببین چقدر مقبول اس .
مادرش گفت : آه بچیم ! همسایه ما یک مرد پول دار و ثروتمند بوده زن مقبول گرفته .
پسرک آهی کشید و گفت : خی پدرم حتماً ده وخت عاروسی ( عروسی ) غریب و مفلس بوده !!!
جوابکاکا زنده دل32225
2011-02-28 16:15:29
نشناختن فانتا

میگویند در دوران رژیم طالبان یکی از قوماندانان که در جمع مردم صحبت میکرد ، دفعتاً گلویش خشکی کرد و صدایش خپ شد . کسی پرسید : قوماندان صاحب ! پانتا درته راوړم ؟( بریت فانتا بيارم)
قوماندان گفت : نه بچيه ! زه غاش نه لرم . ( نی بچيم ! مه دندان ندارم ) !!!
جوابکاکا زنده دل32224
2011-02-27 15:21:32
گوشزد های عروس و داماد

دامادی در ختم محفل عروسی وقتی با خانمش به حجله رفت برایش گفت : مه میخایم که ده همی شو اول عروسی ما بعضی گپ ها ره بریت بگویم . یادیت باشه هر وختیکه ده خانه آمدم اگه دیدی که کلایم ده تالاق سرم اس ، اونه بفامی که همو روز خوش خوی هستم . اگه انگشتر طلا کار داشتی ، گوشواره کار داشتی ، کره و چوری کار داشتی صدقه سریت میکنم . اما اگه کدام روز دیدی که کلایم ده سر ابرویم اس باز بفامی که همو روز اوقاتم تلخ اس و بسیار قار ( قهر ) هستم و هوش کنی که خوده کتی مه دکه نتی اگه نی باز از پیشم اوگار میشی .
خانمش گفت : خی مام بریت یک گپ میزنم که تام فکریت باشه . وختی ده خانه آمدی اگه دیدی که چادریم ده دور کمرم تو ( تاب ) داده گی بود و ده آشپز خانه درگت بیت میخاندم و آشپزی میکدم باز هرچی از مه خاسـتی صدقه سریت میکنم . اگه آشک خاستی ، بولانی خاستی ، پکوره خاستی ده ظرف پنج دقه بریت پخته میکنم . اما اگه ده همی خانه در آمدی و دیدی که هردو دستم ده کمرم اس باز بر پدریت نالت که کلایت ده کجا مانده گی اس !!!
جوابکاکا زنده دل32218
2011-02-27 01:41:56
استاد در پوهنحی طب کابل ضمن تشریح اعضای بدن انسان دفعتآ سوال کرد که کدام عضو بدن انسان است که 5 برابر بزرگ میشود.
یک دختر محصل دست خود را بلند کرد و گفت استاد من میفامم اما کمی میشرم که بیان کنم در همین اثنا فضلو صدا کرد استاد جواب چشم است.
استاد رو به دختر محصل کرد و گقت : اوقدر هم از بچه های این زمانه توقع نداشته باش !!!
جواب اسد سلیمان32217
2011-02-27 01:35:33
از وزیر تهیه مسکن در کابل پرسیدند که شما در چند سال که منحیث وزیر ایفای وظیفه میکنید چه دستاورد در قسمت مردم بیخانه داشته اید ؟
وزیر در جواب گفت : از وقتیکه من وزیر شدیم مشکلات بی خانگی بکلی در طبقه جوان مرفوع شده بطور مثال امروز بیشتر از 50 بچه جوان از دختر من تقاضا کردند که خانه خالی داریم تشریف بیاورید !!!
جواباسد سلیمان32216
2011-02-26 13:36:34
نصیحت پدرانه

پدری پسرش را نصیحت میکرد : اگر از محله ای رد شدی و صدای ساز و رقص و مبارک باد شنیدی فورا به داخل برو حتماً کدام محفل عروسی ، شیرینی خوری یا سالگره اس و یک غذای خوب و مفت و مجانی بدستت میایه . کسی هم نمیفهمه که تو بیگانه هستی . چرا که هرکدام فکر میکنه که تو از جمله فامیل های طرف مقابل هستی . و اگر از محله ای میگذشتی که صدای گیریه و زاری میامد بازهم داخل برو . یا مسجد و خانقا اس و یا تکیه خانه . که ده اونجه هم چای یا غذای مفت بدستت میایه . مگر وختی از جایی میگذشتی که چند نفر یا غوث العظم دستگیر و یا اینکه یا علی یا علی صدا میکدن هوش کو نزدیک اونا نروی که حتماً چند نفره زور میزنن . یا کدام چیزی گرنگ و سنگینه از روی زمین بلند میکنن و یا کدام موتره تیله میکنن !!!


جوابکاکا زنده دل32215
2011-02-24 15:39:19
دندان کشیدن

یک پيرزن اطرافی تمام دندان هایش بکلی خراب شده بود . روزی نزد داکتر دندان رفت و به جز یکی متباقی همه دندان هایش را کشید. کسی پرسید: چرا او یکدانه دیگیشه نکشیدی ؟
پیرزن گفت: آخه همرای ازو چادر خوده ماکم میگیرم !!!
جوابکاکا زنده دل32207
2011-02-21 19:15:04
فضلو به کتابخانه عامه رفت و به کتابدار گفت : برادر شما در باره نوع انتحار یا خودکشی کتاب دارید ؟
کتابدار گفت : بلی داریم اما شما نمیتوانید کتاب را به خانه ببرید.
فضلو گفت : چرا به چه دلیل
کتابدار گفت : چون شما کتاب را واپس مسترد کرده نمیتوانید !!
جواب اسد سلیمان32192
2011-02-21 19:04:16
یک نفر به یکی از ولایات کشور سفر کرد اتفاقآ چشمش به یک اعلان فلم در سینما خورد که چنین نوشته شده بود .
به مناسبت روز والنتاین ( Valentine Day ) بهترین فلم عشقی و رومانتیک خسرو و فرهاد دارای صحنه های احساسات برانگیز روزانه چار بار به نمایش گذاشته میشود علاقمندان مطلع باشند !!!
جواباسد سلیمان32191
2011-02-21 16:40:09
شبی ملا نصرالدین زنش را از خواب بیدار کرد و گفت: زود باش عینک مرا بیاور.
زنش پرسید: در این وقت شب چرا عینک ات را میخواهی ؟
ملا گفت: همین لحظه خواب میدیدم مگر بعضی جا هایش تاریک بود و بدون عینک درست نمی دیدم.
جوابفرید32190
2011-02-21 11:52:05
يك آدم در راه قندهار در زمستان سفر ميكرد مريض شد
كه هيچ نشسته نميتوانست او در قندهار نزد داكتر مراجعه نموده
وداكتر به او گفت تو بواسير داري از طرف شب دريك گوشه بايد
براي نيم ساعت در برف بنشيني اوهم اين كار انجام داد
......و بدون تنبان در جندين جاي برف نشست و برخواست
صبح از كلكين پایان را ديد كه جند نفرمرد در دور برف ها گريه ميكنند
كه ديشب توپ باريده بوده ما بد بخت ها خواب بوديم..
جوابMee32189
2011-02-20 23:10:34
زهر مار !

روزی مردی به خانه اش زنگ زد و از خانمش پرسید : بری شو چی پخته کدی ؟
خانمش که همان لحظه زیاد عصبانی بود ، گفت : زهر مار !
شوهرش گفت : خی نوش جانیت ! مه امشو به خانه یکی از دوست هایم مهمان هستم !
جوابکاکا زنده دل32181
2011-02-20 16:34:32
یک دختر از مادر خود پریسد
مادر جان عروسی تلخ است یا شیرین ؟
مادر دختر حیران ماند اگه بگویم تلخ است در زندکی اش عروسی نخواهد کرد
اگر بگویم شیرین است دختر چشم سفید نشود یا زود شوهر نخواهد
جواب داد دختر گلم عروسی ترش است
دختر گفت . راست میگویی مادر از همین خاطر است که بجه ها را میبینم از دانم اب میایید
جوابشعیب32180
2011-02-19 15:04:05
دخالت در صحبت دیگران

روزی از روزها فتح به یکی از پارکهای شهر به گردش رفته بود . ناگهان دلش به پیچ و تاب افتاد و به بسیار عجله به تشناب عمومی رفت و به یکی از غرفه های خالی داخل شد . بمجردیکه بالای کمود نشست ، صدایی را شنید که گفت : سلام !
فتح پس از آنکه به چپ و راست و بالا و پایین نگاه کرد با تعجب گفت : سلام .
بعد شنید : چطور هستی ؟ چی گپ ها و چی خبر ها ؟
فتح گفت : تشکر ! خوب هستم . شکر خیر و خیریتی اس .
بعد شنید : چی میکنی ؟
فتح گفت : پارک آمده بودم . دفعتاً زور آمد حالی از تشناب گپ میزنم .
در همین اثنا شنید : خی مه چند دقیقه پسانتر بریت زنگ میزنم . حالی یک لوده ده غرفه پهلو اس و بجای ازیکه جواب چای خوده بکنه ، ناحق و ناروا ده گپ های مه و خودیت ، خوده گد کده و سوال های مره جواب میته !!!
جوابکاکا زنده دل 32167
2011-02-19 14:58:29
خورد و کم زور

معلمی یکی از شاگردانش را بخاطر ندانستن درس خمچه کاری کرد . پس از لحظاتی که از لت کردن شاگردش سخت نادم و پشیمان شده بود و میخواست ضمن دلجویی اورا متوجه درس خواندن و اجرای کار های خانگی اش ساخته باشد ، پرسید : فرید آیا میدانی که مه چرا خودیته لت کدم ؟
فرید گفت : بلی ! بخاطریکه مره خورد و کم زور گیر کدین . اگه سری پدرم دست بالا میکدین حالی دندان هایتانه میده ، میده میکد !!!
جوابکاکا زنده دل32166
2011-02-19 14:20:36
مردی به دوست خود گفت: خبر داری که همو ولی رفیق ما از دنیا رفت ؟
دوستش گفت: نی والله ! چرا علت مرگش چی بود ؟
مرد گفت: او بیچاره علت زندگیش کی معلوم بود که علت مرگش معلوم باشه !
جوابفرید32165
2011-02-17 16:14:08
تیله کردن تعمیر

روزی دو نفر چرسی که پس از دود کردن چند تا سگرتی به شدت مست و نشه بودند ، از کنار یک تعمیر بلند منزل می گذشتند . ناگهان یکی از آنها صدا کرد : لالا ! همی تامیره ( تعمیر را ) پیش خانه خودیما نبریم ؟
دومی گفت : گل گفتی بادار ! هله بخیر شروع کو .
هردو چرسی واسکت ها و بوت های خود را در گوشه ای گذاشتند و درحالیکه شانه هایشان را به کنار تعمیر بند کرده بودند ، به تیله کردن آغاز کردند . درهمین اثنا دزدی نزدیک رفت و با استفاده از موقع واسکت ها و بوت های هردوی شانرا با خود برد . چند لحظه بعد یکی از چرسی ها خطاب به رفیقش گفت : او جوان سره ! سیل کو ای تامیره چقدر تیله کدیم و پیش آوردیم که واسکت ها و بوت های ما هیچ مالوم نمیشه !!!
جوابکاکا زنده دل32159
2011-02-17 16:07:53
چشیدن و بوئیدن

روزی فتح در راه روان بود . ناگهان دید که چیزی در روی سرک ریخته است . با خود گفت : چقدر گناه داره باید جمع کنم .
جابجا نشست و پس از جمع کردن ، یک ذره چشید و گفت : کوفته خو نیس .
بعد انگشت دیگرش را به دهن کرد و گفت : دلده یا قورمه سبزی هم نیس .
بمجردیکه انگشتانش را بو کرد ، دفعتاً از جا برخاست و گفت : اوهو ! ای خو جواب چای بوده . خوب شد که لغدش ( لگدش ) نکدم !!!

جوابکاکا زنده دل32158
2011-02-16 16:54:16
خواب نیمه راست و دروغ

فتح برای دوستش فضلو گفت : دیشو مه یک خو (خواب) دیدم که نصفش راست بود و نصفش دروغ . فضلو با تعجب پرسید : چی خو دیدی ؟ ای چی رقم خو اس که نصفش راست و نصفش دروغ ؟
فتح گفت : خو دیدم که یک میلیون افغانی ره از یک بانک دزدی کدیم و چند نفر پولیس ها هم به دنبالم روان هستن و مره تعقیب می کنن . مه به هر کوچه که می رفتم پولیس ها هم از پشتم می آمدن . بالاخره دیدم که دروازه یک خانه واز ( باز ) اس . مه هم به عجله داخل شدم و از دست پولیس ها خوده پُت کدم . مگر از بسکه ترسیده بودم همو جواب چایم سرم رفت و تنبان خوده چتل کدم .
فضلو پرسید : حالی کجای ازی خو راست بود و کجایش دروغ ؟
فتح گفت : صبح وختیکه از خو بیـدار شـدم ، پول ها درک نداشت مگر تنبانم پر از چتلی و مرداری بود !!!
جوابکاکا زنده دل32150
2011-02-16 16:47:30
قواره انتیک

روزی یک زن اطرافی که تازه به شهر کابل آمده بود با پسر خرد سالش به یکی از بس های شهری بالا شد . چون پسرش بی اندازه بد رنگ و بد قواره بود ، دو تا دختری که در مقابل آندو نشسته بودند ، پسرش را زیاد ریشخند کردند و خود را طرفش قواره می ساختند . بالاخره مادر طفل از بسکه به تنگ شده بود ، به گریه افتاد و فق ، فق گریه میکرد . دریور که از اصل موضوع خبر نبود و به فکر اینکه دو تا دختر با این زن جنگ و دعوا دارند ، هردویش را از بس پایین کرد . سپس ضمن دل آسای زن ، یکدانه سیب و یکدانه کیله را پیش کرد و گفت : بگیر ای سیب از خودیت و ای کیله هم از شادیت !!!
جوابکاکا زنده دل32149
2011-02-15 18:01:24
ایستگاه بی بی مهرو

بس شهری به استقامت میدان هوایی روان بود . دفعتاً یک پیرزن از جایش بلند شد و گفت : بی بی مهرو تا میشه .
یک زن اطرافی که تازه به شهر کابل آمده بود ، به فکر اینکه هر کسی که از بس پایین میشود باید نام خودرا بگیرد ، به آواز بلند صدا کرد : بی بی زرمینه تا میشه !!!
جوابکاکا زنده دل 32145
2011-02-14 22:22:44
کتاب رهنمای تیلفون

فتح به بسیار عجله به كتابخانه داخل شد و گفت : ببخشین ! دیروز مه ای كتابه بری خواندن برده بودم . مگر ده ای کتاب به غیر از نامهای مردم و شماره های تیلفون شان كدام داستان یا قصه نداشت .
کارمند کتابخانه گفت : او هو ! خی ای شما بودین که كتاب رهنمای تیلفون ما ره همرای خود برده بودین !!!
جوابکاکا زنده دل32144
2011-02-14 22:15:04
پلک چارجر

روزی فتح از راه میگذشت . دفعتاً متوجه شد که یک دختر قشنگ و زیبا موبایلش را در گوش گرفته و با خواهر خوانده اش گرم صحبت و گفت و گو است . فتح خود را به دختر نزدیک ساخت و گفت : قندولک ! کاش که مه موبایلت میبودم که هر لحظه مره نزدیک لب های مقبولیت می گرفتی .
دختر گفت : اگه موبایلم میبودی هر شو پلک چارجر ره ده سوراخ چیزت ... چخ میکدم !!!
جوابکاکا زنده دل32143
2011-02-13 20:09:51
چار زانو

پدری پسر خرد سالش را نصیحت کرد و گفت : جان پدر ! ده وخت نان خوردن باید پیش دسترخوان بشکل چار زانو بنشینی .
پسرک گفت : پدر جان ! مه خو دو زانو دارم ، خی دوتای دیگه از کجا کنم ؟!!
جوابکاکا زنده دل32140
2011-02-13 18:36:11
سیفو که پسرش تازه جوان شده بود و به اصطلاح نو پشت لب سیاه کرده بود زن داد یکروز یکی از دوستانش ضمن اعتراض گفت : سیف جان بچیت نو جوان شده هنوز عقل و فراست ندارد زیاد عجله کردی بریش زن گرفتی چند وقت دیگر هم صبر میکردی که کمی هوشیار میشد.
سیفو گفت : اگر چند صبا دیگر صبر میکردم و بچه کمی هوشیار میشد باز اوخت تن به ازدواج نمی داد !!!
جواب اسد سلیمان32132
2011-02-13 18:27:56

یک نفر که چندین با ازدواج کرده بود به یکی از فرزندان خود وصیت کرد و گفت : بچیم سعی کنی که زن نکنی و بچه ات را هم توصیه و سفارش کنی که زن نکند !!!
جواباسد سلیمان32131
2011-02-12 15:36:42
حمالی یا مرزایی ؟

میگویند در زمانه های قدیم در یکی از دهات دور دست زنی شوهرش به مسافرت طولانی رفته بود . روزی از روزها زن از بسکه تحت تاثیر وسوسه های شیطانی و غریزه جنسی قرار گرفته بود ، ناگزیر و ناچار به یک خرادی ( خراطی ) رفت و طور خصوصی تقاضا کرد تا از چوب برایش یک آلت تناسلی مردانه بسازد .
خراط پرسید : سامان حمالی بسازم یا مرزایی ؟
زن با تعجب پرسید : سامان حمالی و مرزایی چی فرق داره ؟
خراط گفت : حمالی کمی کوتاه اس مگر لـُک و کلفت ، مرزایی نازک اس و دراز !
زن مکثی کرد و گفت : اگه مرزا حمالی باشه خوبتر اس !!!
جوابکاکا زنده دل32127
2011-02-11 21:34:01
ریشخندی و خیله خندی

دو نفر اطرافی تازه به شهر کابل آمده بودند . پس از گشت و گذار در شهر ، در کنار مسجد پل خشتی یک ، یک خوراک پلو توله کی را صرف کردند و بعد از آن به هوس دیدن یک فلم هندی به طرف سینما روان شدند . در جریان تماشـای فلم ، دفعتاً وضع یکی از آنها خراب شد و دلش به پیچ و تاب افتاد . بناً با وارخطایی رو به دوستش کرد و گفت : بچیم اگه تیزی کده خوده ده تشناب نرسانم بی آب میشم !
وی به بسیار عجله از جا برخاست و از سالون خارج شد . چون سواد نداشت و از خواندن تابلو ها و لوحه های رهنما عاجز بود برای پیدا کردن تشناب زیاد لالان و سرگردان شد و پشت هر دروازه که می رفت ، یا بکلی قفل بود و یا هم دفتر کارمندان سینما . آخرین بار وقتی یک دروازه را باز کرد ، دید که یک اتاق کاملاً تاریک است . از بسکه طاقتش طاق شده بود و دیگر تحمل کرده نمیتوانست ، ناگزیر و ناچار یک پرده سیاه را کنار کشـید و با خاطر آرام پشتش را دور داد و همانجا خود را سبک ساخت . وقتی دوباره به جایش برگشت ، دید که دوستش و دیگر تماشاچیان همه قاه ، قاه می خندیدند . وی با تعجب از دوستش پرسید : چی گپ اس ؟ چرا همه گی تان خنده میکنین ؟
دوستش گفت : تو نبودی می دیدی که ده اینجه ده روی ستیژ چی ریشخندی و خیله خندی شد .
اولی پرسید : چرا چی گپ بود ؟
دومی گفت : یک نفر آمده بود دفعتاً ده همو گوشه ستیژ پرده ره بالا کد و تنبان خوده پایین کشید و جواب چای خوده کد و رفت !!!
جوابکاکا زنده دل32121
2011-02-11 10:26:41
دختر از مادر پرسيد. مادرجان همي شوي (شوهر) تلخ اس يا شيرين؟مادرش چرتي شد كه حالي اگه بگويم تلخ ديگه إي دخثرتا آخرعمرهيچ شوي نخواهد گرفت و اگه بگويم شيرين يكدفعه شله شوي گرفثن نشه يا كدام بيعقلي نكنه بنأ گفت بچيم شوي ترش اس، دخثرك گفت ووي مادر مه ميگم كه بچه هاي مقبول كه ميبينم دانم چطور او ميزنه .
جوابمير32120
2011-02-10 18:07:39
خریداری یا معاینه

مردی چشم ها ، دندان ها و دهن گوسفندی را از نظر گذشتاند و با دست به شکم و تخته پشتش چند بار فشار داد . پسر خرد سالی با تعجب زیاد از پدرش پرسید : پدر جان ! چرا ای کاکا کل جا های ای گوسفنده سیل کد و دستک زد ؟
پدرش گفت : بچیم ! ای کاکا میخایه که ای گوسفنده بخره . از او خاطر تمام بدنیشه سیل کد که کدام مریضی نداشته باشه و چاغی و لاغریشه بری خود مالوم کد که گوشت داره یا نی ؟
از قضا چندی بعد پسرک مریض شده بود و پدرش او را نزد داکتر برد . پس از آنکه داکتر چشم و گوش ، گلو و شکم پسرک را معاینه کرد ، پسرک با وارخطایی از پدرش پرسید : پدر جان ! ای داکتر مره می خره یا تداوی میکنه ؟!!
جواب کاکا زنده دل32110
2011-02-09 15:44:47
تابوت جنازه

فضلو به فتح گفت : تو گفته بودی که ده فلم کار کدی . مه خو تا آخر فلم تره ندیدم خی ده کدام قسمتش کار کده بودی ؟
فتح گفت : اگه متوجه شـده باشـی ده آخر فـلم یک تابوت جنـازه ره تیر کـدن ، مه ده بین همو تابوت بودم !!!
جوابکاکا زنده دل32108
2011-02-09 12:35:57
يك نفر همراي دوتا خر فوتبال ميكرد،كسي برسان اش كرد، او بيادر چي ميكني؟ گتي خرفوتبال ميكني؟ اولي جواب داد، اوقه هام خرنيستن تا حال دو گول زدن!
جوابمير32107
2011-02-09 10:52:55
يک روز يک نفر يخ را به طرف آفتاب گرفته بود و نگاه ميکرد
مردی سوال کرد که چرا اینطور عجیب به یخ نگاه میکنی؟
گفب والله کدام جای این یخ خار است که از آن آب میاید
جوابمحمد رشاد32105
2011-02-09 10:46:39
معلم از شاگرد پرسید که یک موجود را نام بگیر؟
گفت یخ
معلم یخ که موجود نست؟
شاگرد چرا در یک دوکان نوشته بود که یخ موجود است.
جوابمحمد رشاد32104
2011-02-08 15:15:53
یک افغان در یکی از پوهنتون های امریکا درس میخواند یکروز میخواست که داخل سالون کنفرانس شود که محافظ گفت :لطفآ تلاشی داده و بوت های تان را کشیده داخل سالون شوید.
افغان تا تعجب زیاد گفت : من همیشه سالون کنفرانس میایم هیچوقت تلاشی و بوت کشیدن نیست چرا خیرتی است؟
محافظ گفت : چون اقای جورج بوش رئیس جمهور سابق بیانیه میدهد از این خاطر ما تدابیر خاص امنیتی گرفتیم تا کسی در جریان صحبت های شان خلل وارد نکنند !!
جوابااسد سلیمان32101
2011-02-05 18:03:38
یک نفر جهت خریدن بعضی وسایل به کابل امد ضمنآ یک بایسکل هم خرید و روانه قریه خود شد وقتیکه چشم بچیش به بایسکل افتاد که پدرش سریش سوار است صدا کرد : بوبو بوبو هله تیز شو ده پس بابیم کدام چیزی رفته هرچه پایک و دستک میزنه نمی برایه !!!
جواب اسد سلیمان32082
2011-02-05 17:00:39
غذای مفت و مجانی !

چاشت روز بود و گارسون یک رستوران خطاب به عابرین میگفت : بفرمایین ! پلو ، چلو ، کباب ، تندوری ...
یک اطرافی به فکر اینکه مفت و مجانی غذا میدهند به رستوران داخل شد و پس از صرف چند خوراک پلو و کباب میخواست که بدون پرداخت پول خارج شود . وقتی مالک رستوران تقاضای پول کرد ، اطرافی گفت : والله مه خو یک روپیه و یک قران هم ندارم .
مالک رستوران که اعصابش بکلی خراب شده بود ، آبگردان را از آشپز خانه گرفت و چندین بار محکم ، محکم به عقب مرد اطرافی زد و از رستوران خارجش کرد . اطرافی به عابرین گفت : او مردم ! برین ده ای رستوران مفت و مجانی نان بخورین . تنها یک چند او گردان کش میکنه و بس .
رهگذری به رستوران داخل شد و پس از صرف غذا خطاب به گارسون گفت : بیادر جان ! همو او گردان خوده بیار و کش کو که مه رفتنی هستم !!!
جوابکاکا زنده دل32081
2011-02-04 17:00:37
غذای چاشت از پول جریمه

روزی از روزها یک پیرمرد اطرافی برای خریداری بعضی ضروریات به شهر رفته بود . چاشت همانروز پس از صرف غذا در یکی از رستوران های شهر ، دفعتاً دلش به پیچ و تاب افتاد . چون جای مناسب پیدا کرده نتوانست ، ناگزیر و ناچار در عقب تعمیر حوزه پولیس رفع حاجت کرد . بمجردیکه از جایش برخاست ناگهان چند نفر سرباز پولیس سر رسیدند و او را نزد آمر حوزه بردند . آمر حوزه که یک شخص بی کفایت و رشوه خوار بود ، امر کرد که او را سه صد افغانی جریمه کنند و پول آنرا برای غذای چاشت شش خوراک کباب بیاورند . ریش سفید وقتی پول جریمه را پرداخت با قهر و اعصاب خرابی گفت : اگه مه ده پشت حوزه جواب چای نمیکدم ، خی شما امروز چاشت چی میخوردین ؟!!
جوابکاکا زنده دل32077
[««] [5] [6] [7] [8] [»»] 
پيام شما:
آدرس الکترونيکی: نام:
farsi  eng



© 2003-2007 نشريهء آزاد افغانی
كليه حقوق اين سايت متعلق به «افغانستان.رو» ميباشد
نظرات نویسندگان مقالات ممکن است مغایر با موضع اداره سايت باشد
استفاده از مطالب سايت با ذکر ماخذ آزاد است.